عضویت در داعش یا گروه‌های مقاومتی، چالش‌ پیش روی جوانان اهل سنت

رویکرد به جهاد در جهان اسلام از گذشته تا کنون وجود داشته و عمده‌ترین مخاطبان این امر جوانانی بوده اند که شوق جهاد و شهادت در دل آن‌ها همانند آتشفشانی همواره در حال جوش و خروش بوده است. اما در برخی از مواقع مغرضان و دشمنان اسلام و مسلمانان، سعی کرده اند جریان‌های پرانگیزه برای امر جهاد را به روش‌های مختلفی سرکوب و یا منحرف کرده و این پتانسیل که می‌توانسته جهان اسلام را از دست رژیم‌های استکباری و استعماری خارج کند، به عاملی علیه خود مبدل کنند. یکی از مهم‌ترین این جریانات که دارای انگیزه بالایی نیز بوده جریان‌های تکفیری است که سعی دارند جوانان اهل سنت را از بدنه جهان اسلام جدا نموده و در دام اندیشه تکفیر گرفتار کنند.

اخبار بین الملل-در شرایط کم رنگ شدن گفتمان جریان اصیل اسلامی که شاخصه اصلی آن نبرد بین جبهه استکبار و استضعاف است، پدیده تکفیر فرصت عرض اندام می‌یابد. امروزه دو بعد تسنن و تشیع جریان مقاومت در جهان اسلام خود را به شکل مبارزه در برابر استکبار، استعمار و ارتجاع نشان می‌دهند و در مبارزه مقدس با مصادیقی، چون آمریکا ، اسرائیل و برخی کشور‌های غربی و عربی قرار دارند که دنیای اسلام را سال‌های سال است که با زر و زور و تزویر در چنگال خود اسیر کرده اند.

در واقع دشمنان جهان اسلام سعی می‌کنند با جهت دهی جوانان پرانگیزه مسلمان به سمت دو راهی سکولاریسم یا تکفیر، انرژی آن‌ها را از بین ببرد و آن‌ها را از سر راه خود بردارند. در واقع سکولاریسم تفریطی است که افراط‌گرایی تکفیر را به دنبال دارد و تکفیر افراطی است که به تفریط سکولاریسم منتج می‌شود. در حقیقت جریان سکولاریسم و تکفیریسم دو روی یک سکه و دو لبه یک قیچی‌اند، یعنی سکولاریسم و لیبرال مسلکی موجب تجمع عقده دینی جوانان مسلمان شده، که معمولا خود را به شکل افراط گرایی و تکفیر نشان می‌دهد.

از این رو می‌بینیم جریان تکفیر به روش‌های مختلفی بسیاری از جوانان اهل سنت را به خود جذب نموده، که تعداد قابل توجهی از آن‌ها با انگیزه‌های گوناگون مانند بازیابی هویت اسلامی خود، اسلام خواهی و اسلام‌گرایی، انجام تکلیف، جلب رضایت خداوند، عشق به جهاد، بی عدالتی، ظلم حاکمان، وجود نظام‌های سیاسی غیر اسلامی در جهان اسلام، حضور قدرت‌های بیگانه و... به این جریان خطرناک پیوسته‌اند؛ و متاسفانه از گذشته تاکنون جریان تکفیر فرصتی برای حرکت استکبار و استعمار جهانی بوده تا جهان اسلام را به خود مشغول کرده و آن را از درون دچار فرسایش نماید.

هرچند که تفکر تکفیر به تاریخ دور بر می‌گردد و آن را به رویکرد خوارج در زمان امام علی (ع) نسبت می‌دهند، در سال‌های اخیر نسخه جدید این جریان بعد از حمله ۱۹۷۹ ارتش سرخ شوروی به افغانستان شکل گرفت و آمریکا که در رقابت با شوروی از هیچ امری فروگذار نبود، سعی کرد افغانستان را ویتنام شوروی کند و با همکاری برخی کشور‌ها مانند عربستان و پاکستان، القاعده را شکل داد.

القاعده نیز با گفتمان دشمن دور (مانند شیعیان) و دشمن نزدیک (مانند شوروی بعدا آمریکا و...) سال‌ها با چنین اولویتی حرکت نمود، اما می‌بینیم پس از بیداری اسلامی در برخی از شاخه‌های القاعده مانند داعش با یک پوست اندازی گفتمانی جایگاه دشمن دور و نزدیک جابجا می‌شود و عملا جریان مقاومت که علیه مستکبرین و حامی مستضعفین است را در اولویت مبارزه خود قرار می‌دهند و بی محابا به سمت جنگ شیعه-سنی به پیش می‌روند.

اگر نبود هوشمندی و درایت جریان مقاومت در منطقه، افق فکری استراتژیست‌های جریان استکبار و استعمار یعنی پروژه احیای جنگ‌های مذهبی سی ساله اروپایی اینبار در دنیای اسلام محتمل می‌گردید. به هر روی هرچند که این اتفاق خطرناک شکل نگرفت، اما استفاده از جریان تکفیر توانست هزینه سنگینی را بر دنیای اسلام به ویژه جریان مقاومت در منطقه تحمیل کند. به گونه‌ای که سوریه به عنوان بازوی محور مقاومت را به تلی از خاک تبدیل کرد و نزدیک بود با سقوط سوریه انشقاق در محور مقاومت را موجب شده و یکی از مخالفان دیرینه رژیم صهیونیستی را بدون هزینه‌ای برای این رژیم از پیش رو بردارند.

همچنن درست است که با همت محور مقاومت خلافت داعش و دیگر گروه‌های هم شکل آن در ظاهر از بین رفتند، اندیشه‌ی تکفیر داعشیان از بین نخواهد رفت بلکه مانند آتش زیر خاکستر باقی خواهد ماند. البته مبارزه نظامی با داعش و دیگر جریانات تکفیری اقدامی لازم بوده لکن کافی نخواهد بود و مبارزه نظامی به تنهایی، مسکنی است که این چالش را می‌تواند برای مدت زمانی کنترل و مهار کند، اما نمی‌تواند درمانی پایدار و قطعی در بلند مدت تلقی شود. بعد از مدتی این جریان می‌تواند به شکل و اسمی جدید و در نقطه‌ای دیگر سر باز کند، از این رو باید در کنار مبارزه نظامی-امنیتی به راه‌های اساسی‌تر و ریشه‌ای‌تر مانند مبارزه فکری و اندیشه‌ای با آن نیز توجه داشت.

در حقیقت جنس جریان تکفیر اندیشه و باور‌هایی است که هویت آن‌ها را شکل می‌دهد از این رو تنها سلاح مبارزه با یک اندیشه فقط اندیشه خواهد بود، آنهم اندیشه‌ای جایگزین که پاسخگوی خواست‌ها و نیاز‌های یک مسلمان معتقد باشد. یعنی دارای ویژگی‌های از جمله: عدالت خواهی، اسلام‌گرایی، جهاد، مبارزه با ظلم، مبارزه با شرک و طاغوت باشد، همچنین این اندیشه به نفع دنیای اسلام و ملت‌های منطقه بوده و نیز اولویت آن مبارزه با استکبار و استعمار باشد که نماد بارز آن در منطقه آمریکا و رژیم صهیونیستی است.

در واقع وقتی عده‌ای به دلیل فرار از جریان سکولاریسم به دام تکفیر و عده‌ای به دلیل فرار از رویکرد تکفیر به دام سکولاریسم می‌افتند، اینجاست که تفکر و «گفتمان مقاومت» به عنوان راه سومی خود را نشان می‌دهد و این گفتمان که عقلانیت دینی در آن حاکم است به دلیل پتانسیل و توان بالای عقلانی خود می‌تواند بسیاری از جوانان جهان اسلام به ویژه آن‌های که به دام تکفیر می‌افتند را به خود جذب کند.

داشتن انگیزه الهی، عدالت خواهی، عشق به جهاد و مبارزه با ظلم و شرک، همان چیزی است که سراب تکفیر به بسیاری از جوانان اهل سنت وعده داده و این تشنگی فقط در اندیشه و حرکت در مسیر جریان مقاومت قابلیت برطرف شدن دارد.

از این منظر فرض کنید بسیاری از جوانان اهل سنت که با انگیزه دینی و برای امر جهاد به گروه‌های تکفیری مانند داعش پیوسته‌اند گفتمان گروه‌های مقاومتی اهل سنت، چون جهاد اسلامی و حماس را بهتر درمی یافتند و خوب می‌شناختند، آن وقت جهاد خود را نه در سوریه و علیه جهان اسلام و یا محور مقاومت، بلکه در فلسطین و علیه اسرائیل تعریف می‌کردند، که در این صورت می‌توانست موازنه قدرت در منطقه تغییر کند و سرنوشت برخورد استکبار صهیونیستی با استضعاف فلسطینی به گونه‌ای دیگر رقم بخورد.

بر این اساس جریان استکبار و استعمار نمی‌توانست به راحتی بر سرنوشت ملت‌های منطقه حاکم شود و آنان را تحت فشار قرار دهد. در هر صورت جریان مقاومت فرصت را بیش از این نباید از دست بدهد و اجازه ندهد که غیبت و کم رنگ بودن حضور گفتمانی‌اش در جهان اسلام به ویژه در بین جوانان با انگیزه اهل سنت؛ بسیاری از این جوانان در دام تکفیر گرفتار شوند و خود و دیگران را به ورطه نابودی بکشانند.

این جوانان بجای آنکه الگوی خود را افرادی، چون اسامه بن لادن، ایمن الظواهری، ابوبکر البغدادی و یا ابومصعب الزرقاوی تعریف کنند، از اندیشمندان مجاهدی همچون شیخ احمد یاسین، فتحی شقاقی، رمضان عبدالله شلح یا عبدالعزیز الرنتیسی الگو برداری کنند، تا بجای اینکه زندگیشان را صرف دفاع از استکبار و صهیونیسم در منطقه کرده و در پروژه آن‌ها ایفای نقش کنند، به دفاع از جریان مقاومت و استضعاف فلسطینی همت گمارده و جهان اسلام را از شرارت‌های رژیم صهیونیستی و آمریکا خلاص کنند و جوامع اسلامی را هرچه بیشتر به سمت امت واحده سوق دهند؛ و عشق به جهاد در راه آرمان فلسطین را می‌توان در برخی از افرادی که فریب جریان تکفیر را خوردند و به آن پیوستند، مشاهده کرد.

کتاب «سفر به پایتخت داعش» به یکی از این افراد به نام «محمد الفاهم» جوانی تونسی – آلمانی می‌پردازد که با تحمل شکنجه‌های سخت در زندان‌های تونس و با عبور طاقت فرسا از بیابان‌های تونس و لیبی بالاخره خود را از مسیر ترکیه به خلافت داعش در شام می‌رساند، اما پس از مدتی با دیدن رفتار‌های متناقض آن‌ها پشیمان شده و با دشواری فراوان از خلافت داعش فرار می‌کند، وی در این کتاب شوق پیوستن خود به خلافت داعش در ابتدا را بدین گونه بیان می‌کند:

«همه مشکلات در مقایسه با فاصله چند متریمان با گام زدن در سرزمین شام ناچیز و حقیر جلوه می‌کرد. من تنها چند گام دیگر با تحقق وعده ام فاصله داشتم. همان وعده‌ای که در مساجد تونس شنیده و حفظ کرده بودم: خوشا به حال شام... خوشا به حال شام. در حدیثی دیگر خوانده بودم بر شما باد شام».

«ما از آن سیم‌های خاردار عبور کردیم و به مسیر خود ادامه دادیم تا اینکه مطمئن شدیم که وارد اراضی دولت اسلامی شده ایم. در آن لحظه احساس افتخار و شوق سراپای وجودم را فرا گرفته بود. فکر می‌کنم ذوق و شوقم بسیار فراتر از همراهانم بود. با وجود طولانی بودن مسیر؛ سرما و سنگینی کفش‌های گلی ام را دیگر احساس خستگی نمی‌کردم».

او بعد از مدتی با دیدن رفتار‌های متناقض و عملکرد ناصواب خلافت داعش بیان می‌کند:

 «ما همگی در جستجوی حقیقت بودیم و احساس می‌کردیم که راه مان را اشتباه پیموده ایم، هر چند، در گردابی از تاریکی غرق شده بودیم و نمی‌دانستیم در پایان، کارمان به کجا ختم خواهد شد. ولی با این وجود تصمیم نهایی و قطعی خود را گرفته و در صدد خروج از قلمرو دولت اسلامی بودیم. ما باید در میان این گرداب و ظلمت بی پایان، راهی برای خروج خود پیدا می‌کردیم».

«تردید نداشتم که جوان‌های دیگری نیز در دولت اسلامی به سرنوشت من دچار شده و تنها به این دلیل که جرات و قدرت ترک ظلمت سرای دولت اسلامی را نداشتند، خونشان بیهوده هدر رفته بود».

محمد الفاهم سپس در رابطه با علاقه قلبی خود نسبت به فلسطین می‌گوید:

«ما به هیچ جریان دینی وابسته نبودیم. نقطه‌ی مشترک ما نماز و محبت خداوند، و عشق جهاد و فلسطین بود که البته دغدغه‌ی غالب جوانان تونس نیز به شمار می‌رفت. همزمان با شعله ور شدن انتفاضه‌ی دوم فلسطین در نخستین سال‌های هزاره میلادی که به نام انتفاضه‌ی مسجد الاقصی مشهور شد، من به عنوان کودکی ۱۰ ساله، ظلم رفته بر فلسطینیان از جانب اشغالگران اسرائیلی را پیگیری و می‌پرسیدم: پس چرا عرب‌ها به یاری فلسطینی‌ها بر نمی‌خیزند؟ چرا فتوای جهاد در فلسطین صادر نمی‌شود؟ هر بار که از طریق شبکه الجزیره و سایر شبکه‌های تلویزیونی درگیری فلسطینی‌های بی دفاع با اشغالگران اسرائیلی را مشاهده می‌کردم غرق در غم و اندوه می‌شدم».

«سال‌های آخر کودکی و ابتدای مرحله‌ی نوجوانی ام سرشار از عشق به فلسطین و داستان‌های جهاد رسول خدا و صحابه‌ی او بود. خاطرات نوجوانی‌ام به عشق جهاد در فلسطین گذشت. در آن مرحله سرشار از شور ریشه کن ساختن ظلم اعمال شده بر این امت بودم. ولی چه شد که جهاد در فلسطین تبدیل به جهاد در سرزمین دیگری شد؟ این خود داستان دیگری دارد».

 «وقتی در رقه بودی با صد‌ها جوان دیگر مواجه می‌شدی که دغدغه‌های نوجوانی شان شبیه تو بود. آن‌ها نیز مانند تو با اندوه فلسطین زندگی کرده و انتفاضه‌ی فلسطین به سرچشمه‌ی الهام آنان تبدیل و شور جنگ و جهاد را در سر آنان افکنده بود. در آن مرحله همگی شما درباره‌ی اشغال عراق از سوی آمریکایی‌ها و اقدامات مزدوران صهیونیسم در بستن مرز‌ها و ممانعت از ورود به فلسطین و جهاد در آن سخن می‌گفتید. شما نسلی بودید که همواره حسی از ظلم و مظلومیت وجودتان را در بر گرفته بود».

 «ولی چه شد بعد از همه‌ی این شور و شوق به جهاد در فلسطین و سال‌ها جلسات و نشست‌های معصومانه‌ی بی پیرایه، به یکباره سر از دولت اسلامی در آوردیم؟ برای پاسخ به این سوال باید بسیار سخن گفت، ولی مطمئنا همه‌ی آن شور و انگیزه تبدیل به جزئی از شخصیت و سرآغازی برای اتفاقات بعدی زندگی ما شده و این شوق به جهاد تا لحظه‌ی کشته شدن دوستش «رفیق الغول» در ریف حلب و فرار من از دولت اسلامی ادامه یافت».

وی درباره رفیق الغول می‌گوید: «رفیق الغول به کسانی که از فلسطینی‌ها و به ویژه جنبش حماس انتقاد می‌کردند دشنام می‌داد. او همانقدر که از یهودیان و هم پیمانان آنان خشمگین بود، شور و شوق وصف ناپذیری به آرمان فلسطین و بن لادن و موضوعاتی مانند جهاد ابراز می‌داشت».

در واقع می‌بینیم برخی از جوانانی که مشتاق جهاد در راه فلسطین بوده اند چگونه منحرف شده و به دام تکفیر می‌افتند و آن شور و علاقه بسیار خود به امر جهاد را در پیوستن به عنصری مانند داعش جستجو می‌کنند. هرچند که با دیدن رفتار‌های متناقض داعش تصورات بسیاری در آن‌ها رنگ می‌بازد، اما بسیاری از افراد فریب خورده که جذب گروه‌های تکفیری شدند به گمان انجام تکلیف و جهاد، دست به کشتار‌ها و جنایت‌های دهشتناک بسیار زدند. در حقیقت می‌توان گفت جریان تکفیر شباهت‌های قابل توجهی به جریان منافقین ایران دارد که بسیار ایدئولوژیک بوده و توانست افراد بسیاری را که مبارزه‌طلب و آرمان خواه بودند به خود جذب کرده و عملا به آلت‌های قتاله تبدیل کند.

مقام معظم رهبری در مورد مسیر انحرافی منافقین می‌فرمایند: «ما در اوایل انقلاب جوان‌هایی را داشتیم که این‌ها مردمان مسلمانی بودند و برای اسلام وارد میدان شده بودند، امّا چون مبانی معرفتی‌شان ضعیف بود، پایه‌های معرفتی‌شان محکم نبود -حالا به هر دلیلی محکم نبود- این‌ها جذب گروه‌های التقاطی شدند و از یک جوان مؤمن سالمِ اسلام‌طلب و مؤمن تبدیل شدند به کسانی که بر روی هم‌میهن خودشان اسلحه کشیدند، جوان را، پیر را، کاسب بازاری را هدف قرار دادند و آماج حمله‌ی خودشان قرار دادند و آن فجایع را، آن جنایات را به وجود آوردند؛ به خاطر ضعف مبانی معرفتی جذب آن گروه‌های ناسالم شدند و به این راه‌ها کشانده شدند؛ آخر هم سر از زیر پرچم صدّام درآوردند؛ یعنی آخرش هم کارشان به اینجا رسید؛ منشأ همه‌ی این‌ها همان عدم استقرار فکری بود». ۱۳۹۹/۰۲/۲۸

نتیجه‌گیری

باتوجه به گفتمان و روند حرکتی جریانات تکفیری از القاعده تا داعش و احتمالا آینده نیز جریاناتی دیگر، این موضوع گویای آن است که هرچه زمان بیشتر به جلو می‌رود، روند خشن‌تر و افراطی‌تر شدن جریانات تکفیری افزایش می‌یابد و این احتمال وجود دارد که در آینده جریان استکبار و استعمار با توجه به شرایطی جدید بخواهد از نسخه جدید‌تر و افراطی‌تر از داعش رونمایی کند. همچنین این جریانات با وجود قلّت افراد، اما می‌توانند بسیار اثر گذار بوده و مانند اتفاقات سوریه جریان مقاومت را درگیر خود کرده و بسیار هزینه‌زا باشند.

از منظری دیگر می‌بینیم بسیاری از افرادی که به گفتمان و جریان تکفیر پیوسته اند یا خواهند پیوست مانند محمد الفاهم‌هایی دیگر، آنهم به ویژه قبل از عضویت در این جریانات، ظرفیت و پتانسیل پیوستن به جریان جهادی مقاومتی را نیز داشته اند. این موضوع اولا نشان دهنده وجود نقاط ضعفی در عملکرد جریان مقاومت و ثانیا تلاش، تبلیغات و هزینه بسیار برخی قدرت‌های استکباری و عوامل آن‌ها بوده که موجب جذب این جوانان رها شده، به جریان‌های دُگمی مانند داعش گردیده است.

از این رو اگر محور مقاومت می‌خواهد در آینده نه چندان دور با چنین جریاناتی روبرو نشود یا حداقل کمتر مواجه شود، باید گفتمان بخش جهادی مقاومتی اهل سنت خود را در بین جوانان سنی مذهب بیش از گذشته تبلیغ، ترویج و فعال کند. در واقع عقلانیت بیان می‌کند که یک اندیشه غلط را فقط می‌توان با یک اندیشه درست از میدان به در کرد و بر آن فائق آمد؛ بنابراین «گفتمان جهادی مقاومتی» جایگزینی قدرتمند و دارای ویژگی‌های عقلانیت دینی با رویکردی فطری و انسانی در برابر «گفتمان تکفیری» خواهد بود گفتمان تکفیری که در غیاب گفتمانی جهادی مقاومتی عرض اندام نموده و تفکری بسیار متحجرانه، غیر منطقی، غیر فطری و با تناقضات فراوان عقلی بوده است.

همچنین محور مقاومت نباید اجازه دهد که به راحتی بسیاری از جوانان اهل سنت که می‌توانند در راستای محور مقاومت (مانند جوانان حماس و جهاد اسلامی) به جهاد بپردازند، در تور جریانات تکفیری افتاده و موجبات تضعیف محور مقاومت و تقویت رژیم صهیونیستی و جریان استکبار در منطقه گردند. یعنی اجازه ندهد «اژد‌های هفت سر تکفیر» بسیاری از جوانان جهان اسلام را ببلعد و آنان را به نیرو‌های ویرانگر و مخرب بر علیه محور مقاومت و جهان اسلام تبدیل کند؛ بنابراین «جریان جهادی مقاومتی» می‌تواند با توجه به اعمال محدودیت‌های رسانه‌ای و تبلیغاتی در برخی از جوامع اسلامی، از بستر «شبکه‌های اجتماعی» برای ترویج هرچه بیشتر و بهتر تفکر جهادی مقاومتی استفاده کرده و جوانان اهل سنت را با اندیشه‌ی بزرگانی، چون شیخ احمد یاسین، فتحی شقاقی، عبدالعزیز الرنتیسی، رمضان عبدالله شلح و بزرگانی از این دست، آشنا کند و آنان را به این مسیر هدایت و امر وحدت و یکپارچگی جهان اسلام را هرچه بیشتر تقویت و افزایش دهد.