
اول مامان را نجات بده!
برای از سهیل گفتن نفسها درسینه حبس میشود و یادش روح را جریحهدار میکند اما باید از او گفت همچون سعید گلمحمدی، مدیر مدرسه شهید کطولی: «یک شب اردوی مدرسه داشتیم. وقتی داشتم از بچهها فیلم میگرفتم، سهیل دستش را تکان داد و خداحافظی کرد. یک لحظه دلآشوب شدم؛ نمیدانم چرا حس کردم این خداحافظی آخر بود. این اردو یک هفته مانده به پایان سال تحصیلی برگزار شد.» گلمحمدی از خصوصیات اخلاقی سهیل برایمان تعریف میکند: «سهیل پسر مودب و زرنگی بود. در کارهای مدرسه مشارکت داشت و فوقالعاده باهوش و فعال بود.» گلمحمدی ناچار است تمام احساس خود را مچاله و در گوشه دلش حبس کند تا بتواند این مظلومیت را فریاد بزند: «شب شهادت سهیل، مسافرت بودم. فاجعه را یکی از همکارانم به من خبر داد و بلافاصله به پدر سهیل زنگ زدم. جواب داد اما فقط یک جمله گفت: سهیلم رفت....» او این درد را افتخاری میداند وقتی یک پسر دبستانی لحظههای آخر بریده بریده به پدرش چنین میگوید: «زمانی که پدر سهیل برای نجات همسر و پسرش میرود سهیل را پیدا میکند اما او اصلاً به فکر نجات خودش نیست و به پدرش میگوید: «بابا آوارها را برندار کمرت درد میکند. اول مامان را نجات بده. بابا تشنهام!»
ستاره شد و به آسمانها رفت
سهیل در ذهن معلمش آنقدر قشنگ نقش میگیرد که معلم از او بهعنوان یک الگو یاد میکند. سمانه سروشنیا، معلم سهیل او را جور دیگر شناخته است: «سهیل دانشآموز درسخوانی بود. از جملات و نحوه صحبت کردنش مشخص بود درک بالایی نسبت به اتفاقات روزمره دارد. در کارهای گروهی با دوستانش تعامل و همفکری داشت. سهیل یکی از بهترین فرزندانم بود.» نام شهید سهیل، پلاکی میشود برگردن تکتک دانشآموزان تا ادامهدهنده مسیر شجاعتش باشند آنگونه که معلم سهیل از او یاد میکند: «وقتی خبر شهادت سهیل را از مدیر مدرسه شنیدم دستهایم بیحس شده بود. میدانستم دانشآموزانم در منطقه نظامی سکونت دارند، اما خداخدا میکردم هیچ بلایی سر پسرهای من نیامده باشد. درکمال ناباوری مدیر گفت که سهیل و مادرش براثر حمله موشکی اسرائیل زیر آوار به شهادت رسیدهاند. سهیل ستاره شد و به آسمانها رفت. بچهها دلتنگش هستند، جای خالیاش را با گل پر کردند و برایش دعا خواندند.»
بهترین لحظهها با سهیل
آریا شهبازی، همکلاسی سهیل، با اشک و دلتنگی از دوستش یاد میکند: « اردو که رفتیم مردی اخلاقش خوب نبود با ما به تندی و عصبانیت صحبت میکرد. من گریهام گرفته بود، سهیل آمد دم گوشم گفت: اینجور آدمها زیادند، ناراحت نباش، ما باید قوی باشیم و از حرف هیچکسی ناراحت نشویم. آن حرفش هیچوقت یادم نمیرود.» او ادامه میدهد: «هر وقت سهیل با ما بود بهترین لحظهها را داشتیم؛ چون همیشه میخندید و شوخی میکرد. از بس پسر باادب و درسخوانی بود، معلممان هم عاشقش بود. اصلاً اهل دعوا نبود، اهل گذشت و مهربانی بود. همه دوست داشتند با سهیل صمیمی شوند.» آریا خاطرههای یار دبستانیاش را نمیتواند فراموش کند: « هنگام یارگیری همیشه سهیل را انتخاب میکردم. هم فوتبالش خوب بود و هم دوست صمیمیام بود برای همین توی گروه خودم انتخابش میکردم. این رفاقت تا ابد ادامه خواهد داشت و همینجا به سهیل میگویم: رفیقت هستم و پای عهدی که بستم میمانم.»