پیراهنی نماند که یعقوب تر شوم(شعر)

غرقِ حماسه است طلوع پگاه تو
خورشید می دمد ز تماشای ماهِ تو
دلتنگ می شویم برای پیامبر
وقتی که نیست آیه ی فجر نگاه تو

با آیه های آه فرستاده ام تو را
اشکی نبود تا که بپاشم برای تو
پیراهنی نماند که یعقوب تر شوم
ای یوسفی که آب نمانده به چاه تو!

خون جاری است در صف مژگان چابکت
اردو زده سمت شقایق سپاه تو!
جایی نداشت در تب آغوش تو پدر
از بس که تیر خیمه زده در پناه تو

بس آشنای مدّ اذانِ تو بوده ایم
حالا چرا بریده بریده است آه تو؟

شعر از: جواد محمد زمانی

منبع: حروف مقطعه،ص۲۰۱.