انگار ستاره این روزها پشیمان است که اصلا چرا ستاره شد! آن همه بالا و پایین رفت که کجا را بگیرد! دیگر از محبوبیتش هم ناراضی است! و در یک کلمه می گوید: «پشیمانم!» این جمله را ساعت 23 یک شب سرد زمستانی وقتی روی یکی از میزهای فست فودی اش لم داده بود و گذشته را مرور می کرد به زبان آورد. وقتی گذشته خودش را مرور و آن را با شرایط کنونی یک عقاب دیگر در بیمارستان مقایسه می کرد چهره اش حالتی به خود گرفت که کمتر از عابدزاده با روحیه سراغ داشتیم. چیزی گلویش را فشار می داد، اما مغرورتر از آن بود که بروز دهد: «اینجا فقط قهرمان مرده را دوست دارند. نمی توانند ببینند کسی محبوب شده. اصلا من پشیمانم. ای کاش می رفتم مثل یک آدم معمولی زندگی می کردم، اصلا این همه دویدم که چه بشود؟» وقتی عابدزاده این را گفت دیگر ساعت و این که کجا نشسته ایم و مشتریان رستوران عابدزاده هم در حال رفت و آمدند و او را با این حال می بینند اصلا اهمیتی نداشت. چراکه دردودل آن آقای ستاره تازه شروع شده بود.

 

 

*دراوج شهرت و محبوبیت هستید و می گویید پشیمانید از اینکه فوتبالیست شده اید. این حرف کمی باورش سخت است.

به چه زبانی بگویم اگر دوباره متولد می شدم هیچ وقت فوتبالیست نمی شدم. بلکه از زمین خاکی و چمن و فوتبال فرار می کردم.

 

*مثلا احمدرضا عابدزاده چه کاره می شد؟

البته سخت است اگر فکر کنیم عابدزاده فوتبالیست نمی شد، اما ممکن بود یک کار دیگر می کردم. می رفتم جایی که عزت و احترامم فقط تا زمانی نباشد که بازوبند کاپیتانی دارم. می رفتم جایی که مثل سیروس قایقران وقتی مردم تازه به یادم نیفتند. روزی که زیر تابوت سیروس را گرفته بودم، با خودم می گفتم خدایا چرا تازه الان این همه آدم آمده اند و یاد سیروس افتادند.

 

*اما شما که از یاد نرفته اید. هنوز هم مردم شما را دوست دارند.

من این را نمی خواهم. حرف من چیز دیگری است. اصلا شما خودت را بگذار جای من. نه اینکه بگویم از این همه توجه خسته شده ام، اما اینها برایم ملاک نیست. اصل چیز دیگری است، همان چیزی که به من فهماند اینجا کسی نمی تواند محبوبیت کسی را ببیند. تا ببینند محبوب شده ای می زنند توی سرت و نمی گذارند زندگی کنی. وقتی هم که می روی گوشه بیمارستان و شاید هم زیر خاک تازه می گویند فلانی را یادت هست؟ عجب مردی بود، ماه بود، اسطوره بود، ستاره بود.

 

*یعنی عابدزاده هم وقتی رفت گوشه بیمارستان تازه به یادش افتادند؟

من اصلا نمی خواهم کسی به یادم بیفتد. مساله این بود که عارضه مغزی من و مساله ای که پزشکان سوئدی می گفتند گرفتگی دو رگ است را بستند به هزار و یک شایعه بی پایه و اساس.

 

*چه شایعه هایی؟

می گفتند عابدزاده رفته توی حاشیه. می گفتند در یک مهمانی کوکایین کشیده و سکته کرده. من با مرگ دست و پنجه نرم می کردم و تنها با دعای مردم و طرفدارانم برگشتم، اما خیلی ها در آن زمان هرچه خواستند گفتند و تازه وقتی من برگشتم آمدند در همین فست فودم نشستند و گفتند احمدرضا حلال مان کن. با چه زبانی می گفتم همان عارضه مغزی را هم این فوتبال به سرم وارد کرد. بروم پرونده پزشکی ام را بیاورم تا همه ببینند جریان چه بود.

 

*و شما چه گفتید؟

من از آنها گذشتم و به خدا واگذارشان کردم چون این چیزها که پایانی نداشت. اینجا هیچ کس محبوبیت کسی را نمی تواند ببیند.

 

*عابدزاده به همین خاطر از ستاره شدن پشیمان شده؟

برای این فوتبال و تمام سلامتی ام را دادم. وقتی در زمین بودم و رفتم توی گل انگار داشتم از همه چیزم دفاع می کردم. اما حالا می بینم دیگر نه عزتی مانده و نه احترامی. مردم می آیند امضا می گیرند، عکس یادگاری می خواهند، اما دیگر کسی نمی گوید این پسر که روزی تمام وجودی آبروی ایران بود برای چه زانویش حالا دیگر صاف نمی شود. من هم با خودم می گویم اینجا رسم همین است. اصلا خاکپور کجاست، کسی جواب زرینچه را می دهد؟ اگر ایین اسامی را که روزگاری همه ستاره بودند را برایتان بشمارم و بگوییم الان کجا هستند و چه می کنند، به حرف من می رسید.

 

*و این دلیل پشیمانی عابدزاده است و می گوید ای کاش هیچ وقت این راه را نمی رفتم.

اصلا همین ناصرخان حجازی را چرا نمی گویید. چرا کسی حالش را نمی پرسید. چرا ناصرخان با این همه اعتبار باید می رفت اسلواکی مربیگری می کرد. چرا روی تخت بیمارستان و در حالی که چشم هایش بسته بود تنها به خاطر برانگیخته شدن حس ترحم بعضی ها شد مشاور عالی. من نمی گویم بیایید دنبال عابدزاده! من می گویم چرا برای عابدزاده این همه حرف و حدیث درست کردید. من خودم روی پای خودم می ایستم، اما آیا این حقم نیست که احترام خاص داشته باشم و کسی جرات نکند بیاید جلوی چشمم هرچه از دهانش بیرون آمد به من بگوید یا پشت سرم بگویند عابدزاده فلان کار را کرد و یک عارضه مغزی را به هزار و یک چیز دیگر ربط بدهند.

 

*ولی ما باورمان نمی شود عابدزاده با تمام حرف هایی که به زبان آورد، پشیمان باشد، بلکه این ها را از روی عصبانیت می گوید.

نه عصبانی هستم و نه احساساتی. من از این فوتبال بدم آمده و از اینکه به قول شما شدم عابدزاده ای که عقاب آسیا نام گرفت، پشیمانم. آن قدر پشیمان که هیچ وقت اجازه نمی دهم امیر پسر عابدزاده ای که الان در تاتنهام بازی می کند در لیگ ایران هم به میدان برود.

 

*وقتی شما این قدر تلخ حرف می زنید. دیگر برای جوان ترهایی که می خواهند عابدزاده شوند هیچ انتظاری نباید داشت.

من نمی گویم آنها خودشان روزی متوجه می شوند. من که اجازه نمی دهم پسرم اینجا فوتبال بازی کند و باید از پدر پشیمانش درس بگیرد، اما این را هم بگویم که از این همه تلخی فقط مردم برایم مانده اند. مردمی که وقتی در ورزشگاه آزادی بعد از دست دادن با اولیورکان دور افتخار می زدم اشک را در چشم هایشان می دیدیم حالا فقط این چیزها من را دلگرم می کند، اما از همان مردم می خواهم دیگر از عابدزاده نگویند و جایی اسم من را ننویسند چون خیلی ها نمی توانند این را ببینند.