محمد دلاوری مجری و گزارشگر تلویزیون چرا بیمارستانی شد؟

محمد دلاوری مجری، خبرنگار و گزارشگر تلویزیون که مدتی بر اثر کسالت در بیمارستان بستری شده بود. بعد از مرخصی درباره وضعیت جسمی خود اینطور نوشت:«همین یکی دوتا عکس را هم به اصرار رفقا گرفتم ، خجالت میکشم این خرده دردها را با شما تقسیم کنم ولی چنان خوبید ، چنان لطف دارید و‌پبگیر حالید که ناچار شدم هم مصاحبه کنم و هم همین جا عرض حال بنویسم
اخبار چهره ها- راستش را بخواهید به علتی که تقریبا کسی نمیداند چه بود ، از یک روزی گیج و منگ شدم ، بعد تکلمم منقطع شد ، بعد کلمات را گم و گور کردم تا جایی که برای گفتن یک جمله باید یک دقیقه فکر می کردم تازه باز معلوم نبود بتوانم حرف بزنم
شده بودم یک گنگ خوابدیده مبهوت ، که وقتی داشتند هلم میدادند داخل آن دستگاه ام آر آی فکر میکردم میخواهند شکنجه ام کنند و اطلاعات ذیقیمتم رو استخراج کنند، داد میزدم : رهایم کنید رهایم کنید ای انسان های دون و گویا بعضی حاضران میگفته اند : آخی ببین همون مجریس ها ، دیونه شده ... بعد کناردستیش گفت : عه وا آره خودشه ، من که اصلا تلویزیون نمیبینم ، والا سیمای ملی دیگه دیدن نداره ،

چه شد که برگشتم ؟ راستش را بخواهید ، نمی دانم ، فکر کنم کم کم دل فرشته های کلمات رحم آمد و گفتند : ببین خیلی کولی بازی در می آری ها بیا برگرد بابا بیا برگرد ، یه کم دیگر حرف بزن ، جای کسی ببینیم چه گلی به سر کی میزنی ، فکر کنم این بخش از فرشته ها که تکلم مارو کنترل میکنند اعصابشان از باقی خردتر است ، خب حق هم‌ دارند ، یک کم مراعات نمیکنید که ... خلاصه داشتم برمی گشتم که یکی از فرشته ها نشسته کنار پنجره سری تکان داد و گفت : آقا مجری ! چه کولی بازیی در آوردی ها ، این همه آدم صبح تا شب میمیرند اینقدر جیغ جیغ نمیکنند ، این همه قشون کشی نمی کنند ، گفتم : ببخشید خواهر خب چرا انقد یه دفه ای ؟ بالاخره ما نیز مردمی هستیم ، گفت : ینی چی یه دفه ای ، از هشت ماه قبل باید بیایم خبر بدیم ؟ بیکاریم ؟ مگه یکی دوتایید ؟ دراز دراز مث علف سبز میشید فقطم دردسرید گفتم : ببخشید ولی یه کم بیرحم شدید ، عواطف فرشته ایتون پس چی میشه جواب نداد و فقط غصبناک چیزهایی زمزمه کرد که من من ترجیح دادم سکوت الهام بخش وحدت کنم
کل چیزی که از این رفت و برگشت فهمیدم این بود که خیلی بیشتر از تصورم رفیق پر از عشق دارم ، همان هایی که بالای سرم گریه کردند و من تو هپروت بودم ، اونها که بارها اومدند و زنگ زدند، اونا که از خودم دل نگران تر بودند ، یک عالمه زنگ و پیام و عشق ، من هیچی نیستم ، این را هر کس نداند خودم خوب میداند ، ولی تو ی ارتش خوب ها محاصره شدم ... دیگه عرضی نیست ، فرشته خانووم هم داره به حرافی های من چشم غره میره ، بد گیر داده به ما
#فرشته #بیمارستان #تکلم #من_درد_در_رگانم_حسرت_در_استخوانم»