به گزارش افکارنیوز، سام کبودوند برای رسیدن به جایگاه فعلی اش چقدر تلاش کرده؟ جوابش را من به شما می گویم خیلی بیشتر از خیلی، آنقدر زیاد که گاهی حقش را خوردند و او هیچی نگفت و سکوتش را وعده می دهد به زمان تا همه چیز را برای او حل کند. اما واقعاً حق سام کبودوند بعد از این همه سال بازی کردن کجاست؟ پای حرفاش که می شینی خیلی راحت دستگیرت می شه که بازیگری مخصوصاً تئاتر رو با همه روح و جانش می شناسه! تئاتر را خیلی بیشتر از آنچه تصورم بود دوست دارد و برایش احترام قائل است. وقتی اسم تئاتر میاد تمام قد به احترام نام تئاتر می ایستد! جواب تمام این سوالاتی که برایتان گفتم در گفتگوی خاص و جذابی که با او انجام دادم آمده، فقط بهانه آن را به سریال «یادآوری» و نقش علیرضا بیات ربط دادم. نقشی که سام آن را به خوبی بازی کرده است. پس لطفاً این گفتگو را از دست ندهید.

خب برسیم به سریال «یادآوری» و نقش علیرضا بیات! سام کبودوند چطور به این سریال رسید؟

در ابتدا از من برای نقش دیگری دعوت شد و قرار بود که نقش دیگری را بازی کنم، اما خب اتفاقاتی افتاد که من را به سمت نقش بیات سوق داد. گفتگوهای مفصلی با آقای قاسم زاده داشتم، قبل از اینکه فیلمنامه را بخوانم و ببینم در شالوده بیات چه می گذرد آقای قاسم زاده نقش علیرضا را برایم تعریف کردند و هر چه جلوتر می رفتیم بیات را بیشتر در وجود سام می دیدم و جذابیت این نقش برایم دو چندان شد. خوشحالم که نقش بیات را من بازی کردم.

جذاب ترین نکته ای که در «یادآوری» وجود داشت که تو ترغیب شدی تا در این سریال بازی کنی؟

فیلمنامه به شدت منسجم و پخته این کار، قصه ای خاص، عجیب و غریب و پُر مغز، آنقدری که هنوز هم نمی تونی انتهایش را به راحتی حدس بزنی چون آن چیزی که مردم فکر می کنند اصلاً نیست، دیالوگ هایی که نمی تونی سَرسَری از کنارش رد بشی، حضور بازیگرانی که باید در کنارشون یاد بگیری و در نهایت وجود خودِ آقای قاسم زاده! کارگردانی بی نظیر آقای قاسم زاده که می داند با قصه و بازیگرانش چه باید بکند. امکان ندارد از صحنه ای به سادگی بگذرند حتی اگه قرار باشه یک سکانس پلان چند روز هم طول بکشه. برای من بازیگر این شور و هیجان جذاب تر می شه وقتی می بینم کارگردانم از بیرون کادر داره این قدر منو با دقت نگاه می کنه و این برای من یعنی کمک، یعنی من باید از عهده نقشم بربیایم. یعنی اشتیاق برای کار بهتر. برای اینکه می تونم خودم را ثابت کنم.

همین الانی که داریم با هم گفتگو می کنیم و چند قسمتی از سریال پخش شده و تقریباً می شه گفت به روزهای پایانی خودش نزدیک می شه از بازی در این کار پشیمون نیستی؟

نه! این «نه» را خیلی محکم می گم. بعد از دو سه جلسه فیلمبرداری من و آقای قاسم زاده با هم به راحتی مَچ(هماهنگ) شدیم و من به راحتی می تونستم بفهمم الان این نگاه یعنی چی و چی ازم می خوان. من سر این کار خیلی یاد گرفتم. البته این را هم بگم من کلاً آدمی هستم که خیلی از کارم راضی نیستم، شب ها که کار را می بینم با خودم می گم اگه اینجا را این جوری بازی می کردم بهتر می شد یا اگه اینجا یه کمی مکثمی کردم بهتر بود. سر همه کارهای این جوری ام، اما درباره این کار پشیمان نیستم چون یاد گرفتم و گاهی هم شگفت زده شدم که یک کار علاوه بر همه جنبه هایش چقدر می تونه بار معنوی خوبی داشته باشه.

به نظرم تو آدم سختگیری هستی! البته خیلی هم دور از انتظار نیست، کسی که سال ها بازی در تئاتر را تجربه کرده باید این طوری باشه اما این همه سختگیری زیاد نیست؟

بازی جلوی دوربین با بازی در صحنه تئاتر خیلی فرق می کنه. خیلی عوامل هست که وقتی جلوی دوربینی می تونه روی بازی ات تاثیر بذاره اما در تئاتر تو هستی و صحنه و هزار تا چشمی که داره نگاهت می کنه. شاید در قابل تلویزیون یا سینما بتونی از چیزی بگذری یا کاری کنی که از دید بیننده ات پنهان بمونه اما در تئاتر همه چیز در لحظه اتفاق می افته، داری زنده بازی می کنی، داری واقعی بازی می کنی! منی که سال ها تئاتر کار کردم و می دونم بازی در تئاتر یعنی چی، وقتی خودم را نقد می کنم تزاه به این نتیجه می رسم که از این بهتر می تونستم باشم، چون من تئاتر را بازی نمی کنم من باهاش زندگی می کنم.

تو یکی از بهترین بازیگران تئاتر ایرانی! این رویارویی زنده و نفس به نفس با مردم! این صحنه مسحور کننده چقدر حالت را خوب می کنه؟ چقدر شگفت زده می شی از بازی در صحنه تئاتر؟

به شدت. به کلمه خوب اشاره کردی شگفت زده، این شگفت زدگی یعنی مردم دارن خوب نگاهت می کنن و تو حق نداری اشتباه کنی. من از انتهای کار وقتی همه میان روی صحنه و تشویق میشن خیلی خوشم نمی یاد، لذت واقعی را زمانی می برم که می دونم و باور دارم که الان هزار تا آدم روی یک صندلی نشستن و از جاشون جُم نمی خورن تا ببینن الان چی می شه. یه وقتایی این سکوت آنقدر خوبه که می تونی صدای نفس تماشاگرت را هم بشنوی. وقتی باور می کنی که تماشاگرت مثل یه مومه تو دستات و تو می تونی مسیر را عوض کنی حتی اگه بتونی قطره اشکی هم گوشه چشم شون بیاری. چه لذتی بالاتر از این!

در سریال «یادآوری» که کمی هم تازگی داره حتماً سکانس و دیالوگ هایی بوده که تو را شگفت زده کرده باشه. بهترین یا شاید دیالوگ یا سکانسی را که گفتی و بازی کردی؟

دیالوگ خیلی خوب داشتم که برام عجیب و غریب هم بود؛ جایی علیرضا بیات به همکارش می گه «یه خواب بَد تا وقتی که خوابه بَده بیدار که بشی فقط یه خوابه» و دیالوگ های دیگری که اگه بخوام بگم باید درباره همه اونا حرف بزنم. درباره سکانس نگو که دونه به دونه سکانس و پلان هایش زیباست و حرف برای گفتن دارد. پس درباره سکانس و پلان حرفی نمی زنم.

سریال «یادآوری» یه ویژگی خاص دارد! نوع نگاهش به جامعه، اتفاقاتی که زندگی چندین نفر رو به همه گره می زنه و جاهایی وادارت می کنه که خودت به جای شخصیت های داستان بذاری و بین آنها قضاوت کنی. این حس برای تو که یکی از بازیگران این کار بودی به وجود امد؟

من نمی تونم قاضی خوبی در این باره باشم، اما در اطرافیان میم بینم که چقدر با آدم های این کار همذات پنداری می کنند، حتی دیدم که نگران حال شخصیت های داستان می شوند و این یعنی روح و روان تماشاگر را نشانه رفتن.

مهمترین اتفاقی که این روزها با بازی تو در این سریال افتاده چیه! البته فقط برای خودت؟

من در این کار خیلی یاد گرفتم. هر چی بیشتر کار می کنم بیشتر یاد می گیرم و می بینم کم بَلَدم و بازیگری چقدر کار سختیه! یه جمله توی ذهنم هست که من خیلی دوستش دارم «صبر اوج احترام به قوانین الهی است» نکته مثبتی که این کار فقط برای خود من داشت این بود که دارم یه کشف جدید می کنم، دارم خودم را مقاوم می کنم، دارم صیقل می خورم و این مسیر برام حالا حالاها ادامه داره.

گفتگو را از کار شروع کردم و یادم رفت از خودت بپرسم از سام هم بگو و بعد خودت سام را تعریف کن! هم در عرصه بازیگری و هم در زندگی شخصی اش؟

من این گفتگو را به فال نیک می گیرم چون سه روز مونده به تولدم اومدم دفترتون و برام اتفاق عجیبی بود. در سردترین و سفیدترین فصل سال به دنیا اومدم، ۱۷ دی ماه ۱۳۶۱، فارغ التحصیل رشته مهندسی معدن چیزی که شاید هیچ ربطی به بازیگری نداشته باشد و یه خواهر کوچکتر از خودم دارم. اما اگه درباره خودم بخوام بگم آدم مهربونی ام! سر کار به شدت آدم حساس و جدی ای هستم و از چیزی کوتاه نمی آیم چون برای کارم زحمت زیادی کشیدم. سعی می کنم کسی رو از خودم نرنجونم. سعی می کنم به آدم ها انرژی مثبت بدم و ازشون انرژی مثبت بگیرم. شادی آدم ها، هر کسی که از کنارم رد می شه برام مهمه.

همیشه غم و غصه هام را برای خودم نگه می دارم و شادی هایم را برای دیگران. در کنار همه چیزهایی که گفتم صبر و تحمل را هم اضافه کن، چون آدم به شدت صبوری هستم.

سام کبودوند دنبال چه اتفاق طلایی در زندگی اش می کرده! دلت می خواد چه اتفاق خاص و ویژه ای در دنیای بازیگری برات بیافته؟

اعتقادم اینه که زندگی هدف نیست، همین مسیری است که می ریم و در سرشت و سرنوشت ما نوشته شده! زندگی همین اتفاقات ساده، سخت، شیرین، دلچسب و گاهی ناگواریه که برای همه ما پیش میاد؛ اینکه سام داره دنبال چه اتفاق طلایی و خاصی توی زندگی اش می گرده بسته به شرایط داره. من روزهای سختی رو از نظر کاری گذروندم، خیلی حقم خورده شد و دَم نزدم، خیلی زیر پام خالی شد و حرفی نزدم. با اینکه سال های سال مدام و پشت سر هم کار تئاتر کردم، تو سرما و گرما، تو شادی و غم اما هیچ وقت خودم را به هیچ کاری سنجاق نکردم! نخواستم به هر قیمتی بازیگر جلوی دوربین باشم. دوربین وسیله بی رحمیه با کوچکترین اشتباهی تو راه می زنه زمین.

نهایت سام کبودوند در عرصه بازیگری؟

صعود به اونجایی که حقمه!

اصولاً همه بچه های تئاتری همیشه یه درد و دلی دارند از بس که تئاتر ما مهجور و مظلوم مانده تو هم اگه درد و دلی داری بگو؟

درد و دل! والا دیگه کار بچه های تئاتر از درد و دل گذشته. از خودگذشتگی برای تئاتر واژه کمی نیست که بشه به این راحتی ازش گذشت و اون را نادیده گرفت، همه تلاش کسانی که الان تئاتر کار می کنند اینه که پرچم برافراشته تئاتر پایین نیاد چون در امروزِ روز، کار کردن در تئاتر واقعاً واقعاً واقعاً کار سخت و دشواریه! این خیلی بده که تماشاگران ما خودِ بچه های تئاتر هستند، چرا کاری نمی کنیم که مردم با این هنر فاخر، ماندگار و اصیل آشتی کنند! این شکاف و فاصله به هر دلیلی که به وجود اومده باید از بین بره. باید مردم برای دیدن تئاتر مشتاق بشن. نمی دونم شاید بشه گفت سوء مدیریت بزرگترین لطمه را می زنه. نمی گم خواهش، نمی گم تمنا! اما لطفاً به این کارگاه انسان سازی توجه بیشتری کنیم، یه کم غم بچه های تئاتر را بخوریم، یه کم دلسوزی کنیم برای کسایی که دیده نمی شن اما دارند برای دیده شدن هنر این مملکت خودشون را به آب و آتیش می زنن! همین.

گفتگو را من شروع کردم اما پایانش با تو! هر جوری که دوست داری تمومش کن.

همیشه وقت برای تشکر کردن هست. ممنون از تو برای امروز و وقتی که به من دادی برای گفتن همه ناگفته هایی که باید می گفتم اما فرصتی پیدا نمی کردم. ممنون از مجله تون که امروز را برام تبدیل کرد به یک خاطره خوب چون چند روز مونده به تولدم اینجا بودم و این اتفاق خوبی می تونه برای من باشه، ممنونم از مردم خوبی که خوب می فهمنت، درکت می کنند و باهات همراهند تو هر شرایطی! ممنون از خانواده عزیزم که قد و اندازه مهربونی هاشون روز به روز بیشتر و بیشتر می شه و سپاس از همه کسانی که برای رسیدن سام به اینجا حتی اگه خیلی کم، کمک کردند!

راه زندگی/ شماره ۳۹۳/ نیمه اول بهمن ماه ۹۲/ گفتگو: پرستو فولادی نژاد/ صفحه ۴۶