ستاره فوتبال: وای به حال روزی که به خانواده من توهین شود

فدریکو والورده ، ستاره رئال و کاپیتان اروگوئه برای انجام وظایفش در تیم ملی و انجام بازی مقدماتی جام جهانی به اروگوئه رفته است. او که فصل خوبی را با تیم ملی و رئال مادرید سپری می‌کند، در مورد زندگی بعد از پیوستن به رئال مادرید در "پلیرز تریبون" نوشته است و در مورد موضوعات مختلفی نظر داده است.

اگر به رئال نمی‌آمدید؟ 

"اگر در گوگل سرچ کنید، داستان‌هایی در مورد اینکه من تقریباً در ۱۶ سالگی به آرسنال پیوستم را خواهید دید. این شاید نیمه واقعی باشد. نمی‌خواهم به آرسنال توهین کنم، اما من هرگز نمی‌خواستم به انگلیس بروم. در آن زمان جنبه تجاری فوتبال به من فشار می‌آورد. افراد خاصی به من می‌گفتند: "چه کسی دوست ندارد برای آرسنال بازی کند؟ آیا می‌خواهید اینجا در اروگوئه بمانید؟ این دیوانگی است!"

در مورد درگیری با الکس بائنا؟

"در زمین فوتبال، تقریباً هر نوع نزاعی صورت می‌گیرد، و این مرا آزار نمی‌دهد. من اروگوئه‌ای هستم! (می‌خندد!) اما خطوط خاصی وجود دارد که از آنها عبور نمی‌کنید. نه به عنوان یک فوتبالیست، بلکه به عنوان یک انسان. در مورد خانواده من بد صحبت کن، و دیگر در زمین فوتبال نیستیم. آن روز بائنا از یک خط قرمز عبور کرد.

آیا باید واکنش نشان می‌دادم؟ شاید نه. شاید باید به خانه می‌رفتم و با پسرم همبرگر می‌خوردم - کمی ناگت مرغ می‌خوردم و کارتون تماشا می‌کردم. اما من یک انسان هستم و گاهی باید برای خودت و خانواده‌ات بایستی."

فدریکو والورده

 بهترین روزهای زندگیت؟

" سه روز خیلی خوب را داشته‌ام. اول روزی بود که رئال مادرید مرا دعوت کرد. من در مسابقات قهرمانی زیر 17 سال آمریکای جنوبی در پاراگوئه بازی می‌کردم و تماسی دریافت کردم که کل زندگی من را تغییر داد. من در اتاق هتلم نشسته بودم و پدر و مادرم آنجا بودند و در اتاق دیگری اقامت داشتند. مامانم با من تماس گرفت و گفت: "هی، همین الان بیا اتاق ما. چند نفر اینجا هستند که می‌خواهند با شما صحبت کنند. فده، حالا بیا. این مردان از رئال مادرید آمده‌اند. من فکر کردم کسی دارد دستم میندازد!

دوم روزی بود که پسرم بنیسیو به دنیا آمد. و سوم روزی بود که پسرم باتیستا به دنیا آمد. برای روز سوم، خانواده من باید از جهنم عبور می کردند چون به همسرم فشار زیادی برای زایمان وارد شد و چند ماه آخر بارداری شنیدیم بچه ممکن است دوام نیاورد. همسرم مدام در رخت خواب بود، من هر روز گریه می‌کردم. در حمام گریه می‌کردم."

زندگی بعد از پیوستن به رئال مادرید؟

" به یاد دارم که با ب‌ام‌و خود را به پارکینگ بازیکنان تیم اصلی رساندم و احساس می‌کردم که دارم یک فراری می‌رانم. تا قبلش به همه می‌گفتم ماشینم را خراش ندهید. این ارزان‌ترین ماشین در این پارکینگ بود. اما این اولین ماشینی بود که تا به حال داشتم و احساس می‌کردم یک پادشاه هستم.

اولین روزی هم که قرار بود در تمرین کاستیا شرکت کنم روی ابرها بودم، باورم نمیشد! به رختکن رفتم و سر و ظاهر بازیکنان برایم عجیب بود! گوچی! آنها لباس‌های زیر گوچی داشتند! ساعت‌ها، کیف پول‌ها و کفش‌های لوکس! عصرش به H&M رفتم و برای خودم چند تا جوراب و لباس زیر نو خریدم که فردایش آبرویم نرود!"

خانواده در اروگوئه؟

" خانواده من سخت کار میکردند. پدرم در یک کازینو نگهبان بود و مادرم هم در بازار شهر دستفروشی می‌کرد. لباس و عروسک می‌فروخت. مادرم قهرمان من است. بعضی وقت‌ها روی چرخ دستفروشی‌اش می‌نشستم و با او تا بازار می‌رفتم."