پایان تلخ سریال زخم کاری

زخم کاری  به پایان رسید ؟ محمود حسینی‌زاد نویسنده کتاب "بیست زخم کاری" با اشاره به مکان‌ و شخصیت‌های متفاوت رمان «بیست زخم‌ کاری» و سریال «زخم‌ کاری» درباره پایان این سریال گفت: حقیقتا نمی‌دانم که چطور می‌خواهند تمام کنند. یعنی من فکر می‌کنم شاید یک پایان عجیب و غریب از زخم کاری درآید.

با توجه به این‌که حتی در جهان هم پایان‌بندی سریال‌ها خیلی وقت‌ها ناموفق است، با روندی که در سریال «زخم کاری» پیش رفته چه‌ پایان‌بندی‌ای را می‌توانید برای آن پیش‌بینی کنید؟

پایان تلخ سریال زخم کاری

این مساله یکی از ضعف‌های سریال‌سازی است که شاید در فیلم‌ها کمتر باشد. در غرب به حدی از سریال‌سازی رسیده‌اند که حالا حالاها ما کار داریم تا به آن حد برسیم اما به آن‌ها هم اگر نگاه کنیم مخاطب یک‌دفعه در پایان انگار به قول قدیمی‌ها سنگ رو یخ می‌شود. حتی سریال معروف «بازی تاج و تخت»، سریال «مد من» و سریال پربیننده‌ «بریکینگ بد» که همه این‌ها یک‌دفعه در قسمت آخر مثل یک سیلی به صورت بیننده می‌خورد.

در این مورد هم راستش را بخواهید من کاملا شک دارم و اصلا نمی‌دانم. چون همان‌طور که در پاسخ سوال قبل گفتم من روی شخصیت‌های این کتاب و روابط‌شان دقیق کار کرده‌ام و روی مکان‌ها هم کار کرده‌ام. مکانی که در اول رمان آمده، ویلای مالکی در کلاردشت است. این ویلا یک باغ بزرگ نسبتا سنتی و قدیمی است، با دیوارهای بلند و در بزرگ آهنی یا چوبی و یک تراس بزرگ دارد که رو به باغ است که داستان اصلا از این تراس شروع می‌شود. این باغ در ادامه و در جایی که قرار است پسر حاجی ریزآبادی را از آن‌جا ببرند نقش دارد.

یعنی طوفانی در می‌گیرد که در آن صدای گرگ می‌آید، طوفانی است که درخت‌ها را می‌شکند، شیشه‌ها را خرد می‌کند، درها را به هم می‌کوبد و موجب وحشت می‌شود. این باغ دو مرتبه در جایی از رمان وجود دارد که مالکی به آن برمی‌گردد و متروک شدن و تنها ماندن باغ، برگ‌هایی که ریخته و همه‌ این موارد در کتاب نقش بازی می‌کنند. معمولا تماشاچی ایرانی خیلی دوست ندارد که بداند در آخر چه می‌شود اما به این مساله اشاره کنم که این باغ در آخر کتاب من یک نقش اساسی دارد.

بنابراین ویلایی که مهدویان برای مالکی انتخاب کرده به هیچ وجه آن ویلایی نیست که در کتاب وجود دارد که صحنه‌ نهایی بتواند در آن‌جا رخ دهد. مورد بعدی این است که با کاراکترهای اضافی که مهدویان به داستان وارد کرده، از جمله سمیرا که این زن واقعا” غیرقابل کنترل است و اگر عوامانه بخواهیم بگوییم حالت خل و چل پیدا کرده، یا برای مثال منصوره که اصلا در کتاب وجود ندارد، چرا که در کتاب شخصیت منصور هست که پسر ریزآبادی است؛و یا ناصر که باز ناصر هم واقعا یک سایکوپات نشان داده می‌شود.

ناصر در کتاب یک جوان پرشر و شور و جاه‌طلب و بسیار لوس است یعنی همان برداشتی که ما از آقازاده‌ها داریم. من حقیقتا نمی‌دانم که چطور می‌خواهند تمام کنند. یعنی من فکر می‌کنم شاید همان‌طور که گفتید یک پایان عجیب و غریب از کار درآید. من مطمئن هستم که صحنه‌ باغ در این سریالی که من دارم می‌بینم از دست رفته‌است، حالا این‌که در پایان داستان مالکی را به کجا ببرند، من اصلا نمی‌توانم تصور کنم و راستش را بخواهید چیزی نمی‌دانم.