به گزارش مهر، حضور گسترده بچه های ۱۲ و ۱۳ساله و نوجوانان ۱۵ و ۱۶ ساله که قاعدتا درآن زمان می توانستند پشت میز به تحصیل بپردازند باعث شد بسیاری از قواعد جنگ به نفع کشور تغییر کند ولی آیا تا چه اندازه جانفشانی ها، از خود گذشتگی ها، ترکش خوردن ها و شیمیایی شدن های این افراد مورد نگاه تیز بین نهادهای مسئول قرار گرفته است.
با یک بررسی مختصر می توان بسیاری از این قبیل افراد که با لبیک به ندای جهاد رهبر و امام خود صحنه های جهاد و جنگ را برگزیدند تا سپری در برابر حملات همه جانبه دشمن باشند را دید که در گوشه ای از این کشور با تمام آلام و زخم های ناشی از حضور در جنگ، به امان خود رها شده اند و روزگار را به سختی می گذرانند.


حجت الاسلام میرسید احمد موسوی هاشمی یکی از این افراد است که به گفته خودش وقتی به جنگ رفت و درس حوزوی خود در حوزه علمیه قم را رها کرد، حتی یک تار مو در صورت نداشت و خیلی ها به او می گفتند «بچه اینجا جای بازی نیست» اما اکنون سید احمد در روستایی ناشناخته در شهری محروم در استان خوزستان به سختی در حال گذران رندگی است در حالیکه امروز باید به گونه ای نهادهای متولی به وی رسیدگی می کردند که زندگیش الگویی برای جوانان و نوجوانان امروز ما باشد و وی بتواند با فراغت بال، خاطرات، معجزات و درسهای هشت سال جنگ که هنوز در سینه اش مانده را به نسل فعلی و نسل آینده منتقل کند.

سید احمد در سال ۱۳۴۴ در خانواده معروف سادات هاشمی موسوی در در روستای آسیاب شهرستان امیدیه به دنیا آمد. وی در سن ۱۵ سالگی برای فراگیری علوم حوزوی به قم رفت و تنها یک سال بعد به دست آیت الله مرعشی نجفی معمم شد و به گفته خودش: «حالا می فهمم یکی از افتخارات دوران طلبگی من معمم شدن به دست آیت الله مرعشی نجفی است».

حضور در جهبه در سن ۱۶ سالگی

هنگام شروع جنگ ۱۶ سال بیشتر نداشت. آن زمان در قم طلبه بود و در حال فراگیری علوم حوزوی بود ولی با همان سن و سال نمی توانست در برابر فرمان جهاد امام خمینی(ره) بی تفاوت باشد در همان موقع یک دوره فشرده آموزشهای نظامی شامل استفاده از اسلحه و برخی مهمات ابتدایی را گذراند و خود را به جبهه ها رساند.


سید احمد موسوی در این خصوص می گوید: «وقتی در سن ۱۶ سالگی وارد جبهه شدم حتی ریش نداشتم ولی شوق حضور در جبهه و دفاع از کشور مرا به سمت مناطق عملیاتی کشاند. در آنجا ابتدا روحانی تبلیغی بودم ولی بعد که فرماندهان، شوق و علاقه ام به حضور در خط مقدم را متوجه شدند به من اجازه حضور در اینگونه عملیات را دادند».

حضور در عملیات طریق القدس

برای اولین بار به همراه تیپ المهدی که بعدها به لشکر المهدی تغییر نام داد و اغلب نیروهای آن را بچه های استان فارس تشکیل می دادند در عملیات طریق القدس در منطقه بستان شرکت کرد.

محاصره در بین یک تیپ زرهی عراقی

در حالیکه عمامه به سر داشت به همراه ۳۶۰ نفر از نیروهای تیپ المهدی به سمت منطقه عملیاتی طریق القدس راه افتاد و ساعت ۱۲ شب روز هشتم آذر سال ۱۳۶۰ عملیات آغاز شد. اما در حین عملیات در محاصره یک تیپ زرهی در همان منطقه قرار گرفتند. خودش در توصیف این واقعه می گوید: در حالیکه تنها ۲۰۰ نفر بودیم در برابر چهار هزار نفر از نیروهای بعثی با انبوهی از تجهیزات و تانکهای مدرن آن زمان قرار گرفتیم. ولی حال عجیب آن شب و از خودگذشتگی ها را نمی توان توسط کلمات بیان کرد.


محاصره تا ظهر روز بعد ادامه پیدا کرد ولی دسته سید احمد اجازه ندادند حتی یک عراقی به این سمت خاکریز بیاید چرا که در این صورت آنها متوجه می شدند عده این دسته کم است و به سمت مرزهای ایران و رزمنده هایی که در آن حوالی بودند حمله می کردند در حالیکه آنها فکر می کردند دسته سید احمد یک گردان است نه ۲۰۰ نفر. در میان آنها یک پسر بچه ۱۲ ساله شیرازی به نام خاکی بود که به تنهایی دو تانک را منهدم کرد. خاکی بعدها شهید شد و سید احمد در موردش می گوید: یادم می آید عکس او را روی جلد یکی از مجلات آن زمان دیدم.

فرار ناگهانی تیپ زرهی عراق

از ۲۰۰ نفر دسته احد آن روز ۱۵۰ نفر رخمی و شهید شدند اما مقاومت همچنان ادامه داشت و عراقی ها همچنان احساس می کردند در برابر یک گردان ایرانی قرار گرفته اند ولی ظهر جنگ تن به تن شد و تلفات نیروهای ایرانی همچنان ادامه پیدا کرده بود. خود سید احمد در این خصوص می گوید: «ولی ناگهان دیدیم عراقی ها به سرعت در حال عقب نشینی هستند ولی کسی تا به امروز متوجه نشد علت آن عقب نشینی چه بود ولی من اعتقاد به معجزه دارم زیرا در هر صورت همه ما در آن موقع شهید می شدیم و عراقی به اهداف خود دست پیدا می کردند».

همراه اجساد شهدا من را بردند

وی ادامه می دهد: بعد از فرار عراقی ها به علت ترکشهایی که در بدن داشتم و خستگی فراوان ناشی از بی خوابی، روی زمین افتادم و دیگر نتوانستم چیزی بفهمم. فقط متوجه شدم نیروهای ایرانی به ما رسیدند و در حال جمع آوری ما بودند و می شنیدم که در مورد من می گفتند «شهید شده است» و من احساس کردم واقعا شهید شده ام به همین دلیل من را در کنار اجساد شهدا گذاشتند و بردند ولی ناگهان یک نفر که در حال بررسی شهدا بود گفت که این رزمنده زنده است و اینگونه بود که من را به بیمارستان سینای اهواز بردند و بعد از مدتی به لطف خدا مجددا به جبهه ها بازگشتم.

میهمانی چندین ساله سه ترکش در سر سید احمد

دکترها هیچ وقت متوجه سه ترکشی که در سر سید احمد موسوی هاشمی جا خوش کرده بودند نشدند و این ترکشها هنوز به صورت یادگار در سر سید احمد همنفس و یارش هستند و این خود برای هر کسی می تواند سند جانبازی و جانفشانی سید احمد باشد.

سید احمد بعد از آن جبهه ها را رها نکرد و در کنار تحصیل علوم حوزوی در بسیاری از عملیات مهم آن زمان همانند کربلای پنج و بدر شرکت کرد و در این بین بارها مواد اصابت ترکش قرار گرفت و در همین حین مواد شیمیایی که توسط عراقی ها مورد استفاده قرار گرفته بود را استنشاق کرد تا اینگونه به خیل عظیم جانبازان شیمایی ایران بپیوندد.

وی در خصوص حالات این روزهای خودش می گوید: ترکشها هنوز در سرم هستند و با وجود مواد شیمیایی که در جنگ استنشاق کرده ام روزی چند بار می میرم و زنده می شوم. صرفه هم دارم و آنقدر صرفه ها سنگین است که وقتی سراغم می آیند از خدا می خواهم که فقط برای یک بار من را به زندگی برگرداند چرا که در آن حالت احساس می کنم در حال مرگ هستم.

توان رفتن به اهواز برای درمان را هم ندارم

این روحانی جانباز ادامه می دهد: وضع جسمانیم روز به روز به سمت وخیم تر شدن حرکت می کند و این در حالی است که این روزها حتی توان رفتن تا اهواز برای درمان را ندارم و معالجات پزشکی من که تنها در این مدت تسکین دهنده من بودند نه چیز دیگری نیز متوقف شده است.

آرزوی خواند نماز جماعت به صورت ایستاده

سید احمد که روحانی مستقر و امام جماعت روستای محل تولدش یعنی آسیاب در شهرستان امیدیه در استان خوزستان است، می گوید: از خدا می خواهم سلامتیم را به من بدهد تا بتوانم همانند سالهای قبل، نماز جماعت که را به صورت ایستاده برای مردم بخوانم چرا که این روزها با زور و زحمت تنها یک رکعت را به صورت ایستاده می خوانم و بعد می نشینم و نماز را نشسته ادامه می دهم.


وی که در این مدت حقوقی بابت جانبازی و حضور جبهه نمی گیرد در مورد معالجات خود می گوید: گفته اند برای اینکه این بهبهودیم حاصل شود باید به یک کشور اروپایی برای معالجه بروم که بی شک من که در حال حاضر توان رفتن به اهواز را نیز ندارم چنین کاری محال است.

سید احمد ادامه می دهد: من منتی سر کسی ندارم و اگر دوبار تاریخ تکرار شود دوباره با اشتیاق کامل و با نیل به وضع این روزهای خود به جبهه ها می روم ولی همانگونه که وظیفه ما بود در آن زمان از کشور خود دفاع کنیم؛ این وظیفه دولت است که از امثال من حمایت کند و اجازه ندهد زندگی برای امثال من تنگ شود زیرا خیلی ها مثل من اکنون پرونده ای در مورد سوابق جنگ و حضور در جبهه ها ندارند در حالیکه هر جانبار سند حضور در جبهه ها را با خود دارد.

این روحانی می افزاید: در این مدت غیر از صدام و رژیم بعثکسی به ما ترکش نزد یا ما را شیمایی نکرد به همین دلیل اعتقاد دارم هر جانباز سند جانبازی خود را به همراه دارد و نیازی به یک مشت کاغذ پاره نیست زیرا خودم در آن زمان به جمع آوری مدرک و این قبیل کارها اعتقاد نداشتم و صرفا برای ادای وظیفه به جنگ رفته ام و قرار نبود مدرک داشته باشم زیرا خدا شاهد حضور من در جبهه هاست ولی اکنون شرایط جسمانی من باعثشده که نیاز من به مراقبت و حمایت پیدا کنم.

از هیچ ارگانی حقوق نمی گیرم

وی که تمایلی برای ورود به مباحثمادی و مالی ندارد با اصرار ما می گوید: اکنون از هیچ جا حقوق نمی گیرم و تنها از محل حضور در شورای حل اختلاف روستا وضع زندگی خود را می گذرانم ولی همین کار را نیز نمی توانم انجام بدهم زیرا دیگر توان ندارم و بیشتر در خانه به پرونده ها رسیدگی می کنم.


امثال سید احمد موسوی در کشور زیاد هستند زیرا اصولا در جنگ هشت ساله نابرابری که علیه کشور ما صورت گرفت اگر حضور همه جانبه مردان مرد آن زمان در مناطق عملیاتی نبود بی شک جنگ اینگونه پیروزمندانه برای کشور به پایان نمی رسید.

اکنون نیز وظیفه سازمانهای مسئول برای شهدا و جانبازان است که به وضع افرادی که هنوز در گوشه گوشه این کشور ناشناخته مانده اند و اصولا در جنگ به فکر جمع کردن مدرک و کاغذ نبودند رسیدگی کنند و اجازه ندهد مثل حجت الاسلام سید احمد موسوی هاشمی عرصه زندگی را بر خویش تنگ ببینند.