باید جوانان ما قهرمانان واقعی را بشناسند

همه اسطوره‌های سرزمین من، زنان و مردانی هستند که گاه به بهای خون پاک خود چون درختهای تنومندی شدند که سرزمین عزیزم را در سایه امنیت و شکوفایی آن به پرورش رسید.

مردان آسمانی که هر کدامشان اسوه و پهلوانان دوران خود بودند و شیرزنانی که پا به پای همسرانشان تا عرش الهی زینب‌وار صبوری پیشه کردند و ایستادند تا شکوه اسلام را به منصه ظهور برسانند؛ مریم کاظم‌زاده در زمره همین شیرزنان قرار دارد که رسالتش را از همان روزهای آغازین درگیری‌ در شالغرب کشور پا به پای مردم ستمدیده‌ کردستان و مهاباد ایستادگی کرده و با قلم خود این روزگار را به رشته تحریر درآورد؛ او که خود از اهالی شیراز است علت حضورش را در روزگار نفس‌گیر کردستان اینچنین بیان می‌کند: "عشق تنها واژه‌ای بود که به حس و حال آن روزگار من شباهت داشت و کارم را عاشقانه دوست داشتم و تنها یک عشق می‌توانست این‌چنین برای ما انگیزه ایجاد و می‌توانست عشق‌آفرینی کند."

در ادامه مشروح مصاحبه با این همسر شهید را می‌خوانید:

*به عنوان مقدمه بفرمایید جنابعالی به عنوان خبرنگار از ابتدای درگیری‌های شمالغرب وارد معرکه شدید آن هم در دورانی که کردستان شاهد کمین‌گذاری‌ها و جنایت‌های بی‌شمار بود؛ به طوری که شرایط زندگی را حتی برای ساکنین شهرها و روستاهای کردستان ناامن می‌کرد. شما به عنوان یک زن چطور وارد این معرکه شدید؟

**هیچ‌مانعی باعث نشد تا درجا بزنم

زمانی که کار یک زن به عنوان خبرنگار و یا عکاس در زمان جنگ مورد توجه عده‌ای جوان قرار می‌گیرد شاید تعجب کنند و از خود بپرسند: مگر می‌شود یک خبرنگار وقایع جنگ را به رشته تحریر درآورد! اما ما جوانی‌مان را پای تحقق این آرمان و ارائه حقایق به نسل‌ها گذاشتیم. شاید در زمان جنگ (کردستان) تعداد کمتری خبرنگار زن در آن منطقه حضور داشتند و من در این شرایط از دوران دبیرستان به خبرنگاری علاقه پیدا کردم و در برخی اوقات ادای خبرنگارها را نیز درمی‌آوردم. اما هیچ‌گاه سختی شرایط باعث نشد تا از مسیری که انتخاب کرده‌بودم درجا بزنم. حتی این که برخی می‌گفتند زنان نمی‌توانند وارد عرصه خبرنگاری بشوند هم مانع نشد. اتفاقاً خیلی از بزرگانی که من خودم را مدیون بینش درست و صحیح آن‌ها می‌دانم راه را برایم باز کردند. در راه انجام این وظیفه اصلاً برای خودم مزایای ویژه‌ای نخواستم و به حرفه‌ای که داشتم مانند هر شغل دیگری نگاه می‌کردم و با تمام وجود می‌خواستم در این مسیر کار کنم و وارد این میدان شوم.

*حضور شما در جبهه شمالغرب از چه زمانی کلید خورد؟

از ابتدای شروع درگیری‌ها در کردستان یعنی از تیرماه سال 58 به دنبال آن تحولی عظیمی که در کردستان پدید آمد من در جبهه حضور یافتم. همین‌جا بود که با شهید اصغر وصالی آشنا شدم و در ادامه با هم ازدواج کردیم.
*شما از دوران حضور خود در جبهه شمالغرب خاطرات بسیاری نقل کرده‌اید و دو مجموعه "خاطرات خبرنگار جنگی و "تا شهادت" جزء آثار جنابعالی است و در بازار عرضه شده اما به عنوان نمونه آیا از آن دوران خاطره‌ای دارید که نسل جدید را با غیرت و شجاعت جوانان دهه گذشته بیشتر آشنا کند.

**هیچ‌کس از آن‌ها یاد نمی‌کند

یکی از زیباترین و در عین‌حال تأسف‌بارترین خاطراتم متعلق به دختران جوان آن روزگار است؛ دخترانی که با وجود سن و سال کم کارهای بزرگ و دستاوردهای ارزشمندی از خود به جای گذاشتند اما متأسفانه امروز هیچ‌کس از آنها یاد نمی‌کند؛ شاید همین غفلت‌هاست که فکر می‌کنم خیلی‌ها چون هیچگاه ذکری از آن‌ها و کارشان در هیچ‌جا بیان نشده این دیدگاه را در جوانان به وجود آورده که تصور می‌کنند هیچ‌کاری نمی‌توانند انجام دهند. همین باورشان بود که به آنها این اجازه را می‌داد که بتوانند کارهای زیادی را انجام دهند البته بستری هم برایشان فراهم بود که می‌توانستند با توجه به نوع فعالیت‌شان در رشته‌های مختلف خودشان را نشان بدهند. به صراحت می‌گویم زمانی که می‌خواهند زن را محدود کنند باید عواقب وضعیت اجتماعی کنونی زن‌ها و دختران جوان را نیز بپذیرند.

*بانوانی که اسطوره زمانه هستند مصداقی دارید بیان کنید؟

**معرفی قهرمانان رسالت رسانه‌هاست

یکی از آن‌ها پروانه شمایی‌زاده دختر شانزده‌ ساله‌ای است که از اهالی سر پل ذهاب بود یا دختر امدادگر خوش‌غیرتی که در زمان بازگشایی مدارس به آنجا می‎آمد و در همان راه به شهادت رسید او در پاسخ به نگرانی‌های پدر و مادر خودش که درس‌خواندن را بهانه کردند، می‌گفت: نه! این‌ها از راه‌های دور آمدند تا من به آن‌ها کمک کنم غیرت من چطور اجازه دهد تا من این منطقه را ترک کنم و به کرمانشاه بروم؟ به خدا همین‌جا درسم را می‌خوانم و امتحان می‌دهم. اما در روزهای اول جنگ شدت درگیری‌ها به قدری بود که کمتر می‌رسید درسش را بخواند اما از هر فرصتی برای بهره‌وری علمی و تحصیلی خودش بهره می‌برد. به نظرمن این دختر یک قهرمان بود؛ این شخصیت بزرگ (پروانه 16 ساله) که چندین سال به صورت امدادگر با همان شور جوانی و نوجوانی و خلوص بالا فعالیت می‌کرد را رسانه‌ها باید با ظرافت‌هایی که بدان آگاهند به نسل‌های آینده معرفی کنند.

**غیرت را باید از آن دختر کرمانشاهی بیاموزیم

مینو فردی شخص دیگری بود که مسئول جهاد سازندگی غرب کشور و جزء آخرین کسانی بود که از قصر شیرین خارج شد سینه‌اش مملوء از خاطرات نابی است که در طول زمان همچنان بکر و دست نخورده باقی مانده اما متأسفانه کسی از او یاد نمی‌کند و بسیاری هم او را نمی‌شناسند؛ او پادگان سر پل‌ذهاب ابوذر را راه‌اندازی کرد و خالصانه و بدون هیچ‌ادعایی در کسوت پرستار و امدادگر خالصانه مجاهدت کرد حتی برادر او نیز در تقابل نظامی با جبهه باطل به شهادت رسید اما هیچ‌کس از این دختر کرمانشاهی خوش‌غیرت یاد نکرد.

**جوان ما به دنبال اسطوره‌های غربی نمی‌رود!!

دکتر زرین تاژکیهانی از دیگر اسطوره‌های این میدان است که این جبهه را هم اکنون ادامه می‌دهد؛ او در حال حاضر فوق تخصص مغز و اعصاب کودکان بیمارستان امام خمینی(ره) است. در روزهای ابتدایی جنگ که شرایط سختی حاکم بود حتی در عملیات‌ها هم به اتفاق همسرشان به خط مقدم می‌رفتند و در تیررس دشمن بودند تا بهتر بتوانند به مجروحین رسیدگی کنند و در انتقال با تأخیر به درمانگاه، شهید نشوند. آن‌چیزی که در این بین اهمیت دارد بیان آن رشادت‌هاست تا جوانان این اسطوره‌های واقعی را بشناسند. چرا‌که وقتی این اسطوره‌ها را به خوبی بشناسانیم دیگر جوان ما به دنبال اسطوره‌های غربی نمی‌رود. به اعتقاد بنده خاطرات جبهه و جنگ همانند یک کلاس درس است حداقل برای من که دورانی مملوء از آموزه‌های ناب بود. اما متأسفانه در آن‌ سال‌ها ما به دنبال زنده نگه‌داشتن این اسطوره‌های واقعی نبودیم؛ زمانی که دروغ جای خود را به صداقت می‌دهد دیگر نمی‌توان جای پای قهرمانان را دید.

**هیچ‌کس نمی‌داند این شیرزنان کجا هستند

واقعاً در معرفی به موقع و شایسته الگوهای موفق، غفلت کردیم؛ اصلاً امروز نمی‌دانیم شخصی به مانند فاطمه رسولی همان شیرزنی که ساعت‌ها وقت خودش را برای رسیدگی به مجروحین می‌گذاشت و خستگی را خسته می‌کرد. می‌گویند وقتی پاهایش را از کفش درمی‌آورد از شدت خستگی متوجه نمی‌شد پا برهنه روی زمین راه می‌رود و تنها هنگام خواندن نماز بود که زانوهایش خم می‌شد، کجاست؟! این‌ها ظلم‌هایی است که در این سال‌ها به کسانی که عاشقانه کار کردند روا شد؛ در صورتیکه می‌توانستند به عنوان اسوه و الگو نه تنها برای نسل جوان، بلکه برای بسیاری مطرح شوند.

*با توجه به سخت‌بودن شرایط جوّی و سختی که در دوران دفاع مقدس در منطقه شمالغرب حاکم بود بفرمایید این شرایط که تحمل بار سنگینش گاه بر روی شانه‌های مردانه غیور مردان کشورمان سنگینی می‌کرد برای شما چگونه گذشت؟

من فکر می‌کنم هرکس در جایگاه خودش می‌تواند به این سؤال پاسخ دهد اما هیچ‌چیز جز عشق نبود چرا‌که ما نه پولی می‌گرفتیم و نه آینده‌ای برایمان روشن بود اما کارمان را عاشقانه دوست داشتیم و تنها عشق می‌توانست برای ما انگیزه ایجاد کند.

*از عشقی که سال‌ها در لوح خاطراتتان ثبت کردید چه یادگاری‌هایی دارید؟

تنها یادگار از آن روزها خاطراتم است و آرزو دارم هرگز آن را فراموش نکنم. حقیقتاً آن دوران گنجینه‌ای است برای کسانی که توفیق داشتند در آن شرایط سخت کار کنند و اگر مجروحی مراجعه داشت اصلاً فرقی نمی کرد این پزشک الان به عنوان مجروح عراقی است یا ایرانی! با عشق کارش را انجام می داد.

*شهید وصالی را از کجا شناختید و با او آشنا شدید؟

در همان اولین روزهای حضور من در کردستان، که با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. در عاشورای 59 هم خیلی از جنگ نگذشته بود که ایشان شهید شدند.

*در دوره پیروزی انقلاب اسلامی هم حتماً خبرنگاری کرده‌اید از این دوران هم خاطره‌ای بیان کنید؟

من چون دختر مذهبی بودم همواره سعی می‌کردم کاری را انجام دهم که در چارچوب اعتقاداتم باشد. دوره جوانی هم دوره‌ای است که می‌توانید توانمندی خودتان را بسنجید و بر سر توانمندی‌تان ایستادگی کنید؛ آن زمان شرایط ویژه‌ای داشتیم که این قصور و پایداری را محکم‌تر می‌کرد. اما عشق و علاقه به هر کاری می‌توانست به این سختی‌ها و دشواری‌ها رنگ و لعاب موفقیت و شیرینی ببخشد.

*در پایان اگر سختی دارید بفرمایید.

سال‌ها خبرنگار بودم و با وجود اینکه تجربه بیست‌سال خبرنگاری دارم اما در حال حاضر بیکار هستم و این مشکل بازنشستگان کشور از جمله من است که با کوله‌بار تجربه باید در خانه بنشینیم. امیدوارم روزی از تجربه معلم‌ها، پرستارها و همه اقشار مختلف به نحو بهتری استفاده شود.