ماجرای عشق پسر ندار به دختر دارا

نشست نقد و بررسی مجازی رمان «عاشقی به سبک ون‌گوگ» نوشته محمدرضا شرفی خبوشان که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده، با حضور خبرنگاران و محمدرضا شرفی خبوشان، نویسنده کتاب، علی اصغر عزتی پاک، نویسنده، محمدصادق علیزاده و حاتم ابتسام، کارشناسان کتاب برگزار شد.

*خبوشان: «عاشقی به سبک ون‌گوگ» رمان تاریخی نیست

در ابتدای این نشست محمدرضا شرفی خبوشان، نویسنده کتاب گفت: «عاشقی به سبک ون‌گوگ» رمان تاریخی نیست بلکه رمانی است که تاریخ این سرزمین در آن نقش پررنگی دارد، برای من آنچه بر سرزمینم گذشته، اساسی‌ترین دغدغه برای نوشتن رمان است و این کتاب هم بر این مبنا شکل گرفته است.

در این کتاب  درست است که تاریخ رنگ اصلی رمان است اما روایت و نحوه این روایت از چیستی و چرایی آدم‌های مختلف، هم پای دغدغه تاریخی عامل دیگر شکل گیری رمان بوده است.

روشنفکر، نظامی نزدیک به قدرت، بخشی نوازنده، روستایی کشاورز، روزنامه نگار و ... هر کدوم روایتی در شکل‌گیری این تاریخی که کتاب «عاشقی به سبک ون‌گوگ» به نمایش گذاشته است، دارند؛ به خصوص روشنفکر و یا حداقل بخشی از طبقه روشنفکر که گونه‌ای از این روشنفکر را در شخصیت البرز می‌شود به تماشا نشست.

*ابتسام: ماجرای عشق پسری از طبقه ندار به دختری از قشر دارا

در ادامه حاتم ابتسام، کارشناس کتاب با بیان اینکه بخش اول صحبت‌هایم را به روایت کتاب اختصاص می‌دهم گفت: «عاشقی به سبک ون‌گوگ» روایت رمانتیک عشقِ پسری از طبقه نداران به دختری از طبقه‌ی دارایان است. این روایت در یک نمای کلی پس و پیشی دارد که در بستر تاریخیِ بعد از مظفرالدین شاه قاجار تا محمدرضای پهلوی قرار می‌گیرد.

راوی در سه فصل اول، اول شخص (پسرِ عاشق) و در فصل آخر دانای کل است؛ بستر روایت رمان عشقی زمینی، هنر نقاشی، تاریخ معاصر، ظلم به رعایا و زروگویی قدرتمندان است.

طراحی داستان، پازلی و نامرتب است. در هر پاراگراف و هر خط از داستان، بدون توجه به وحدت‌های سه‌گانه، شاهد پرش‌های راوی هستیم؛ البته پرش در این رمان وجوه دیگری هم دارد که بعدتر به آن می‌پردازم؛ نه فقط راوی داستان واحد نیست که روایت داستان نیز یک‌دست نیست؛ که این مسئله تا حد زیادی به طرح و پلات داستان اصلی باز می‌گردد.

 

داستان از روایت تعلیق‌گونه مردی که اجیر به جاسوسی از دیگران گماشته شده شروع می‌شود؛ به روایت عشق پسربچه‌ای به دختر اربابش می‌رسد، وارد بزرگسالی ایشان می‌شود، در حین جاسوسی حقایقی کشف می‌شود؛ گماشته (راوی) به دنبال کشف بیشتر حقایق می‌رود، تا حدی آن را در می‌یابد؛ سپس راوی دانای کل می‌شود و ادامه حقایق بیان‌نشده و کشف‌شده روایت می‌شود؛ بدیهی است این طرح داستانی اکشتافی دچار دست‌انداز و پرش‌هایی در روایت، لحن و زبان می‌شود.

* نویسنده از ابتدا زاویه دید خوبی را برای کتاب انتخاب نکرده است

در یک نگاه کلی، نویسنده از ابتدا زاویه دید خوبی را برای این طرح داستانی انتخاب نکرده تا جایی که در فصل چهارم داستان مجبور به تغییر زاویه دید به دانای کل نامحدود می‌شود! هرچند در انتهای فصل سوم از زاویه ذهنیت راوی برای این تغییر بهانه‌ای می‌تراشد.( انتهای صفحه 154) در فصل سوم هم عمده اطلاعات روشنگر قصه به صورت تک‌گوییِ طولانی (اما خوش‌ساخت!) از زبان یک تیمسار بیان می‌شود که نشانگر سستی زاویه دید است، به بیان دیگر نویسنده مجبور شده تا حجم زیادی از اطلاعات را به این شکل به مخاطب برساند. برای جمع‌بندی این بخش از صحبت‌هایم باید بگویم، طرح داستانی یک دست نیست. این یک‌دست نبودن راوی و روایت را هم دچار چالش کرده است.

*رشیدی: رمان «عاشقی به سبک ونگوگ» روان و راحت‌خوان است

در ادامه میثم رشیدی مهرآبادی، فعال رسانه‌ای درباره این کتاب گفت: رمان «عاشقی به سبک ون‌گوگ» روان و راحت‌خوان است و خواننده را با خود همراه می‌کند اگر چه می‌شد در مقاطعی که زمان و مکان روایت تغییر می‌کند و پرش دارد، حداقل با فاصله‌ای به اندازه یک سطر، خواندن و همراه شدن با آن را روان‌تر کرد.

در مرود فرم ظاهری کتاب هم «عاشقی به سبک ونگوگ» در طراحی و صفحه آرایی، یک کپی ساده از کارهای قبلی مجید زارع است که فرم‌های رنگی‌اش فقط قیمت کتاب را بالا برده. حتی طراحی نام کتاب هم که زحمت جناب مجید کاشانی است، سخت خوان است و ویژگی اصلی یک نامواره که باید به سرعت با مخاطبش ارتباط برقرار کند را ندارد.

*ابتسام: مختصات یک شخصیت باید در دیالوگ‌ها بیان شود

ابتسام در پاسخ به نقدهای رشیدی مهرآبادی گفت: رمان را خوش‌خوان نمی‌دانم، به غیر از فصل دوم، سه فصل دیگر کتاب سخت شروع می‌شوند؛ یک علت آن تغییر لحن و بیان و در فصل آخر تغییر زاویه دید است.

درباره «عفت زبان» هم نکته‌ای عرض کنم که باز ناظر به زاویه دید است، تا جایی که جملات و کلماتِ آن‌چنانی از زبان شخصیت‌های داستان بیان می‌شود، نمی‌توان خرده زیادی گرفت (چرا که مختصات یک شخصیت بددهنی هم می‌تواند باشد و باید در دیالوگ‌ها بروز پیدا کند) اما وقتی راوی دانای کل می‌شود این ادبیات توی ذوق می‌زند!

طرح داستانی کتاب که گذشته و حال زندگی یک نقاش است درست چینش نشده و بعضی فرازهای داستان به بنای اصلی ارتباط زیادی ندارد. مثلا خیلی فرازهای داستان بیشتر ریشه‌یابی‌های تاریخی است تا روایت زندگی راوی!

*عزتی پاک: «عاشقی به سبک ونگوگ» سرگذشت روشنفکران در عهد پهلوی دوم

در ادامه علی اصغر عزتی پاک، در خصوص «عاشقی به سبک ونگوگ» گفت: من نگاه به متن ادبی را جور دیگری می‌فهمم؛  فهم یک داستان و یا رمان، ‌لازمه‌اش عبور از این جزئیات است و رسیدن به کلیتی که متن در پی بیانش هست. البته که چون متن ادبیات است، برداشت‌ها و توجه به نشانه‌ها می‌تواند کمی متفاوت باشد، اما خیلی هم نمی‌تواند متضاد باشد.

«عاشقی به سبک ون‌گوگ» متنی است که در کلیتش باید درک شود؛ اگر نه، توجه به جزئیات نمی‌تواند واجد هیچ‌گونه معنایی باشد؛ خوانش یک متن، نیاز مبرم دارد به درک و فهم آن و البته که در رمان این کلیت متن است که واجد معنای اصلی است و جزئیات طبعا به طبع آن معنی می‌شوند. درست است که حرکت در رمان از جزئیات به کلیات است، اما خوانش آن نیاز به درک کلیت کار است. این رمان را هم حکما باید با این قاعده خواند.

«عاشقی به سبک ون‌گوگ» سرگذشت هنرمندی روشنفکر در عهد پهلوی دوم را روایت می‌کند که نه به وضعیت کنونی خود آگاه است و نه از گذشته‌اش با خبر؛ حتما چنین آدمی آینده‌اش نیز تاریک است. بنابراین، رمان تلاش دارد تا با تلنگری شخصیت را متوجه وضعیت حال و گذشته‌ خود بکند و او را از این رهگذر رستگار کند. و به نظرم این اتفاق خواهی نخواهی در این رمان می‌افتد.

*عزتی پاک: در بخش‌های این کتاب را داستانی ناتورالیستی می‌بینم

این هنرمند روشنفکر در «عاشقی به سبک ون‌گوگ» نقشی را در ابتدای داستان پذیرفته که حاکی از نگاه غیرانسانی طبقه‌ حاکم به جماعت روشنفکر و هنرمند است؛ بالاخره رفتن در سگ‌دانی و تحمل هم‌نشینی با سگ برای به دست آوردن دل دخترکی که ترک وطن کرده تا به رفاه و آسایشی بیشتر از آن‌چه داشته برسد، واجد معنایی بسیار عمیق و سنگین است. من در این بخش‌ها کتاب را داستانی ناتورالیستی می‌بینم که البته در عمق نظر دارد به نگاه طبقه‌ حاکم به طبقه‌ روشنفکرش.

نشانه‌های بسیاری در متن می‌توان یافت که حکایت از این نگاه به البرز دارد. البرز پایی معلول دارد و نقصی ظاهری که حکایت از نقصی باطنی است که به زعم من همانا عدم درک و شعور به موقعیتش است. او علیل است که نمی‌فهمد نشستن در سگ‌دانی و پناه گرفتن در پس یک سگ برای کشف فساد اخلاقی یک نظامی بلندمرتبه‌ رژیم حاکم، خود عین فساد است، و عملی غیرانسانی.

*عزتی پاک: آدم عصر پهلوی به نام مدرن‌شدن مسخ شده است

البرز آن‌قدر در این سگ‌دانی مانده که جایی در صفحه 67 می‌گوید که دلم مثل دل سگ می‌زند! خب، عاشقی سرگذشت چنین آدمی است؛ به نظرم حال باید بنشینیم و این شخصیت و داستانش را بکاویم و دقیق شویم در او که چه می‌شود این آدم از این حضیض ذلت کم‌کم سر برمی‌آورد و رو به روشنایی پایان داستان می‌گذارد؟ چه می‌شود که او کم‌کم به کندوکاو در هویتش می‌پردازد و به کشف خود می‌پردازد. داستان این فرآیند را به خوبی نشان داده است.

البرز که نه، اما من خواننده در پایان داستان با این گزاره مواجه خواهیم شد که آدم عصر پهلوی، به نام مدرن شدن، اتفاقا مسخ شده‌اس، او از چاله به چاه افتاده. (این به شکلی بسیار زیبا در فرم داستان نیز درآمده است!) و حالا باید بازگردد و ببیند که اتفاقا مبدا حرکتش اصل ماجرا ست، و کسانی که او را از جایگاهش حرکت داده‌اند، خود مجرم‌اند و همانا در همان حرکت اول ریشه‌اش را کنده‌اند.

*علیزاده : نویسنده از تجربیاتِ دست‌مالی شدۀ شهری عبور کرده است

در ادامه نقد و بررسی های کتاب محمدصادق علیزاده، کارشناس حوزه کتاب گفت: در یکی دو سال اخیر این سومین کتابی بود که خواندم و مرا به فضای خراسانِ سال‌های اوایل دهه بیست و سی و چهل شمسی و غوری در تاریخ و فرهنگِ مردمِ بخشی از این دیار برد. «جادۀ جنگ»، «مفتون و فیروزه» و حالا هم «عاشقی به سبک ون‌گوگ»، واقعیتش را بخواهید نمی‌توانم این لذت را پنهان کنم؛ لذت که می‌گویم نه از این باب که من خراسانی‌ام ، نه!

از این حیث که چنین آثاری، دست مخاطب را می‌گیرند و به جغرافیا و زمان و مکان و عالَم دیگری می‌برند که انسانِ شهریِ امروزه با آن غریبه است و این قطعا برای مخاطب امروز جذاب است؛ نوشتن این آثار برای نویسنده هم یک حُسن بزرگ است.

نویسنده از دنیا و تجربیاتِ دست‌مالی شدۀ شهری عبور کرده و پوسته‌شکنی کرده و فلک را سقف شکافته و مخاطب را به سیاحت عوالم دیگری می‌برد. این سیاحت وقتی ارزشمندتر می‌شود که در نظر آوریم سیر وسیاحتی تخیلی صرف نبوده و در بطن تاریخِ این مرز و بوم اتفاق افتاده است.

از این باب از شرفی عمیقا متشکرم و به ایشان خداقوت می‌گویم؛ البته ناگفته نماند که احساس می‌کنم این رگه‌های خراسانیِ کتاب بی‌ارتباط با اصل و نسب ایشان نباشد، فضایِ انتهایِ داستان که در خراسان می‌گذرد به خوبی توصیف شده است. توصیفی که نشان می‌دهد نویسنده با آن مکان و جغرافیا غریبه نیست. مضاف بر اینکه این پس‌وند «خبوشانِ» انتهای فامیلیِ جناب شرفی هم من را مشکوک می‌کند که شاید خودِ ایشان هم اهلِ همان منطقه باشند و نگفته‌‍اند! چون تا جایی که می‌‌دانم، خبوشان نامِ قدیمیِ شهری‎‌ست در 120 کیلومتریِ غرب مشهد که امروز به آن قوچان می‌گویند. شهری که از قضا در «مفتون و فیروزۀ» سعید تشکری هم حضور پررنگی دارد.

*علیزاده: ماجرایِ کتاب کمی دیر شروع می‌شود

در خصوص کتاب به نظرم ماجرایِ آن کمی دیر شروع می‌شود و این برای کتاب و رمانی با حدود 200 صفحه یک نقطه ضعف محسوب می‌شود؛ کتاب، شروع خوبی دارد، خوب مخاطب را به درون خود می‌کشد و آدم‌ها را یک به یک جلوی چشم مخاطب می‌گذارد اما این شروع خوب در ادامه کمی طولانی شده و آرام آرام مخاطب را به رخوت می‌برد. رخوتی که بعضا حتی ممکن است خواننده را به قلقلک هم بیندازد که حالا چند صفحه‌ای را نخوانده زیر سبیلی رد کند. این ویژگی می‌تواند باعث ریزش مخاطب شود.

در خصوص گره خوردن ماجرایِ آخر کتاب با شخصیت «البرز» که در ابتدای داستان با او آشنا می‌شویم به نظرم قدری تعجیل توی متن به چشم می‌خورَد. انگاری که مثلا نویسنده عجله داشته تا هر چه زودتر برسد آخر داستان و گره اصلی را آنجا برای مخاطب باز کند و بعد هم یک گوشه بنشیند و از تماشای حیرتی که دامن خواننده را گرفته، لذت ببرد. به نظرم اگر در پرداختِ شخصیت البرز و گره زدن او با وقایع انتهای داستان، صبر بیشتری به خرج داده می‌شد، گره‌گشاییِ انتهای کتاب از عمق و تعلیق بیشتری برخوردار می‌شد. درآن صورت چرخش انتهاییِ داستان و تغییر دیدگاهی که باید در کاراکتر «البرز» اتفاق می‌افتاد، معنادارتر می‌شد. این تغییر در کنار آن نگاهِ شیفته‌وارانۀ ابتدایِ داستان، کنتراست واضح‌تری ترسیم می‌کرد و آن را ارزشمندتر می‌کرد.

*علیزاده: نادیده گرفتن این رمان از سوی داوران جلال مایه تعجب بود

در انتها هم ذکر این نکته را خالی از لطف نمی‌دانم که به نظر من کتابِ شرفی که به عنوان نامزدِ دورِ نهایی جایزه جلال در بخش رمان حضور داشت، سطح قابل قبول‌تری دارد نسبت به کتابی که در نهایت به عنوان برگزیدۀ این بخش معرفی شد. بیشتر هم مخاطب را درگیرِ خود می‌کند. بر همین اساس انتخابِ نهایی هیات داوران و نادیده گرفتن اثری مانند کتاب او برایم مایۀ تعجب بود. امری که البته ظاهرا فقط محدود به بنده نیست.

*ابتسام: قصه‌گویی در این اثر یک‌دست نیست

حاتم ابتسام در آخرین صحبت‌های خود و در جواب عزتی پاک گفت: حقیر هم سعی بر رسیدنِ -به قول شما- «کلیت رمان» به «جزئیات رمان» را دارم!  در کلیت آنچه را که از دغدغه نویسنده فهمیده‌ام با طرح داستانی و نحوه روایت متناسب نمی‌بینم! در توضیحاتی که از ابتدا عرض کردم -و ادامه دارد- این نگاهم را شرح خواهم داد.

خیلی از دیدگاه‌های تحلیلی که جناب عزتی‌پاک مطرح کردند ناظر به نوع روایت داستان است که آن را سست می‌دانم. این داستان شاید آنچه دغدغه‌ نویسند بوده را در خود داشته باشد امّا سستی روایت که از سستی طراحی قصه بر می‌آید، خیلی از حرف‌های نویسنده را در مرحله «حرفِ نویسنده» نگه داشته و مانع تبدیل آن به واقعه نمایشی و ادبیات داستانی شده است.

منکر قوّت فرمی و روایتی داستان در برخی موارد نمی‌شوم. مثل ابتدای فصل اول و ابتدای فصل چهارم که نویسنده به خوبی هر آنچه خواسته را با واقعه نمایشی و تاریخ ترکیب کرده و گفته! به عبارتی دیگر قصه‌گویی در این اثر یک‌دست نیست. گاهی تاریخ‌گفتن می‌چربد گاهی تحلیل، گاهی جنبه‌های سوررئال به خود می‌گیرد گاهی ناتورالیستی، گاهی هم اظهار فضل... گاهی هم دغدغه‌های نویسنده می‌چربد و به راحتی می‌توان دریافت که فلان جمله را به زور در دهان شخصیت مثلا تیمسارگذاشته است، چون جای دیگری نمی‌شد گذاشت!

چربیدن نگاه تاریخی اثر که از دل مطالعه خوب (و شاید زیست نویسنده) بر می‌آید در جای‌جای رمان مشهود است، انتخاب دوره‌های تاریخی هوشمندانه و قشر درگیر (نظامی‌های نزدیک به قدرت) قشر مناسبی دیده می شود. اطلاعات خوب نویسنده در جزئیات تاریخی این قشر نیز چشم‌گیر است.

نویسنده در چند بخش دیگر هم اطلاعات تاریخی خوبی دارد که در بعضی موارد خوب به کار گرفته شده و در بعضی موارد از اثر بیرون زده و به کار وصله شده! اطلاعاتی درباره نقاشی، تاریخ نقاشی و زندگی نقاشان جهان،  مسائل نظامی،  تحلیل‌های سیاسی از تاریخ معاصر،  جغرافیای تاریخی و سیاسی خراسان،  آداب حمام‌داری و حمام‌گرفتن گذشتگان و آداب عزاداری روستاهای خراسان.

*شرفی: «عاشقی به سبک ون‌گوگ» در یک کلام نقد روشنفکری است

در پایان، محمدرضا شرفی خبوشان، نویسنده کتاب گفت: «عاشقی به سبک ون‌گوگ» در یک کلام نقد روشنفکری است و یا نقد جریانی از آن در مقطعی از تاریخ ما.

در پایان نظرات افرادی که این کتاب را مطالعه‌ کرده بودند در جدولی درج شده است.