به گزارش افکارنیو زبه نقل از همشهری جوان، محب اهری سابقه تدریس در آموزش و پرورش هم دارد. البته به مدت ۱۳ روز!: بعد بیرونم کردند. ادبیات فارسی و از این جور چیزها درس می دادم. من لیسانس ادبیات فارسی دارم. به نظرم دلیلش این بود که من هم مثل یکی از بچه ها شلوغ می کردم. سال ۶۲ بود، مدرسه هشترودی میدان فلسطین. اولین روز تدریسم مصادف بود با ایام ضبط سریال سربداران.

سر آن کار نقش علی، یار شیخ حسن جوری(امین تارخ) را بازی می کردم. برای همین ریش بلندی داشتم و موی کوتاه. تا در کلاس را باز کردم، دیدم یک عالمه موشک روی هواست و گچ پرت می کند و سروصدا… تا من را نگاه کردند، یک سکوتی گرفت و ترسیدند و همین طور آرام آرام نشستند.

بعد من فقط به اینها نگاه می کردم. با خودم گفتم خب همه که ساکت شده اند، می توانم درسم را بدهم. حالا شما فکرش را بکنید، بچه ها فقط چشم های من را از لای ریشم می دیدند و می گفتند وای چه چشم های غضبناکی! و متوجه نمی شدند من دارم فکر می کنم.

خلاصه همین طور که نگاه می کردم، دیدم یک موشک افتاده روی زمین، برداشتم این طوری(صحنه را اجرا می کند) و موشک را پرتاب کردم. پرتاب موشک همان و سروصدای بچه ها و اینکه دیگر هیچ وقت ساکن نشدند و هرگز ما را جدی نگرفتند همان.

موضوع انشا را می گفتم و بعد می نشستم به بازی کردن؛ بعضی وقت ها توی این گروه، بعضی وقت ها در گره دیگر! پایین از دفتر مدرسه می گفتند این سروصداها چیه. یک بار یکی از بچه ها گفت: «آقا اجازه ما وا می ایستیم پشت در، هر کی اومد خبر می دیم».

تا کسی می آمد، همه می نشستند سر جاشان و من می رفتم پای تخته شروع می کردم به نوشتن چیزی روی تخته. از پایین جنجال بود، می آمدند بالا یک دفعه سکوت بود تا اینکه کلک زدند و دستمان رو شد؛ مستخدم مدرسه را توی کلاس بغلی قایم کرده بودند!

یک دفعه در باز شد و مستخدمه نگاهی کرد و دید نه خیر، همین جاست! خب من می گفتم ما می خواهیم با این بچه ها انشا کار کنیم، ادبیات کار کنیم؛ اولش به جای اینکه صاف برویم سر اصل مطلب و بگوییم مثلا ماضی استمراری چیست، بگذار یک کم با بچه ها ارتباط برقرار کنیم. بعدش هم می گفتم انشا بنویسند با این سه کلمه: آب، کویر، درخت. اتفاقا چیزهای خوبی هم می نوشتند. ماضی و مضارع را بعدا هم می شود گفت، اول روح قضیه باید درست دربیاید.