به گزارش افکارنیوز، اهمیت مربی و نگاه تربیتی اسلام آنقدر اهمیت دارد که رسالت پیامبران همین موضوع عنوان شده است. نشستن پای درس بزرگان اخلاق مسیر را برای آموزش بهتر وتربیت فراهم می کند. حجت الاسلام جاودان دریکی از جلساتشان که در اول اسفند ماه برگزار شد به موضوع تربیت و همچنین وظایف مربی و متربی اشاره نمودند.

این استاد اخلاق در ادامه عنوان کردند: دین مبتنی بر ربوبیت اوست نه خالقیت او. حالا به یک حرف ساده تر می رسیم. اگر این حرف تکرار شود، فهمیده می شود. عبارت را عوض می کنیم و عرض می کنیم بُن همه ادیان جریان تربیت است. یک جریان تربیتی است. خدای تربیت کننده پیامبر و کتاب آسمانی و دین فرستاده. دین مبتنی بر جریان تربیت است. خدای متعال می خواسته انسان ها را تربیت کند. سایر مخلوقات تحت یک جریان طبیعی تربیت می شوند. مثلا گوسفند باید شصت هفتاد کیلو شود. اگر فقط آب و غذا بخورد به این مقصود می رسد. اما انسان نباید شصت هفتاد کیلو شود.

باید خیلی چیزهای دیگر شود. این خیلی چیزهای دیگر احتیاج به یک جریان تربیتی خیلی حساب شده و منظم و مرتب دارد. ادیان برای این آمده اند. برای تربیت انسان. خب ما چقدر تربیت شده ایم؟ آن مقداری که ما تربیت شده ایم، ادیان موفق بوده اند. پیامبر وقتی از دنیا رفتند، سه نفر آدم تربیت شده درست داشتند.
ایشان در ادامه به شرط لازم برای متربی اشاره نمودند و گفتند: متربی سه تا شرط دارد. اگر آنها وجود داشته باشد، آن وقت تربیت نتیجه می دهد.

شرط اول: قبول داشتن مربی
شرط اول این است که متربی، مربی را قبول داشته باشد. اگر قبول نداشته باشد هیچ اتفاقی نمی افتد. آنهایی که خدمت پیغمبر بودند، همه شان که ایشان را قبول نداشتند. بودند اما روی حساب آمده بودند. نقشه داشت که آمده بود مسلمان شده بود. عبدالله اُبَی رئیس منافقین بود. منافقین عصر پیامبر دو دسته بودند. منافقین آشکار که دیگران آنها را می شناختند و منافقینی که دیگران آنها را نمی شناختند. عبدالله ابن اُبَی جز منافقین آشکار بود. برای نماز هم می آمد.

این آدمی که منافق است، یعنی مربی را قبول ندارد. بنابراین هروقت بتواند از زیر دستورات در می رود. پس تربیت به عنوان رکن اول به ایمان احتیاج دارد. وَ الَّذینَ آمَنوا که در قرآن آمده. همه وَ الَّذینَ آمَنوا هایی که در قرآن آمده و وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ که در مرحله بعد است، یعنی می گویند این آدم مربی اش را قبول دارد. اعتقاد دارد که تمام نقطه نقطه اش درست است. بنابراین اگر این را قبول نداشته باشد و در ایمان کم داشته باشد، مشکل ایجاد می کند و تربیت به نتیجه نمی رسد.

شرط دوم: عمل کردن به دستورات
شرط دوم این است که دستور تربیتی را عمل کند. باید به دستور تربیتی عمل کند. بهترین مربی عالم باشد و من هم قبولش داشته باشم و بگویم هرچه تو می گویی درست است. اما من حالش را ندارم. خب هیچ. باز تربیت نتیجه نمی دهد. جریان تربیتی که عرض کردیم، ادیان جریان تربیتی است، ثمر نمی دهد. ما اینجا گیر هستیم. یک مطلب دیگر که مکرر عرض می کردیم این بود که اگر ایمان من به حداقل لازم برسد، هیچ جا در عمل کم نمی آورم. درست شد؟ به حداقل لازم برسد که دیگر می گویند این مؤمن است و خدای متعال می پذیرد که این مومن است.

اگر خدای متعال می پذیرد که این مومن است، پایین ترین درجه اش و حداقل لازم و زمانی که به اصطلاح به حد استاندارد برسد این است که در هیچ عملی، هیچ جا کم نمی آورد. این درمورد حداقلِ لازم است. مراتب بالاترش خیلی کارها می تواند بکند. این حرف بسیار مهمی است. برای ما یک ترس و یک هشدار است. چرا گاهی اوقات من می لغزم؟ من در توانایی مشکل داشتم و کمبود توانایی داشتم که لغزیدم. کمبود توانایی یعنی چه؟ یعنی کمبود ایمان. من در ایمان کمبود داشتم.

شرط سوم: استقامت در تربیت / ماجرای سنگین شدن گوش آیت الله حق شناس
یک مرحله سوم دارد و آن این است که انسان باید در دستورات تربیتی استقامت بورزد. استقامت لازم است تا تربیت به مقصد برسد. اصلا هیچ تربیتی وجود ندارد مگر اینکه انسان استقامت بورزد. دوستان ما می خواستند زبان انگلیسی بیاموزند. اگر به طور فشرده کار می کردند، یعنی روزی هشت ساعت، شش ماهه زبان انگلیسی را یاد می گرفتند. اگر یک کم کمتر کار می کردند، یکی دو سال طول می کشید. ببینید یک استقامت و پیگیری و دنبال کردن و مداومت شش ماهه، یک ساله یا دو ساله می خواهد تا فقط در یک وجه که یک زبان است، مسلط شود.

من می خواهم بر زبانم، بر چشمم، بر گوشم، بر همه اینها مسلط شوم. اگر می توانستم برایتان مثال بزنم، می فهمیدید که این چگونه است. داستان حاج آقای حق شناس را بارها عرض کرده ام. من پیش خودم می گفتم که خب گوش ایشان سنگین است یک دکتری بیاوریم و برای گوششان یک کاری بکنیم. آن دوستمان به من خبر داد که یک دکتر درجه اول آوردیم و نیم ساعت سه ربع ایشان را معاینه کرد و گفت آقا این گوش قابل معالجه نیست. این دست خود ایشان است. هروقت می خواهد می شنود و هروقت می خواهد نمی شنود. اگر انسان تربیت ببیند به این حد می رسد. هروقت بخواهد می شنود و هروقت بخواهد نمی شنود.

می گفتند مثل اینکه مرحوم آقای بروجردی هروقت بخواهد می شنود. گوش ایشان هم یک کمی سنگین بود. هروقت بخواهد می شنود. این خیلی عظیم است. هروقت بخواهد ببیند و هروقت نخواهد نبیند. هروقت بخواهد بشنود و هروقت نخواهد نشنود. هروقت بخواهد حرف بزند و هروقت نخواهد حرف نمی زند. این ثمر تربیت است. در ثمره تربیت شما بر خودت سلطنت پیدا می کنی. سلطنت کامل!اگر من یک مرتبه عصبانی می شوم، باید سال ها عصبانیتم را کنترل کنم، سال ها نگاهم را کنترل کنم که نگاه بیهوده و شهوت آلوده نکنم و نگاهی که دلم می خواهد را نکنم تا به آن تسلط برسم.

آقای طباطبایی می گفتند پلک من در اختیارم است. حین عمل چشم، چشمش را باز نگاه داشت. خب نمی شود. هروقت دستمان را ببُریم جلوی چشممان بسته می شود. می خواستند چشم ایشان را عمل کنند. ایشان گفتند چشم من دست خودم است. نیم ساعت چشمش را باز نگاه داشت و چشمش را عمل کردند. اختیار انسان دست خودش می آید. اگر اختیار انسان دست خودش بیاید، اختیار عالم هم دستش می آید. اینگونه عرض می کردم. اگر تو خودت را فتح کردی، از من که گذشته، اگر یک جوان و نوجوانی همت گماشت و از نوجوانی همت گماشت، نه من و شمایی که از دست رفته ایم، کسی که از نوجوانی و جوانی همت گماشت، می تواند. تا چه زمانی؟ یک کاری بکن که زیر بیست سالگی یک کاری بشود و یک طوری بشود. اگر بگذرد سخت می شود.