روز بزرگداشت شاعری که زبان فارسی را زنده کرد

 سی سالگی را زمانی می‌دانند که فردوسی سرودن شاهنامه را آغاز کرد. البته این اثر گران سنگ فارسی برپایه شاهنامه ابومنصوری سروده شده است. با نگریستن به توانایی فردوسی در سرودن شاهنامه می‌توان چنین برداشت کرد که این شاعر بزرگ فارسی زبان در جوانی نیز شعر می‌سروده است. چه بسا بخش‌هایی از آن را در همان زمان برپایه داستان‌های کهن جاری در گفتار مردم سروده باشد.

این ظن می‌تواند یکی از دلایل ناهمگونی‌های زیاد و ویرایش‌های دست نویس شاهنامه باشد. تاحدی که ویرایش‌های قدیمی تری از این داستان‌های پراکنده دستمایه نسخه برداران شده است.

از روایت‌های افسانه‌ای درباره سرودن شاهنامه چنین برمی آید که فردوسی داستان‌هایی از این اثر گرانسنگ را قبلاً سروده است. از این داستان‌ها رونویس‌هایی تهیه می‌شد و دست به دست می‌گشت. خود فردوسی هم در زمان نگارش شاهنامه به همین نکته اشاره کرده است. از جمله این داستان‌ها می‌توان به «چند پادشاهی نخست»، «بیژن و منیژه»، «رستم و سهراب»، «اَکْوانِ دیو» و «داستان سیاوش» اشاره کرد.

عبدالجلیل قزوینی اولین کسی است که در کتاب النقض، فردوسی را شیعه دوازده امامی معرفی می‌کند. مورخین گزارش کردند او تمام اموالش را در راه سرودن شاهنامه صرف کرد.

فردوسی در اواخر عمر وقتی مشوقانش را برای ادامه نگارش شاهنامه از دست داد، به گزارش تاریخ، برای حفظ شاهنامه تصمیم گرفت آن را به نام شاه محمود غزنوی کند. اما به دلیل تقابل مذهبی که میان محمود غزنوی و فردوسی وجود داشت، محمود غزنوی شاهنامه را نپذیرفت.

در آغاز شاهنامه فردوسی آمده است:

«به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست»