سربازی که خود را زیر تانک بعثی انداخت تا شهر سقوط نکند

 دوران هشت ساله دفاع مقدس و نبرد حق علیه باطل عرصه‌ای است که اقشار مختلف مردم با حضور و با نمایش توانمندی‌های خود در آن دشمن بعثی و اذنابش را محکوم به شکست کردند. اتحاد و همدلی نیروهای مسلح کشورمان در کنار پشتیبانی مردم باعث شد نه تنها حملات دشمنان دفع شود، بلکه همدلی و اتحاد مردم بیش از پیش افزایش پیدا کند. این اتحاد و همدلی به قدری مهم بود که در صورت عدم وجود این اتحاد شاید امروز وضعیت دیگری داشتیم.

این دوران دلاوران و قهرمانان بسیاری را به خود دیده است که نام بسیاری از آن‌ها برای ما آشناست و برخی دیگر نیز گمنام و یا کم‌تر شناخته شده هستند. همین قهرمانان عملیات‌های مهمی را انجام دادند که می‌خواهیم مهم‌ترین آن‌ها را معرفی کنیم.

کدام سرباز شهید ارتش خود را زیر تانک بعثی انداخت؟

سرباز شهید یوسف حیدری فانید یکی از سربازان وظیفه شهید نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که ۱۰ مرداد سال ۱۳۴۷ در محله بهار شهر تبریز در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود. یوسف از همان ابتدای تولد چهره بسیار زیبایی داشت و به همین دلیل هم توجه همگان را به خود جلب می‌کرد. خانواده اش نام یوسف را با تمسک جستن از قرآن کریم انتخاب کردند و قرآن این نام را به آن‌ها هدیه داد. او از همان کودکی به درس خواندن علاقه داشت و در راه بازگشت از مدرسه به مغازه لحاف دوزی پدرش می‌رفت تا به او کمک کند. هیچ‌گاه به پدر و مادرش بی احترامی نمی‌کرد و همواره با آن‌ها با عطوفت و مهربانی رفتار می‌کرد.

یوسف ورزشکار ماهری نیز بود و در همان دوران مدرسه به سمت رشته دو میدانی که با فیزیک بدنی او تطابق داشت رفت تا موفقیت‌های ورزشی او در کنار موفقیت‌های تحصیلی اش آغاز شود. پس از ورود به این رشته استعداد‌های یوسف شکوفا شد و با  قهرمانی در مسابقات آموزشگاه‌ها پله‌های نردبان ترقی را یکی پس از دیگری طی کرد. البته او به هم نوعانش هم در رسیدن به مقصودشان کمک‌های بسیاری می‌کرد.  

سربازی که بی‌صبرانه منتظر نبرد با بعثی‌ها بود

جنگ تحمیلی که آغاز شد، یوسف در دبیرستان تحصیل می کرد. حمله بعثی ها به ایران اسلامی ذهنش را به خود مشغول کرده بود و او بی‌صبرانه منتظر رفتن به جبهه های نبرد حق علیه باطل بود. یوسف بسیار شجاع بود و پیش از آن که موعد اعزام او به سربازی برسد در تاریخ ۱۸ تیرماه سال ۶۴ به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت. او بدن ورزیده ای داشت و به همین دلیل هم در دوران سربازی پس از طی آموزش های مقدماتی به جمع تکاوران لشکر ۵۸ ذوالفقار پیوست. او در عملیات های شناسایی جنگی حضوری فعالی داشت و در اکثر ماموریت های شناسایی شرکت می کرد.

سربازی که همچون شهید فهمیده شهید شد

یوسف حس عجیبی به شهید فهمیده داشت و اسم او همیشه ورد زبانش بود و گاهی زیر لب این شعر را زمزمه می‌کرد؛ یا رب مددی نما که فهمیده شویم/ در چشم تو عبد صالحی دیده شویم/ وقتی که گذشتن از سر و جان دِین است/ دستی برسان که زود فهمیده شویم. 

۳۱  تیرماه سال ۶۷ یعنی فقط سه روز پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی دشمن بعثی، این دشمن بی صفت ایران و اسلام دوباره حملات گسترده خود را با نیرو و تدارکات وسیع علیه خاک ایران اسلامی در گستره جبهه‌های غرب تا جنوب آغاز کرد. در این روز شهید یوسف حیدری با مشاهده پیشروی ستون تانک نیرو‌های دشمن به سوی نیروی خودی درنگ را جایز ندانسته و تصمیم گرفت تا از همرزمانش دفاع کند. بالاخره تصمیم نهایی را گرفت و با بستن تعدادی نارنجک به فانوسقه (کمربند جنگی) خود به سوی تانک‌های دشمن متجاوز حمله ور شد و خود را به زیر شنی یکی از تانک‌های دشمن که در منطقه نفت شهر بود انداخت. تانک دشمن منهدم شد ستون زرهی دشمن متوقف شد و اینجا بود که یوسف به دیدار معبودش رفت.

خاطراتی از سرباز شهید یوسف حیدری

مادر شهید می‌گوید: «هنگامی که یوسف مشغول خدمت در منطقه جنگی بود در آخرین مرخصی اش گردنبندی سنگی به همراه داشت که در یک طرف آن کلمه مادر و در طرف دیگرش نام خودش را حک کرده بود. وقتی از او خواستم که آن را به عنوان یادگار به من بدهد پاسخ داد: «اگر اجازه بدهید به جبهه برگردم بعدا هدیه‌ای برایتان می‌فرستم که تا ابد باعث افتخار شما باشد. خدا گواه است که بعد از شنیدن خبر شهادت یوسف هرگز ناراحت نشده و به فرزندان دیگرم گفتم: پیکر برادر شهیدتان را با افتخار بر روی دستانتان تشییع نمایید، چرا که این شهید مایه افتخار خانواده و سربلندی امت ماست.»

پدرش نیز یوسف را چنین توصیف می‌کند:« پسرم به علت ناراحتی پا مدتی در بیمارستان خانواده نیروی زمینی ارتش تحت درمان قرار گرفت و پس از طی دوران کوتاه استراحت پزشکی در منزل به هنگام بدرقه اش جهت ادامه خدمت یکی از دوستان وی را که با هم اعزام شده بودند به طور اتفاقی در پایانه مسافربری دیدیم و دوستش گفت: لباس‌های زیبائی پوشیدی پس تو هم تکاور شدی. با این گفت‌وگو من دریافتم که پسر عزیزم در لشکر تکاور مشغول خدمت مقدس سرباز است. یوسف در این مدت فقط دو بار به مرخصی آمد و هر بار نیز از جبهه خاطرات زیبا و شنیدنی برای ما تعریف می‌کرد و خیلی خوشحال بود که در جبهه حضور دارد.

 

آخرین باری که می‌خواست به جبهه برود نشاط خاصی داشت به عمویش گفته بود که به دلم گواه شده که این آخرین دیدار ماست و من فکر می‌کنم دیگر بازگشتی نخواهم داشت. بعد از شهادت یوسف زمانی متوجه شدیم که فرزند رشیدمان با چه شجاعت و حماسه‌ای شهد شهادت را نوشیده خدا را شکر کرده چه افتخار بزرگی نصیب ما شده و همه به جای خدا قبول کند به ما می‌گفتند مبارک است.»

سربازان رژیم بعثی ترسو هستند و نمی‌توانند کاری انجام دهند

شهید یوسف حیدری در یکی از صحبت‌های خود در مورد جبهه گفته بود: هیچ ترسی از جنگ ندارم. سربازان بعثی ترسو هستند و همه رزمندگانی که در جبهه حضور دارند شجاعانه در مقابل دشمن ایستاده اند، مطمئن باشید بعثی‌ها کاری نمی‌توانند بکنند.