
بدون شک هواداران هر دو تیم استقلال و پرسپولیس از علیرضا نیکبخت واحدی خاطراتی فراموشنشدنی دارند. مردی که با پیراهن آبی و قرمز قهرمانی در لیگ برتر را جشن گرفت.
نیکبخت ۱۲ مهر ۱۳۹۹ مصاحبهای اختصاصی با خبرورزشی انجام داد و بخشهایی از ناگفتههای خود در فوتبال را بر زبان آورد:
شادی گلی که پاییز سال ۱۳۸۰ پس از گل زدن به الاتحاد عربستان در جده انجام دادم، ایده خودم بود. همان شادی گلی که به شادی استوکی معروف شد (نیکبخت پس از باز کردن دروازه الاتحاد عربستان در بازی رفت استقلال مقابل این تیم، کفش خود را از پای درآورد و مانند تلفن مشغول صحبت کردن شد)
چند وقت قبل (منظور تابستان سال ۹۹ است) مشغول لایو گرفتن در اینستاگرام بودم که با ماشین به یک تیر برق زدم و ۲۱۰میلیون تومان خسارت خوردم!
چون جنبه نیمکتنشینی در استقلال را نداشتم، همیشه شدیدترین تمرینات را انجام میدادم تا فیکس باشم.
یکبار در اردوی تیم ملی مصدوم شده بودم و دکتر پرهان خانلری به من گفت بیا یک آمپول برایت بزنم که مرده را زنده میکند، این آمپول را از آمریکا برایم آوردهاند! آن را برایم تزریق کرد و داخل زمین ۳ پاس گل دادم. بعدا پزشک تیم ملی به من گفت این آمپول یک ب کمپلکس معمولی بود!
تا امروز هیچ دروازهبانی با روحیه احمدرضا عابدزاده ندیدهام. وقتی در گل میایستاد اصلا انگار دروازه کوچک میشد.
وضعیت به گونهای شده که هر مدیری که تاجر بهتری باشد، به درد استقلال میخورد!
روز اولی که کلنگ کمپ حجازی به زمین خورد، من آنجا بودم و اصلا قرار نبود به کمپ تمرینی تبدیل شود. قرار بود آنجا به هر کدام از بازیکنان استقلال یک قطعه زمین بدهند تا خانه بسازند ولی در نهایت تصمیمات عوض شد.
علی فتحاللهزاده برای استقلال زحمت میکشید و دل خرج کردن داشت. او برای حل مشکلات استقلال خانه و ماشینش را فروخت.
در اوج محبوبیتم زیرآبم را در استقلال زدند و زیر پایم را خالی کردند تا از این تیم بروم. این کار به معنای واقعی کلمه ناجوانمردانه بود و به همین خاطر راهی پرسپولیس شدم. وقتی میدیدم هواداران استقلال که تا همین چند وقت قبل گلویشان را برایم پاره میکردند، بدترین الفاظ را به من و خانوادهام میگویند، آنقدر ناراحت میشدم که دوست داشتم بمیرم. باور کنید هر فرد دیگری جای من بود خودکشی میکرد.
یک بار داشتیم از امارات برمیگشتیم و پلیس امارات حرفی زد که مجاهد خذیراوی آن را برای علی دایی ترجمه کرد. دایی به سمت پلیس رفت و یقهشان را گرفت! البته در نهایت ماجرا ختم به خیر شد.