کمند امیر سلیمانی بازیگر سینما و تلویزیون با انتشار پستی در صفحه اینستاگرامی اش نوشت:
اخبار چهره ها - "وقتی در خانه وقت اضافه داری توجهت به چیزهایی جلب میشه که قبلا اصلا اهمیت نداشته. این متن رو الان دوست عزیزی فرستاد دوست داشتم شما هم بخونین:
همه اخبار کرونا را دنبال میکنیم.
به فرزندانمان، عزیزانمان، پیرانمان سفارش میکنیم.
دست هایمان را زود به زود میشوییم.
چرا؟
کرونا آنگونه که میگویند مریضی همراه با درد طولانی نیست که از دردش فراری باشیم.
یک حقیقت وجود دارد.
از مرگ فرار میکنیم.
میخواهیم زنده باشیم.
پس زندگی را دوست داریم.
این کشف مهمی است به نظرم.
ما زندگی را دوست داریم.
همین مایی که اول هر فصل بسته به شرایط جسمی و کاری مان گفته ایم:
اه، باز دوباره بهار شد ...
اه، باز گرمای تابستان...
باز پاییز...
باز زمستان...
و اه، باز عید و دید و بازدید ...
همان مایی که تا هفته پیش (به نظر من با دلایل زیاد به حق) افسرده بودیم.
کهای بابا این زندگی ...ای بابا، ما دهه شصتیها که ...
ما دهه پنجاهىها که ...
زندگی را دوست داریم و میترسیم مثل گنجی از لای انگشتانمان در برود.
همان مایی که از دست همسر و فرزند و همسایه و رییس و فامیل گلایهمند بودیم.
ترس از دست دادنشان را حس کردیم.
پس دوستشان داشتیم.
دوستی داشتم که میگفت همه چیز احساس دارد.
میگفت وقتی از سر کار میآیی کوله ات را نباید بیاندازی یک گوشه.
کوله میفهمد.
و اگر کوله میفهمد، زندگی چطور؟
زندهتر از زندگی تاکنون دیده اید؟
با آن قلب آن همه طپنده.
بالا و پایین شدنها.
که علامت زنده ماندنش هست...
این همه بار آن را پس زده ایم.
سرکوفتش زده ایم.
گفته ایم که دیگر فایدهای ندارد.
پر از سختی شده،
"فان" نیست.
و حالا حق ندارد بار و بندیل ببندد و قهر کند که برود؟ وقتی قدرش را نمیدانیم؟
...
پیامی رد و بدل میشود که به کرونا فکر نکنید.
به نظرم صحیحتر این است که بگوییم به زندگی فکر کنیم.
وقتی میگویند تا اطلاع ثانوی سینما و کافه نروید، ناگهان احساس نمیکنید چقدر دلتان میخواهد سینما و کافه بروید؟ هر چند شاید سالها بوده که نرفته اید؟
وقتی میگویند آرایشگاه و عروسی نروید، کودک درون تان غصه نمیخورد که دلش عروسی میخواهد؟
همان مراسمی که شاید پیش از این با لبی آویزان گفته اید که: این ماه سه تا عروسی داریم، وسط امتحانها، حالا لباس را چه کنم، اه ...
به همین زودی اه هایمان میتواند برایمان آرزو شود.
من نمیدانم کرونا کی بساطش را جمع میکند و میرود.
نه از ایران، که از این کره کوچک خاکی.
کرونا بیش از هر چیزی یاد ما انداخت که این دنیا چقدر کوچک است و خوشیها و ناخوشیهای ما آدمها تا چه اندازه وابسته به هم.
کرونا دست ما را برد"