«نگهبان‌ شب» از چه می‌گوید؟

«نگهبان شب» از این لحاظ که عزم رضا میرکریمی برای بازگشت به دنیای صمیمی، نمکین و معنوی فیلم‌های گذشته او محسوب می‌شد، توجه همه را جلب کرد. هیچ‌کس این فیلم را ندید و درباره‌اش حرفی نزد مگر آنکه همه چیز را برد و در ساختار کلی سینمای میرکریمی قرار داد. نگهبان شب فیلمی بود که به تنهایی دیده نشد، بلکه به‌عنوان امتدادی بر «زیر نور ماه» و «خیلی دور خیلی نزدیک» و «به همین سادگی» و «یه حبه قند» و فیلم‌های دیگر سازنده آن ارزیابی‌اش کردند. حتی بعضی‌ها تا سریال‌هایی مثل «بچه‌های مدرسه همت» عقب رفتند و تحلیل‌شان از آنجا شروع شد. خب این طبیعی است. چیزی که سینمای میرکریمی دارد یک حس است، یک حال و هوا و مود و اتمسفر است، یک نوع نگاه است به زندگی که خالی از معنویت و قناعت و امید نیست. حالا در یک فیلم احساس می‌شود که این درون‌مایه‌ها بیشتر و بهتر در‌آمده‌اند و در یکی کمتر. یک‌جا احساس می‌شود چنین چیزهایی از رهگذر نگاه مادرانه لمس شده‌اند و جای دیگر از مسیر یک عشق زمینی. آدم‌های میرکریمی تنها هستند و یک حادثه باعث می‌شود درون‌نگری عمیقی بکنند و حین این درون‌نگری، مخاطب هم آن آدم‌ها را از چشم‌انداز خودشان می‌بیند. معمولا چنین است که بیرون از آدم‌ها دنیای منطق سود وجود دارد و درون‌شان فطرت. بیرون پر از تعلقات دست و پاگیر دنیایی است و در درون آرامش معنوی دلنشینی در عمیق‌ترین لایه‌های روح وجود دارد. وقتی قهرمان قصه به درون نگاه می‌کند و مخاطب را هم در این تماشا بر مردمک چشمش می‌نشاند، طبیعتا مسیری خواهیم داشت از سودانگاری به فطرت، از تعلقات دنیایی به آزادی معنوی و از تجسم مادی به قلمرو وزش روح. این تم کلی سینمای میرکریمی است که البته گاهی هم از آن عدول کرده اما بیشتر فیلم‌هایش در همین مدار بوده‌اند. نگهبان شب هم با همین معیار و چهارچوب سنجیده می‌شود. خیلی‌ها آن را پس از قصرشیرین و یک تهیه‌کنندگی پرحاشیه و چند دوره مدیریت دولتی که آن هم از حواشی به دور نبود، بازگشت میرکریمی به همان دنیای مألوف و شناخته‌شده‌اش می‌دانند. حکم کردن درباره اینکه آیا میرکریمی به واقع همان تجربه‌ها را در همان سطح و با همان کیفیت معنایی تکرار کرده یا نه، قضاوت ساده و بدون مناقشه‌ای نیست؛ اما اینکه او سعی داشته همان میرکریمی سابق باشد و فیلم آخرش با چنین رویکردی ساخته شده، تقریبا روشن است. غیر از نزدیکی به دنیای کودکان که معمولا باعث تداعی شباهت‌هایی بین میرکریمی با مجیدی و کیارستمی می‌شود، نگهبان شب مستقیما به خورشید مجید مجیدی شباهت داشت؛ خصوصا آنجایی که بحث تبلیغات انتخاباتی مطرح شد و روایت با یک طعنه و کنایه از کنار آن عبور کرد. جایگاه نگهبان شب در سینمای خود میرکریمی و به‌طور کل در میان فیلم‌هایی که به جهان نگاهی معنوی و نسبتا مذهبی دارند چیست؟ نکته اول این است که احتمالا همه با آنچه میرکریمی می‌گوید موافق نباشند. نه اینکه مخاطبان او لزوما به منطق سود و دنیاپرستی و این دست مسائل باور داشته باشند و به همین دلیل با جهان میرکریمی کنار نیایند، بلکه ممکن است شیوه سلوک او به سمت معنویت را نپسندند یا حتی برایشان سوءتفاهماتی ایجاد کند.

مثلا قهرمان فیلم امروز به نوعی یادآور حاج کاظم در آژانس شیشه‌ای بود اما در بستری دیگر قرار می‌گرفت و رفتاری دیگر می‌کرد. این شمایل اما مورد‌پسند همه واقع نشد. خود میرکریمی می‌گفت با این فیلم الگوی جدیدی از قهرمان‌پروری را در جامعه پدید آورده اما انگار مخاطبان همان حاج کاظم را بیشتر می‌پسندند و چندی بعد استقبال از بادیگارد هم این را بهتر نشان داد. این به معنای مخالفت مخاطبان با جهان‌بینی معنوی و ایثارگرانه قهرمان امروز نبود؛ بلکه سلوک او نتوانست محبوب باشد. در مورد فیلم نگهبان شب هم ممکن است چنین ناهمدلی‌هایی بین مخاطب و جهان صاحب اثر وجود داشته باشد. بعضی‌ها رسول را در این فیلم ناتوان می‌بینند نه قانع، کم‌هوش می‌بینند نه شرافتمند. البته نشانه‌هایی در داستان هست که رفتار معنوی را انتخاب خود این شخصیت نشان می‌دهد نه جبر شرایط یا عادات سنتی اما اولا خلاف این را هم می‌شود یافت و جدل را تا ابد ادامه داد و ثانیا این نشانه‌ها قوس خاصی از روند روایت نیستند و تاکیدی رویشان نشده که معلوم کند باید جدی‌شان گرفت و مبنای قضاوت قرار داد. به هر حال با ماجرای یک جوان شهرستانی طرف هستیم به نام رسول که به یک ساختمان نیمه‌کاره برای کار می‌رود. با دختر سرکارگر آنجا که ناشنواست آشنا می‌شود و به او دل می‌بندد. با صاحب این پروژه ساختمانی که جوانی ثروتمند است و نقش آن را محسن کیایی بازی می‌کند هم آشنا می‌شود و حتی در حلقه نزدیکانش قرار می‌گیرد. پدر آن دختر ناشنوا قبلا باغبان باغی بود که حالا این ساختمان‌ها در دل آن ساخته می‌شوند. قرار است یکی از خانه‌های اینجا مال او باشد اما ظاهرا آن جوان ثروتمند در حال کلاهبرداری است.

نگهبان‌ شب

ماجرا هزار پیچ‌و‌تاب می‌خورد و قصه هرچند دیر اما بالاخره شروع می‌شود. سخت است که بفهمیم کدام یک از این ماجراهای موازی خط اصلی داستانی هستند. همین است که تفسیرهای متفاوت و گاه متناقض از فیلم می‌شود. نهایتا به سکانس پایانی می‌رسیم که نمایی از عروج است. اینجا، هم عشق زمینی به آسمان پیوند می‌خورد، هم صعود یک روح به بلندای شرافت نمادینه شده و هم از لحاظ بصری اختتامیه‌ای متناسب با ریتم کلی فیلم رقم می‌خورد اما اگر کسی تا اینجا با فیلم همدل نبوده باشد، با انتهای آن هم همدل نخواهد شد. چنانکه بالاتر از این هم اشاره شد، آنچه به‌عنوان مولفه‌های سینمایی میرکریمی شناخته می‌شود، معمولا مربوط به مود و اتمسفر و جهان‌بینی اوست نه ویژگی‌های فنی و فرمی. میرکریمی فقر را نمی‌ستاید ولی فقیر را هم چرک و مشمئزکننده نشان نمی‌دهد. او ملکوتی و آرمانگرایانه به زندگی نگاه نمی‌کند اما برای رسیدن به هر چیزی قهرمانش را وانمی‌دارد که پا روی شرافت بگذارد. این ویژگی‌ها معنوی هستند و به جهان‌بینی سینمایی میرکریمی برمی‌گردند نه به فرم کار. اینکه آیا جهان‌بینی سیدرضا چنانکه می‌خواسته در همه کارهایش به فرم تبدیل شده یا نه، بحث جداگانه‌ای است. در نگهبان شب این قضاوت تا حدود زیادی به سلیقه مخاطب ربط پیدا می‌کند. کسانی که با ریتم کند و تعلیق کمرنگ و خط پیرنگ محو یا شیشه‌ای در داستان‌ها کنار نمی‌آیند، نمی‌توانند این فیلم را چندان دوست داشته باشند و در عوض آنهایی که با فضای آرام و کم‌کنش و فیلم‌های خلوت بیشتر ارتباط برقرار می‌کنند، این فیلم را هم بیشتر دوست دارند.