پرویز پرستویی از تهران تا لس‌آنجلس فحش می‌خورد

یک سالن کوچک در لس‌آنجلس، پرویز پرستویی بالای سن، مقابل پرده نشسته است. انگار کمی مضطرب و معذب است، گاهی بیش از اندازه سرش را به نشانه تایید تکان می‌دهد. اتفاقات بیرون سالن یک هشدار بوده، احتمالا می‌داند اینجا چیزی شبیه دادگاه خواهد شد فرد میکروفن به دست از مادران آبان می‌گوید، پرستویی عملا و علنا نمی‌تواند جواب دلخواه بخشی از حضار را بدهد، آن‌ها برای فرد پرسش‌کننده دست می‌زنند و هورا می‌کشند، بد مخمصه‌ای‌ست!

پرویز پرستویی از تهران تا لس‌آنجلس فحش می‌خورد

برای پرستویی ظاهرا تهران و لس‌آنجلس فرقی ندارد، هر جا باشد برای فحش خوردن گزینه مناسب ترول‌های شبکه‌های اجتماعی‌ست، همین چند روز پیش بود که عده‌ای از کاربران شبکه‌های اجتماعی، فعالیت پرستویی در کمک به رضا رویگری را خودنمایی تفسیر کردند.

او تقریبا هر کاری که می‌کند مورد حمله قرار می‌گیرد، برخی عکس‌ها و برخی مواضع سال‌های دور و نزدیکش به هر مناسبت بازنشر می‌شود، اصلا گویا او در یک سیکل جهنمی گرفتار شده و خشم حمله‌کنندگان به او پایانی ندارد!

گر چه که در لس‌آنجلس تنها نبود و گوهر هم بود، حتی اسفندیار، اما باز هم او نقش اول  است.

این‌بار البته ماجرا وجوه گوناگونی داشت، پای نایاک هم وسط است، یک فیلم از حبیب احمدزاده اکران شده، برخی اعتراض کرده‌اند که تماشای چنین فیلمی همراهی با عقاید تهیه‌کنندگان آن است. کار انقدر بالا گرفته که منفردزاده را روی آنتن ایران‌اینترنشنال آوردند. بازخواست که چرا و چگونه؟ البته به شاملو ارجاع که در پی جستن است و از مرگ نمی‌هراسد، گفت که موسیقی و سینما از هر جایی که باشد او مخاطبش خواهد بود.

اما خب منتقدان آرام نمی‌گیرند، آن‌ها گوهر خیراندیش را هم در دادگاه فرضی به سلابه کشاندند، خیراندیش تلاش کرد یک پاسخ عرفی بدهد، صحبت از احترام به عقاید کرد. همان یک جمله اما سوژه منتقدان و بعضا فحاش‌ها شده، می‌گویند خیراندیش از یک فعل سوررئال حرف زده! البته من اینجا همه چیز را کمی مبهم و سربسته می‌نویسم، آن چه که در صفحات اجتماعی و در کامنت‌ها می‌گذرد، خیلی رکیک است.

یک خشم آشکار، یک دوقطبی کاملا به زعم خودشان شفاف، یک طرف حق مطلق، یک طرف باطل صرف. پیش از این اصغر فرهادی هم در همین دوقطبی تا مرز نابودی رفت و حتی خبر عضویتش در هیات داوران کن هم لابه‌لای خشم حق علیه باطل به تاراج رفت.

کارگردان تمام این منازعات یک خشم غیرقابل کنترل است، مهرجویی، فرهادی، خیراندیش، اسفندیار منفردزاده و حتی شهبال شب‌پره یا اصلا رضا رویگری! فرقی ندارد. آن دسته خشمگین می‌گردد و نسبتی میان اسم‌ها و این شرایط ناگوار می‌سازد، سهم نام‌ها در ساخت امروز را پیدا می‌کند، او را مورد عتاب و تنفر قرار می‌دهد، راضی نمی‌شود و کار به فحش و آرزوی نابودی می‌رسد.

آن خشم هی سر می‌خورد و ایران شرحه شرحه می‌شود، یک بار به اسم پرستویی، یک بار به اسم اسفندیار و هر بار یک گام به عقب، شاید برنده آن است که کنج عافیت طلبیده و در سکوت است تا این غبار بخوابد و راه رستگاری هموار شود.

به قلم ایمان عبدلی