ریگی پسرم را کُشت چون با آنها همکاری نکرد

به گزارش افکارنیوز، نشست خبری «ریگی به روایت نزدیکان» صبح امروز با حضور حسن نوری فرماندار سابق زاهدان و از بازماندگان حادثه تروریستی تاسوکی، سید محمد موسوی و اعظم حسنی‌دوست(پدر و مادر شهیدان فائزه و شهاب منصوری) که به دست گروهک جنایتکار ریگی به شهادت رسیدند، صبح امروز در خبرگزاری فارس برگزار شد.

اعظم حسنی‌دوست در ابتدای سخنان خود به نحوه آشنایی‌شان با عبدالحمید ریگی و ازدواج وی با دخترشان پرداخت و گفت: ایام عید بود که یکی از دوستان همسرم از ما دعوت کرد تا برای تعطیلات به زاهدان برویم. البته من با توجه به چیزهایی که از قبل شنیده بودم، زاهدان را شهری پرخطر می‌دانستم، اما با اصرار دوست همسرم به این شهر رفتیم.

مادر شهیدان منصوری ادامه داد: آنها از ما خواستند که برای خرید به سطح شهر برویم. در آنجا چهارراهی معروف به نام چهارراه رسولی وجود دارد که ما آنجا بواسطه آشنایمان به مغازه عبدالحمید که لوازم آرایشی و بهداشتی می‌فروخت، معرفی شدیم.

حسنی دوست افزود: ما از آنجه قدری لوازم و ادکلن خریدیم و هنگام برگشت، دخترم که ۱۵ سال داشت، دست من را کشید و گفت یک آقایی قصد دارد ما را اذیت کند. عبدالحمید که متوجه موضوع شده بود، رفت و با آن طرف درگیر شد و ما هم چون ترسیده بودیم، آنجا را فورا ترک کردیم و به منزل دوستمان برگشتیم.

وی ادامه داد: عبدالحمید ریگی بعدا از طریق چندواسطه و دوست خانوادگی ما، آدرسمان را در تهران پیدا کرده و یک روز آمد درب منزل ما.

مادر شهیدان منصوری گفت: همسر بنده پزشک گیاهی هستند و عبدالحمید از ما آدرس مطب ایشان را گرفت و رفت.

حسنی دوست ادامه داد: اصل داستان از اینجا شروع شد که همسرم ایشان را به منزل ما آورد. البته من با همسرم در مورد آمدن عبدالحمید به منزل بسیار مشاجره کردم، اما همسرم گفت میهمان حبیب خداست.

وی افزود: بعد از آمدن عبدالحمید ریگی به منزل ما، ایشان بحثخواستگاری از فائزه را مطرح کرد که با مخالفت‌های شدید بنده مواجه شد اما بعد از چند بار که اصرار کرد و قولهایی که داد ما نهایتا پرس و جو کردیم و رضایت دادیم.

مادر شهیدان منصوری تصریح کرد: عبدالحمید با عبدالمالک در ارتباط بود و مالک از حمید خواسته بود تا فائزه را به زاهدان بیاورد. یک روز که از بیرون آمدم، دیدم حمید و فائزه نیستند و حتی وسایل و لباس‌های فائزه و سند ازدواجشان هم نیست. ابتدا فکر کردیم برای گردش به بیرون رفتند اما چون دیدم سند ازدواج هم نیست، خیلی نگران شدم.

حسنی دوست تصریح کرد: ما ۶ ماه از دخترم خبر نداشتم تا زمانی که چند باری از زاهدان با منزل ما تماس گرفته می‌شد ولی کسی صحبت نمی‌کرد. من مطمئن شدم این شخص، خود فائزه است و از او خواستم با من صحبت کند و فائزه هم حرف من را گوش و شروع به درددل کرد.

وی ادامه داد: بعد از مدتی، فائزه باردار شد و خداوند به او یک فرزند پسر داد. از آنجایی که فائزه در زاهدان نمی‌توانست از فرزند خود مواظبت کند، ما برای او مثل یک نو عروس مجددا یک خانه و جهیزیه در تهران تهیه کردیم و فائزه چند سالی اینجا بود تا خداوند ۲ فرزند دوقلو نیز به او عطا کرد. حمید فائزه، را تهدید کرده بود که اگر به زاهدان برنگردی سر مادرت را می‌بریم. فائزه هم به من گفت که من باید برگردم زیرا حمید تهدید کرده که سر تو را خواهد برید. من به دخترم گفتم که مگر چنین چیزی امکان دارد. فائزه در پاسخ به من گفت بله من مطمئنم حمید هرکاری که بگوید انجام خواهد داد.

مادر شهیدان منصوری تاکید کرد: از آنجایی که عبدالحمید تحت امر عبدالمالک بود، مالک از او خواسته بود که شهاب(برادر فائزه) را هم با خود به زاهدان ببرد تا به این ترتیب و با کُشتن او، انتقام بگیرد. آخرین خبری که ما از شهاب داشتیم، این بود که او را به مرز پاکستان بردند و حتی خود شهاب هم زنگ زد و گفت من را حلال کنید. از آن به بعد دیگر از شهاب خبری نداشتیم تا اینکه خبر شهادتش را شنیدیم.

حسنی دوست ادامه داد: یک سال بعد از شهادت شهاب بوده که عبدالمالک دستور شهادت فائزه را داد و حمید هم به دستور برادرش، فائزه را در حین خواب با شلیک گلوله به سرش به شهادت رساند. آنها بعد از آنکه فائزه را به شهادت رساندند، آن را در حمام خانه انداخته بودند و بعد از چند روز، شبانه آن هم گویا توسط مادر حمید او را غسل داده و در قبرستانی در پاکستان دفن کردند.

وی افزود: بعد از دستگیری عبدالمالک ریگی توسط سربازان گمنام امام زمان(عج) مالک گفته بود که خون فائزه من را دگرگون کرد.

مادر شهیدان منصوری با بیان اینکه من تاکنون نوه‌های را ندیده‌ام، تصریح کرد: تنها آرزویم این است که اینها را به ما برگردانند تا به روش و منش آنها تربیت نشوند و اگر قرار است همان راه را بروند، از خدا می‌‌خواهم که میهمان مادرشان شوند. البته شنیدم پسر فائزه به آمریکا برده شده است.

حسنی‌دوست در بخش دیگری از سخنان خود گفت: من بابت همه این سختی‌ها و مشقت‌ها خدا را شکر می‌کنم چون نه پسرم از امام حسین(ع) عزیزتر بود و نه دخترم از حضرت زهرا(س).

مادر شهیدان منصوری به علاقه پسرش به شهادت اشاره کرد و ادامه داد: عبدالمالک به شهاب گفته بود که با آنها در انفجارهای تروریستی همکاری کند، اما شهاب قبول نکرده بود. از ریگی پرسیدم آیا قبل از کشتن پسرم به او آب دادید که گفت نه. اما من از مسئولان خواستم تا قبل از اعدام ریگی به او اب بدهند.