هندوانه، انار، آجیل، فال حافظ، دعای خیر در کنار خانواده رسم نیکوی شب یلدای ایرانی را تعریف می کند اما برای یک خانواده زندانی شاید شب یلدا تلخ ترین شب سال باشد. در یکی از فرعی های محله مشیریه تهران خانواده ای زندگی می کند که سرپرست خانواده به دلیل جرمی که مرتکب شده باید همچنان در زندان باشد اما سایر اعضای خانواده که قربانی این آسیب اجتماعی شده اند حال و روز خوبی ندارند.

شب یلدا بهانه ای شد که با پهن کردن سفره یلدا، آنها هم سفره دلشان را باز کنند تا شاید گره ای از مشکلاتشان باز شود. خانه آنها یک واحد ۴۰ متری در طبقه چهارم یک مجتمع مسکونی بود که برای رسیدن به آن طبقه با احتساب پارکینگ باید ۵ طبقه از پله ها بالا می رفتیم. تهیه سور و سات سفره یلدا هم با انجمن حمایت از زندانیان بود. ۲ میهمان ویژه هم داشتیم که اعضای هیئت مدیره مرکز توسعه حقوق شهروندی (خانم مومنی و آقای شادمان) بودند.

چند دقیقه ای طول کشید تا اعضای خانواده دور هم جمع شوند. به خصوص نیلوفر که زیاد تمایلی نداشت یا برخی از بچه ها که غریبی می کردند.

معرفی اعضای خانواده

فاطمه: مادر خانواده

نیلوفر: ۲۲ ساله، دختر بزرگ خانواده (از همسر اول فاطمه) که مدتی است نامزد کرده اما به دلیل نداشتن هزینه تامین جهیزیه و مراسم عقد بلاتکلیف است. نیلوفر سال گذشته به دلیل تصادف رانندگی مجبور است با پلاتین زندگی کند و ۲۰ میلیون هزینه دیه ای که گرفته را برای پول پیش خانه به مادر داده است. بی پولی او را از ادامه تحصیل هم بازداشته و همچنان به دانشگاه مقروض است.

آرش: پسر بزرگ خانواده که فعلا خدمت سربازی است.

سیاوش: ۱۳ ساله که آن شب خانه نبود و همراه دایی اش به کرج رفته بود.

سامان: ۱۱ ساله به دلیل استرس های زندگی، بیشتر گوشه گیری می کرد و در طول حضورمان در خانه صحبتی نکرد.

دیانا: ۹ ساله دختر آرام و احساساتی خانواده که در طول گفتگوی ما چندین بار گریست.

علی: پسرک ۷ ساله با شیطنت کودکانه

برای گرم شدن جمعمان، بعد از بریدن هندوانه از بچه ها خواستیم نقاشی هایشان را نشانمان بدهند. با شور و شوق یکی یکی نقاشی هایشان را نشان دادند. از درس و تحصیلشان سوال کردیم که مادر گفت: درس سیاوش و سامان خوب است اما دیانا کمی در درس هایش ضعیف شده که توان برگزاری کلاس تقویتی نداریم.

ماشین لباسشویی خانه خراب بود و دسته ای قبض برق و گاز و آب کنار میز تلویزیون روی هم انباشته شده بود. مادر خانواده با نظافت راه پله ها تنها می توانست هزینه شارژ و گاز را پرداخت کند. سوال کردیم یک خانواده ۷ نفره چقدر هزینه دارد؟ مادر لبخند تلخی زد و گفت: واقعا نمی دانم .... تمام هزینه زندگی ما ۳۵۰ هزار تومان یارانه ای است که دریافت می کنیم! و وقتی تعجب ما را دید ادامه داد؛ «وقتی در روز یک وعده غذا بخوری .... وقتی نان لواش تنها قوت روزانه ات باشد .... و وقتی چشم امید به سبد ارزاق خیریه ها داشته باشی، می شود هزینه را تامین کرد اما به سختی!»

آنها حتی تحت پوشش کمیته امداد هم نبودند و مادر می گفت: نمی دانم چرا کمیته امداد ما را تحت پوشش قرار نمی دهد!

فاطمه خانم از روزهایی صحبت می کرد که اسباب و اثاثیه شان در کوچه های پایتخت پهن بود و چند باری هم سر از برنامه تلویزیونی «در شهر» در آورد. از روزهایی که در مرغداری زندگی می کردند و مدتی هم در خرابه ها و اگر همین پول دیه نیلوفر نبود آنها همچنان بی سرپناه بودند.

با بچه ها صحبت کردیم تا آرزوهایشان را برای ما بگویند. وقتی نوبت به دیانا رسید همانطور که به چشمانمان خیره شده بود اشکهایش سرازیر شد و گفت «تنها آرزویم این است که پدرم آزاد شود». و انگار با خود فکر می کرد نکند پدرش به این زودی ها آزاد نشود، مکثی کرد و گفت «وضعمان بهتر شود...».

نیلوفر می گوید «سلامتی مهمترین نعمت خداست که الحمدلله سالم هستیم. اما واقعا بین دوراهی مانده ام. از طرفی خواستگارم می خواهد ازدواج کنیم و من تمام دارایی ام همین ۲۰ میلیون تومان است و از سویی دیگر اگر این پول را بگیرم خانواده ام واقعا روی زمین می مانند... خدا کند گره ای از ما باز شود».

سایر بچه ها سکوت کردند و حرفی برای گفتن ندارند. مادر گفت: همسایه ها نمی دانند همسرم زندان است. می گویم ماموریت رفته است.

مادر که صحبت می کرد، بچه ها ساکت بودند... سکوتی که چون تیری بر چهره مادر می نشست و مادر خجل از فرزندان از مشکلات سخن می گفت. گاهی مکث می کرد و گاهی هم بغض داشت. گاهی با چشمانش اشاره می کرد این سوالات را نپرسید.

قرار بود شب یلدایی نمادین با این خانواده داشته باشیم برای همین سفارش شام دادیم و همگی دور سفره جمع شده و بعد هم ساعاتی را با حافظ خوانی و نکات و سفارشات قرآن در مورد صبر و ایمان سخن گفتیم. هرچند شب یلدای ما کوتاه بود اما مادر می گفت: بیشتر اوقات تلویزیون خاموش است چون برخی سریالها و تبلیغات آنقدر زرق و برق دارد که برای ما دردسر می شود و من نمی توانم جوابگو باشم....

هدیه های کوچک مرکز توسعه حقوق شهروندی را به این خانواده اهدا می کنیم و چشم انتظار نگاه خیرین و مسئولان می مانیم تا شاید شب های طولانی زمستان این خانواده را با کمکهایشان گرما ببخشند.