اسناد و تحولات اخیر نشان میدهد لبنان بر لبه یک پیچ تاریخی ایستاده است: رژیم صهیونیستی با سهگانه جنگ فرسایشی، فشار دیپلماتیک و ترور فرماندهان، با پشتیبانی راهبردی آمریکا، معادله بازدارندگی محور مقاومت را تضعیف میکند. همزمان، در بیروت جدال «امنیت دولتی» و «بازدارندگی مقاومت» اوج گرفته و ترور طباطبایی و معضل ساختاری تلآویو در برابر شبکه موشکیـپهپادی حزبالله، خطر ماجراجویی و جنگ تمامعیار را افزایش داده است.
واشنگتن، ستون فقرات استراتژی تشدید تنش علیه لبنان
آتشبسی که در ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴ اعلام شد و قرار بود نقطه پایان تجاوز گسترده رژیم صهیونیستی به لبنان باشد، در عمل به نوعی «چتر حقوقی» برای تداوم یک جنگ فرسایشی تبدیل شده است؛ جنگی که نه تنها متوقف نشده، بلکه صرفاً شکل و زبان خود را عوض کرده است. بر اساس آمار رسمی وزارت بهداشت لبنان، ادامه نقضهای روزانه این آتشبس به شهادت دستکم ۳۳۵ لبنانی و زخمی شدن نزدیک به هزار نفر انجامیده است؛ ارقامی که بهروشنی نشان میدهد آنچه نام «آتشبس» بر خود دارد، بیش از آنکه وضعیت واقعی میدان را توصیف کند، یک برچسب سیاسی برای مدیریت افکار عمومی جهانی و کاستن از فشارهای بینالمللی بر تلآویو است.
در همین حال، اشغال ۵ تپه جدید در خاک لبنان و استمرار اشغال مناطق قدیمیتر، بار دیگر ماهیت اشغالگرانه، توسعهطلب و غیرمتعهد رژیم صهیونیستی را برجسته میکند؛ رژیمی که حتی به تعهدات مکتوب و توافقهای رسمی خود پایبند نیست و آتشبس را نه بهعنوان پایان جنگ، بلکه بهمثابه فرصتی برای تحکیم موقعیت میدانی خود به کار میگیرد.
رژیم صهیونیستی این بار صرفاً بر قدرت آتش و برتری نظامی تکیه نکرده است. طرح عملیاتی ارتش برای گسترش حملات، در یک چارچوب چندلایه پیش میرود؛ بهگونهای که همزمان با تشدید عملیات میدانی، فشار سیاسی از کانال آمریکا افزایش مییابد و پیامهای غیرمستقیم از طریق واشنگتن به بیروت منتقل میشود.
یکی از این پیامها، تهدید صریح ایالات متحده است مبنی بر اینکه در صورت عدم پیشرفت در روند مورد نظر واشنگتن، حجم و برد حملات هوایی رژیم صهیونیستی افزایش خواهد یافت؛ تا جایی که مناطق عمیقتری از لبنان را هدف قرار میدهد؛ مناطقی که پیشتر، به درخواست دولت ترامپ از دایره حمله خارج شده بودند. این تغییر، بهخوبی نشان میدهد که آمریکا نه صرفاً یک «ناظر نگران» یا «میانجی بیطرف»، بلکه در عمل، ستون فقرات راهبردی تشدید تنش و افزایش فشار بر حزبالله و لبنان است.
جدال دو روایت؛ «امنیت دولتی» در برابر «بازدارندگی مقاومت»
در داخل لبنان، جدال بر سر معنای «امنیت» و «بازدارندگی» امروز بیش از هر زمان دیگری در تقابل دو روایت اصلی خود را نشان میدهد؛ تقابلی که در سخنان نخستوزیر نواف سلام و مواضع حزبالله بهروشنی قابل ردیابی است. از یک سو، دولت با تصویب محدود شدن حمل سلاح از جمله سلاح حزبالله به چارچوب حاکمیت رسمی و موظف کردن ارتش به تهیه و ارائه طرح «حصر سلاح» تا پایان سال ۲۰۲۵، تلاش میکند این پیام را مخابره کند که در مسیر اجرای توافق طائف و قطعنامه ۱۷۰۱ گام برمیدارد؛ یعنی همان مسیر کلاسیک «انحصار قوه قهریه در دست دولت» که در ادبیات دولتسازی و نظم لیبرال، نسخه استاندارد خروج از جنگ داخلی و بیثباتی به شمار میرود.
بر اساس این نگاه، هر بحث جدی درباره سرنوشت سلاح مقاومت، ناچار باید از نقطهای آغاز شود که در روایت رسمی دولت کمتر دیده میشود: «خروج کامل اشغالگر و پایان وضعیت تجاوز». به عبارت دیگر، تا زمانی که مرزها امن نشده، آسمان لبنان از تهدید دائمی جنگندههای اسرائیلی رها نگردیده و ساختار تجاوزگرانه تلآویو تغییر نکرده است، سخن گفتن از خلع سلاح حزبالله، نه یک دستور کار «ملی»، بلکه بخشی از پروژهای گستردهتر برای تغییر موازنه به سود رژیم اشغالگر تلقی میشود.
ترور هیثم طباطبایی در چارچوب استراتژی فرسایش محور مقاومت
ترور هیثم علی طباطبایی در ضاحیه جنوبی بیروت، از نگاه تلآویو یک «دستاورد راهبردی» محسوب میشود؛ حذف چهرهای که ارتش رژیم صهیونیستی او را یکی از عناصر محوری حزبالله، فرمانده پیشین نیروهای رضوان و از معماران اصلی ارتقای توان نظامی این جنبش در سالهای اخیر توصیف میکند. حضور میدانی او در جبهههای سوریه و یمن و قرار گرفتن نامش در فهرست «تروریستهای جهانی» وزارت خارجه آمریکا، نشان میدهد که هدف قرار دادن وی، یک اقدام مقطعی نیست، بلکه بخشی از یک استراتژی مشترک و بلندمدت واشنگتن – تلآویو برای ضربه زدن به ستونهای فرماندهی محور مقاومت و فرسایش مغزهای عملیاتی آن است.
با این حال، این ترور بیش از آنکه توازن قوا را به نفع رژیم صهیونیستی دگرگون کند، تعهد حزبالله به پاسخ را سنگینتر و ضرورت واکنش را در سطح داخلی و منطقهای پررنگتر کرده است. همین واقعیت در مواضع رسمی و غیررسمی نزدیک به حزبالله بازتاب یافته است؛ از جمله در سخنان محمود قماطی که طباطبایی را «شخصیت جهادیِ اساسی» خواند و تأکید کرد که شیوه و سطح پاسخ، در بالاترین سطوح رهبری مورد بررسی قرار خواهد گرفت. اکنون نگاهها متوجه این پرسش است که مقاومت چگونه خواهد توانست میان دو ضرورت حساس تعادل برقرار کند: از یک سو حفظ معادله بازدارندگی در برابر تلآویو و جلوگیری از القای تصویری از «بیهزینه بودن» ترور فرماندهان کلیدی و از سوی دیگر، پرهیز از لغزیدن لبنان به سمت یک جنگ تمامعیار که میتواند ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور را زیر فشار بیسابقه قرار دهد.
در این چارچوب، بسیاری از تحلیلگران این وضعیت را در قالب مفهوم «صبر راهبردی همراه با پاسخ متناسب» توضیح میدهند؛ دکترین نانوشتهای که بر اساس آن، مقاومت تلاش میکند پاسخ خود را نه از سر هیجان مقطعی، بلکه با محاسبه دقیق زمان، سطح و جغرافیای واکنش تنظیم کند؛ پاسخی که هم پیام بازدارندگی را بهروشنی به تلآویو برساند و هزینه ترور را بالا ببرد، و هم از گشودن درهای یک رویارویی تمامعیار و کنترلناپذیر در لبنان جلوگیری کند.
شبکه موشکی و پهپادی حزبالله؛ کابوس دائمی نخبگان امنیتی تلآویو
روایت تحلیلگران نظامی صهیونیست بهخوبی نشان میدهد که رژیم صهیونیستی در مواجهه با حزبالله با یک «معضل ساختاری» روبهرو است؛ معضلی که نه صرفاً به تاکتیکهای میدانی، بلکه به توازن راهبردی قدرت در جبهه شمالی بازمیگردد. از یک سو، نفوذهای زمینی محدود، عملیاتهای مرزی و حملات تقریباً روزانه به روستاهای جنوب لبنان، علیرغم گستردگی و استمرار، نتوانسته روند بازسازی و تقویت توان نظامی حزبالله را متوقف کند یا بهطور جدی مختل سازد. تجربه سالهای اخیر برای نخبگان امنیتی تلآویو روشن کرده است که حزبالله، برخلاف بسیاری از گروههای مسلح دیگر، توانسته شبکهای پیچیده و لایهلایه از توان موشکی، پهپادی و نیروهای ویژه ایجاد کند که با اتکا به آن، ضربات مقطعی اسرائیل را جذب و جبران میکند.
از سوی دیگر، همان تحلیلگران هشدار میدهند که هرگونه عملیات پیشدستانه گسترده یا جنگ تمامعیار علیه حزبالله، میتواند با شلیک گسترده موشکها و راکتها به حیفا، تلآویو و عمق سرزمینهای اشغالی، ضربهای بیسابقه به جبهه داخلی رژیم وارد کند؛ ضربهای که نه فقط خسارات مادی، بلکه بحران روانی و اجتماعی عمیقی در درون جامعه صهیونیستی رقم خواهد زد.
در عین حال، بُعد سیاسی ماجرا نیز قابل چشمپوشی نیست. استفاده بنیامین نتانیاهو از فضای جنگ و بحران امنیتی برای تقویت موقعیت شخصی خود، بازسازی تصویر «آقای امنیت» و ایجاد دوگانه «یا من، یا ناامنی»، بهویژه در آستانه انتخابات، نشان میدهد که تصمیمات تلآویو فقط محصول محاسبات سرد و فنی نظامی نیست. برعکس، این تصمیمات بهشدت تحت تأثیر ملاحظات داخلی، رقابتهای قدرت و دغدغه بقا در رأس هرم سیاسی قرار دارد؛ عاملی که خطر «ماجراجوییهای پرهزینه» و ورود به درگیریهایی که از کنترل خارج شود را به شکل نگرانکنندهای افزایش میدهد.