اینجا بهشت زهرا است؛ محل دفن فوت شدگان با سن و سال متفاوت از کودکان تا پیرمردان و پیرزنان. جایی که شاید با پا گذاشتن در آن لحظاتی به یاد آخرتمان بیافتیم و معنای این جمله که «آدم از فردایش خبر ندارد» را به خوبی لمس کنیم. اینجاست که می فهمیم دنیا کوتاه است و مثال دو روزه بودن در مورد آن حقیقت دارد. پیر یا جوان، ثروتمند یا فقیر، زن یا مرد فرقی نمی کند. اجل که برسد اینجا آخر خط است.

شاید آمدن به بهشت زهرا لحظاتی ما را در فکر فرو ببرد؛ اگر امروز ما هم یکی از فوت شدگان بودیم، از بستگانمان انتظار داشتیم که چه کارهایی برایم انجام دهند؟ آیا موافق هزینه های بالا برای تجملاتی شدن مراسم دفن خود بودیم؟ یا طلب خواندن دعا و طلب مغفرت می کردیم؟ شاید درخواست می کردیم به جای اینکه ذهن شان درگیر پذیرایی از مهمانان، تزیین خرما و حلوا و رزرو رستوران برای ناهار باشد، لحظات بیشتری را بر سر مزارمان بمانند و برایمان بیشتر قرآن بخوانند.

متاسفانه شاید ما هم بعد از فوت مانند تمام متوفیان، قربانی رسم و رسومات تجملاتی کفن و دفن باشیم.

 

مهمانان گرسنه اند! متوفی را رها کنید! به سالن غذا خوری برویم

 

اینجا سالن تطهیر است، همه آشنایان برای تشییع پیکر متوفی آمده اند، حتی کسانی که شاید در طی سال برای دیدنش وقت نداشته و به خانه اش نرفته باشند. امروز همه کارهایشان را رها کرده اند و برای به خاک سپردنش دور هم جمع شده اند، آنهایی هم که پیش از این بر سر مسائل مختلفی، کدورت بین شان پیش آمده بود و قطع رابطه کرده بودند، امروز اما روز آشتی شان شده است! 

سخت ترین لحظات، وداع بستگان و آشنایان با کسی است که او را از دست داده اند. جسم بی جانش را کفن پیچ شده می بینند و آخرین خاطراتی که با متوفی داشته اند مرور می کنند. دل شان می گیرد، از کارهایی که می توانستند تا امروز برایش انجام بدهند اما دریغ کرده اند. موجی از کاش ها به راه می افتد؛ کاش بیشتر به او سر می زدم، کاش با او آرام تر صحبت می کردم و کاش هایی که تمامی ندارد.

پیکر بی جان متوفی را می آورند، صدای ناله ها و گریه ها اوج می گیرد و برخی برای آمرزش او دعا می خوانند و صلوات می فرستند. اینجا همه با هم مهربانند، بستگان درجه یک که حال و هوای خوشی ندارند از سمت سایر آشنایان مورد مراقبت قرار می گیرند. 

پس از آن به سمت یکی از قطعات بهشت زهرا که از قبل تعیین شده است حرکت می کنند، این لحظه آخر برای خداحافظی با متوفی است. صدای گریه ها بلند تر می شود و بعد از یک زمان کوتاه برای وداع خانواده با عزیزشان، متوفی دفن می شود.

این جمله که «خاک مرده سرد است» در اینجا قابل لمس می باشد، متوفی دفن می شود و مزارش گلباران می شود، هر خانواده دست گلی به همراه دارد، گل هایی که شاید در دوران زندگی اش هیچگاه برایش نیاورده باشند. لحظاتی بعد در بلندگویی که روضه خوانده می شد، اعلام می شود که مهمانان برای صرف ناهار به رستوران بروند. فقط چند دقیقه از اعلام محل رستوران می گذرد که متوفی تنها می ماند؛ صحنه تلخی است، همه می روند، او می ماند، قبر و گل های مزارش.

مهمانان گرسنه اند، بستگان درجه اول متوفی اصرار می کنند که همه بیایند، می گویند تدارک دیده اند و اگر کسی به رستوران نرود، ناراحت می شوند!

 

رستوران؛ صدای خنده! همه حالشان خوب است

 

اینجا رستوران است، دیگر نه کسی گریه می کند، نه کسی خاطره از متوفی تعریف می کند. صحبت ها حول موضوع کیفیت غذاست؛ برنجش قد کشیده اما هنوز خام است. جوجه کباب خوش طعم شده اما کمی سوخته! برخی هم از طعم غذا رضایت دارند. مهمانان اینها را می گویند، غذایشان را می خورند و آماده رفتن می شوند. آنها برای بار آخر به خانواده متوفی تسلیت می گویند و به سمت خانه هایشان راه می افتند. 

حال و هوای تمام حضار در این چند دقیقه متحول می شود، عده ای از مهمانان در مسیر رسیدن به خودروی خود، خاطراتی را بازگو کرده، با صدای بلند می خندند، سوار ماشین شده و می روند.

 

مرده پرستی تا کی؟

 

هنگام بازگشت از بهشت زهرا و در همان ابتدای مسیر ترافیک سنگین است. ماشین ها پشت سر یکدیگر توقف کرده اند و همه منتظر راهی برای خروج از این ترافیک مانده اند. 

یکی از ماموران راهنمایی و رانندگی برای رفع این ترافیک شدید، مسیر ورود به اتوبان را می بندد و منتظر می ماند تا حرکت خودروها در بزرگراه روان شود. همه خودروهایی که در مسیر ورودی توقف کرده اند منتظر دستور از سوی او مانده اند تا به آنها اجازه حرکت بدهد.

در همین لحظه این مامور با حالت درد دل می گوید: «روزی که اموات زنده هستن برای سر زدن به آنها هیچ کس نمی آید، حال که فوت کرده اند برای همه عزیز می شوند، تا جایی که هر هفته همه را به بهشت زهرا می کشاند!»

او با ناراحتی ادامه می دهد: «چرا ما اینقدر مرده پرست هستیم؟ چرا به فکر آشنایانمان که زنده هستند، نیستیم و زمانی که فوت می کنند، برایمان عزیز می شوند»

حرف هایش همه را به فکر فرو می برد. زیرا که همه شان عین حقیقت است. به راستی که چقدر خوب می شود که در لحظات زنده بودن اطرافیانمان بیشتر برایشان وقت بگذاریم و هزینه هایی که الان برای خرید گل و برگزاری مراسم فوت آنها پرداخت می کنیم را در دوران زندگی شان صرف کنیم. شاید که دیگر نیازی نباشد برای راحت کردن وجدانمان و در نبودشان مراسم های تجملاتی برگزار کنیم.