اشعار برتر برای محرم

شاعران آیینی کشورمان هر کدام با فرراسیدن ماه محرم و عزای سالار شهیدان و یاران وفادارشان، اشعاری را سرودند که بخش هایی از آنها در اینجا اشاره شده است.

 

شعر محمد جواد پرچمی به مناسبت ورود کاروان به کربلا 

سردر این خانه ها با ما و پرچم باخودت

دسته سینه زنی با ما ولی دم با خودت

روزی اشک تمام نوکران هم باخودت

واقعاً دلواپسیم آقا محرم باخودت

از عزاداران آن آقای عطشانیم ما

رفته رفته نالۀ مظلوم دارد میرسد

مادری با کودکی معصوم دارد میرسد

آه آه خواهری مهموم دارد میرسد

خنجر کندی روی حلقوم دارد میرسد

از غم انگشترش پاره گریبانیم ما

چکمه ای آمد کنار پیکرش یابن شبیب

روی تل می زد به صورت خواهرش یابن شبیب

جای او شمر آمده بالاسرش یابن شبیب

آه آه از ضربه های آخرش یابن شبیب

انتهای روضه را زنده نمی مانیم ما

 

غزل مهدی رحیمی به مناسبت ورود کاروان به کربلا

 رنگ عالم شد سیاه

درجهان عاطفه پیراهن غم شد سیاه

تکیه تکیه یاحسین

درغمت پیراهن این شهر کم کم شد سیاه

چونکه بالاتر نداشت

درمیان ماه ها ماه محرم شد سیاه

در مِنا امسال آه

علقمه شد روسپید و روی زمزم شد سیاه

جلد مانند لباس

بر اَمالی و لهوف و بر مُقرّم شد سیاه

پوست درسینه زنی

سرخ شد، شد نیلگون و آخرش هم شد سیاه

بین این رنگین کمان

دل سپید و چشم سرخ و رنگ پرچم شد سیاه

برتن مسلم هم آه

رد تیر و تیغ ها قدر مُسلّم شد سیاه

 

مناجات علی اکبر لطیفیان به مناسبت ورود کاروان به کربلا

عمرم گذشت اما بدرد تو نخوردم

شرمنده ام آقا بدرد تو نخوردم

تو فکر من بودى ولیکن من نبودم

اصلا به فکر نوکرى کردن نبودم

من دور بودم تو مرا نزدیک کردى

راه مرا از کربلا نزدیک کردى

گفتى اگر تو بى پناهى من حسینم

حتى اگر غرق گناهى، من حسینم

گفتى بیا پاک از گناهت میکنم من

تو رو به چاهى، رو به راهت میکنم من

گفتى بیا مثل تو خیلى خار دارم

حتى براى مثل تو هم کار دارم

آواره ام، آواره را آواره تر کن

بیچاره ام، بیچاره را بیچاره تر کن

آوارگى در این حسینیه می ارزد

بیچارگى در این حسینیه مى ارزد

هرشب اسیرم میکنى پاى بساطت

دارى تو پیرم میکنى پاى بساطت

من چاى میریزم گناهم را بریزى

یکجا تمام اشتباهم را بریزى

شان نزولت میکند آخر بلندم

سر را تو دادى جاى آن من سربلندم

وقتى گذر کردند خیلی ها ازینجا

رفتند تا معراج تا بالا ازینجا

اینجا گرفته از خدا عیسى دمش را

اینجا خدا بخشید آخر آدمش را

من خام بودم غصه و غم پخته ام کرد

این پخت و پزهاى محرم پخته ام کرد

میبینم اینجا پنج تا نور مقدس

این آشپزخانه ست یا طور مقدس

اینجا همانجایی ست که مولا میاید

زینب میاید، بیشتر زهرا میاید

پخت و پز آقاى بى سر را به من داد

درکارهایش کار مادر را به من داد

من عالمى دارم در اینجا با رقیه

هروقت دستم سوخت گفتم یا رقیه

منت ندارم بر سرت...تو لطف کردى

حالا که هستم نوکرت تو لطف کردى

یک شب غذاى خواهرت را بار کردم

یک شب غذاى دخترت را بار کردم

باید که دست از هرچه غیرکربلا شست

دیگ تو را شستم خدا روح مرا شست

خدمت تجلى ارادتهاى شیعه ست

بالاترین نوع عبادتهاى شیعه ست

ما به ولایت میرسیم از این مودت

ما به مودت میرسیم از راه خدمت

خدمت در این خانه تنها فرصت ماست

گفتند:اینجا پنج روزى نوبت ماست

این پارچه مشکى-فداى روى ماهش-

دارد سفیدم میکند رنگ سیاهش

از سوخته دلها نگیر آقا غمت را

یک وقت از دستم نگیرى پرچمت را

بگذار یک گوشه به پاى تو بمیرم

کنج حسینیه براى تو بمیرم

منکه به غیر از لطف تو یارى ندارم

منکه به غیر از کار تو کارى ندارم

آنقدر بین دسته هایت ایستادم

نذر على اصغر تو آب دادم

اى کاش بین ایستادن ها بمیرم

آخر میان آب دادن ها بمیرم

خوب است نوکر آخرش بى سر بمیرد

خوب است بین نوکرى نوکر بمیرد

خوب است ما هم گوشه اى عطشان بیفتیم

در زیر پاى این و آن عریان بیفتیم

خدمت به این بى رنگ و رو هم رنگ و رو داد

این کفش ها را جفت کردن آبرو داد

درهرکجا که نام پیراهن میاید

زهرا میاید پیش ما حتما میاید

من دست بر سینه دم در مینشینم

در مجلس فرزند مادر را ببینم

من مینشینم کار و بارم پا بگیرد

شاید به من هم چادر زهرا بگیرد

 

شعر سید محمد سادات اخوی به مناسبت محرم 96


تکریمِ تماشای تو، لازم شده بر «حور» ...‌ای در نظر اهل زمین، قدر تو مستور!

پای دل عالم به حریم تو، گرفتار...
دل‌ها به تمنّای عَلَم‌های تو‌مأمور

از داغ لب خشک تو، محزون شده عالَم...
در محفل سوگت، دل غمگین شده مسرور

صیاد دل عالمی و رسم، همین است:
افتند غزالان به تمنای «تو»، در تور

«بین‌الحَرَمین» تو، مسیر دل و چشم است...
فرقی نکند «زائر نزدیک» تو... با دور

در محضر تو، هدیهٔ ما، قطرهٔ اشک است
این است همان مختصر و اندک مقدور

«زخم» است دلم از اثر نقد عزایت...
زخمی که محرم‌به‌محرم، شده ناسور

وصف سخن و جلوهٔ یک عمر حضورت...
دایم شده بازیچهٔ دل‌های کر و کور

موسای سخن، بسته لب از پرسش و پاسخ
اوقات تَکَلُّم شده وقف «تو» در این طور‌ای کاش که بی «معرفت سوگ» نمانم...
تا آن که نماند هدف پاک تو، محصور

شایستهٔ شأنت، سخن پست نباشد....
اما کَرَمت، جور کند شیوهٔ ناجور

درگاه سلیمانی تو، تکیهٔ سوگ است
از لطف تو دارد سِمَت خادمی‌ات، مور

شک نیست اگر خادم درگاه تو باشم...
مانند غبارم که بپاخاسته در نور

زنجیرزنی... سینه‌زنی... تعزیه‌خوانی...
«عرض ادب» ماست به آن «سینهٔ مَکسور»

در تکیه و... در خانه و... در کوچه و... بازار...
هرگز نرود از نظر... آن حَنجر مَنحور

آن‌سو، تو و عشاق زلالی که شهید ند
این‌سو، منم و غفلتِ تکراریِ منفور‌ای کاش تنم رایحهٔ عشق بگیرد...
آن لحظه که با «سِدر» بیامیزد و «کافور»‌ای کاش شود کهنه‌حصیری کفن من....
اما دم آخر شود از مِهر تو مَمهور

غزل شهریار به مناسبت عزاداری سالار شهیدان (ع)

شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین
روى دل با کاروان کربلا دارد حسین‌

از حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دست
مروه پشت سر نهاد، امّا صفا دارد حسین‌

مى‌‌برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از این‌‌ها حرمت کوى منا دارد حسین...

او وفاى عهد را با سر کند سودا ولى
خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین‌...

آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‌‌کند
عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین‌...

دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین‌

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین‌

اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندرین گوشه عزایى بى‌‌ریا دارد حسین
 

شعر محمد سهرابی به مناسبت ماه محرم

گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

یک گوشه می‌نشینم و حرفی نمی‌زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست

از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزه‌ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست

خون را بیا به دست دو قربانی‌ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی‌کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

شعر سید حمید رضا برقعی به مناسبت  ماه محرم

قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

این دو ز. کودکی فقط آیینه دیده‌اند
آیینه‌ای که آه نسازد مکدرش

واحیرتا که این دو جوانان زینب‌اند
یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟

با جان و دل دو پاره جگر وقف می‌کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست، گرم اشک گرفتن ز. چشم‌هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش.

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت، ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

***

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش

شعر غلامرضا سازگار به مناسبت ماه محرم

دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر

دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه
دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر

دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیة قرآن
دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر

کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک
گرفته، چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر

به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر

منای کربلا گردیده محو این دو قربانی
نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر

گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر

بگفت‌ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل‌ای سرور!

دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر

اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم
دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر

امید زینب است‌ای آفتاب دامن زهرا
که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر

سفارش کرده عبدالله جعفر بر من‌ای مولا
که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر

به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر

فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!

یکی می‌گفت: دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر

ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را
که باشد جدة ما فاطمه صدیقة اطهر

پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب
حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر

خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر

تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر

ز. آب تیغ هر یک آتشی می‌ریخت در میدان
که گفتی شعلة خشم خدا پیچیده در محشر

چو آتش بر فلک فریاد می‌رفت از دل دشمن
چو باران بر زمین می‌ریخت دست و پا و چشم و سر

ز. هم پاشیده، چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان
ز. بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر

به خاک افتاد جسم پاکشان، چون آیة قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورة کوثر

چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر

دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله
همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر

چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم‌تر

نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز. آن مهربان مادر

بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را
که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر

به ثارالله و صبر زینب و خون دو فرزندش
سلام "میثم” و خلق خدا و خالق داور
 

شعر محسن عرب خالقی به مناسبت ماه محرم

بازدلشوره‌ای افتاده به جانم چه کنم
تندترمیزند آخرضربانم چه کنم

پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم
باز هم بی خبری برده امانم چه کنم

آه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم

همه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم

گرگهادور وبر یوسف من ریخته اند
پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنم

به زمین خورده انار من وصد دانه شده
جمع باید کنم او راو ندانم چه کنم

جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم
مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم

 

شعر سید حمید رضا برقعی به مناسبت ماه محرم

پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا

به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا

پسر دور از پدر می‌شد، مهیّای خطر می‌شد
پدر هی پیرتر می‌شد، پسر می‌بُرد دل‌ها را

در این آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پا

پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا

پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر، چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا

که دیده این‌چنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟
و خاک‌آلوده‌تر از او به غیر از چادر زهرا
 
 

شعر علی اکبر لطیفیان به مناسبت  ماه محرم
 

 
بار من را کمرم نه سر زانو برداشت
کاسه‌ی زانوی من در طلبت مو برداشت

در خداحافظی ات بود که من افتادم
آه راحت نتوان چشم ز. آهو برداشت

آهوی خوش قد و بالای حرم، میکُشَمَش
نیزه زن را که رسید از رویت ابرو برداشت

هر چه کردم بخدا روی به قبله نشدی
علتش نیزه‌ی آن بود که پهلو برداشت

دیدم از دور کسی رَختِ تو را میپاید
آمدم زودتر از من او همه را او برداشت

زخم‌های بدنت از دو طرف مرتبط اند
هر کسی نیزه‌ای از پشت زد از رو برداشت

بین ِ. میدان نشد، اما وسطِ خیمه که شد
آخرش عمه‌ی تو دست به گیسو برداشت

بخدا خسته شدم آه کجایی اکبر
کاسه‌ی زانوی من در طلبت مو برداشت

عاقبت توی عبایی جگرم را بردم
با چه وضعیتی آخر پسرم را بردم
 

شعر علیرضا قزوه به مناسبت ماه محرم
 

محرّم آمده از شهر غم، عَلَم در دست
برای سینه زدن، تکیه شد سراسر دست

محرّم آمد و خم­خانه‌ی ازل وا شد
وضو ز. باده گرفتم، زدم به ساغر دست

حسین آمده با ذوالفقار گریانش
که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست

حسین آمده تا شرح شقشقیّه کند
حسین آمده با خطبه‌ی پدر در دست

(چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر، دست؟)

چو ذوالفقار علی چرخ می‌زند، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟

ز. خیمه گاه می‌آید چو گرد باد عطش
حسین را بنگر پاره‌ی جگر در دست!

چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر دست!

بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، دست

نشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم
به لحظه‌ای که برد شمر، سوی خنجر، دست

به خویش می‌نگرم با دو چشم خون آلود
نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست

به رود علقمه بنگر که می‌زند بر سر
به دستگیریِمان موج شد سراسر دست!

نمی‌توانم بر روی عشق، بندم چشم‌
نمی‌توانم بردارم از برادر، دست

تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش
ز. هر دو دست، برادر! بشوی دیگر، دست

به پای دست تو سر می‌دهند، سرداران
به احترام تو با چشم شد برابر، دست!

به یاد دست تو‌ای روشنای چشم حسین!
چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست

تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت‌
نمی‌رسید وگرنه به آن صنوبر، دست

قنوت، پر زدن دست­‌های مشتاق است
به احترام ابوالفضل می‌کشد، پر، دست!

مگر تو دست بگیری که دست­گیر تویی
به آستان شفاعت نمی‌رسد هر دست!

اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه
به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست

حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت:

مگر به روز قیامت رود به منبر، دست


شعرمحسن عرب خالقی به مناسبت ماه محرم


یک جهان روضه و یک ماه محرم داری
آه، آقای غریبم چقدر غم داری

تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه ات
باز هم روضه‌ی نا خوانده به عالم داری

این همه زائر دلسوخته‌ی خاکت را
از ازل داشته‌ای تا به ابد هم داری

روضه خوان هات زیادند، یکیشان قرآن
مطلع فجر خدا سوره مریم داری

درد دل کن که نماند به دلت، چون پدرت
خواهرت هست کنارت، تو که مَحرم داری

بهترین نوحه ما هست «غریب مادر»
صاحب روضه بگو، بهتر از این دم داری؟

تا که نومید نگردد ز. درت محتاجی
تو هم انگشت هم انگشتر خاتم داری

وقت تدفین تو‌ای شعر غریبی، پسرت
دید در وزن تنت چند هجا کم داری


شعرسید حمید رضا برقعی به مناسبت ماه محرم


اگر چه مثل محّرم نمی‌شوم هرگز
جدا ز. روضه و ماتم نمی‌شوم هرگز

مرا ببخش مرا، چون که خوب می‌دانم
که توبه کردم و آدم نمی‌شوم هرگز

اسیر جاذبۀ حُسن یوسف یاسم
که محو در گل مریم نمی‌شوم هرگز

گناه کارم و حتی بدون اذن شما
بدان نصیب جهنم نمی‌شوم هرگز

به جان عشق قسم غیر چهارده معصوم (ع)
به پای هیچ کسی خم نمی‌شوم هرگز

قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی
بجز شهید محّرم نمی‌شوم هرگز

نَمی فُرات بیاور چرا که من قانع
به سلسبیل و به زمزم نمی‌شوم هرگز

در انتهای غزل من دوباره می‌خواهم
فقط برای تو باشم نمی‌شوم هرگز

 

شعر مُقبل کاشانی به مناسبت روز دهم ماه محرم

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان

هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت

کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد

بلند مرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد