«سعودی های صهیونیست» در راه اند

 روز گذشته و در حالی که هنوز چند هفته از سفر جنجال برانگیز انور عشقی، ژنرال بازنشسته عربستانی ، به سرزمین‌های اشغالی نگذشته بود، میکائیل ملکیور، وزیر امور اجتماعی سابق اسرائیل اعلام کرد : به زودی اسرائیلی‌ها خواهند توانست به عربستان سفر کنند. ظاهرا آنگونه که روزنامه صهیونیستی جروزالم پست نوشته است: "عادی سازی روابط با سعودی - صهیونیستی سریعتر از حد تصور اتفاق خواهد افتاد". سید حسن نصرا... به تازگی هشدار داده است که "مفتیان درباری آل سعود در حال زمینه سازی فقهی برای عادی سازی روابط با اسرائیل هستند." شبیه همان کاری که مسیحیت صهیونیست برای حمایت از رژیم اشغالگر قدس انجام داد. لذا گزافه نیست اگر بگوییم بعد از مسیحیت صهیونیست حالا سعودی های صهیونیست هم در راه اند.  اما دلیل این رفتار و عجله سعودی ها برای رفتن به کابین صهیونیست ها چیست؟ چه عواملی باعث شده تا ریاض مصمم شود کار ناتمام «سادات»  را در عادی سازی رابطه کشورهای مسلمان بارژیم اشغالگر قدس به پایان برساند؟ یادداشت پیش رو تلاشی برای پاسخ به این سوالات است.

3 موج بی ثباتی هزاره سوم

با آغاز هزاره سوم، امواج نابسامانی و بی‌ثباتی، فضای بین‌الملل و به‌ویژه‌ منطقه  غرب‌ آسیا را در هم نوردید. موج اول بی‌ثباتی‌ها با حمله  تروریستی القاعده به برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک آغاز شد. به دنبال حادثه  11 سپتامبر 2001، تحولاتی در عرصه  بین‌الملل و منطقه  غرب‌ آسیا روی داد که چهره  این منطقه را کاملاً دگرگون کرد؛ به‌گونه‌ای که نظم منطقه و توازن قوای موجود بر هم خورد و منطقه  غرب‌ آسیا شاهد حرکت به سمت یک نظم جدید بود. در این نظم جدید، برخی بازیگران قدیمی از بین رفتند و بازیگران جدیدی با اولویت‌ها و اهداف جدید جای آن‌ها را گرفتند.

  موج دوم نابسامانی‌های منطقه‌ای از ژانویه  سال 2011 با حرکت بیداری اسلامی در کشورهای شمال آفریقا و منطقه  غرب‌ آسیا آغاز شد. در موج دوم نیز منطقه شاهد سقوط دیکتاتوری‌هایی بود که برخی نزدیک به نیم‌قرن بر تحولات منطقه‌ای تأثیرگذار بودند. تفاوت اصلی موج اول و دوم نابسامانی‌ها در منطقه  غرب‌ آسیا را می‌توان در منشاء این به‌هم‌ریختگی و هرج‌ومرج جست‌وجو کرد. موج اول نابسامانی منشأیی بیرونی داشت، در حالی که موج دوم برآمده از خواست ملت‌های مسلمان برای احیای کرامت ازدست‌رفته‌شان بود.

  موج سوم نابسامانی‌ها با اوج‌گیری جریان‌های تکفیری از سال 2014 و شعله‌ور شدن جنگ‌های طایفه‌ای و مذهبی در منطقه  غرب‌ آسیا آغاز شد. تمایز این موج با امواج قبلی نابسامانی‌های سیاسی را در از بین رفتن مرزهای بین‌المللی و تغییر در مفهوم سنتی دولت-ملت می‌توان دید. علاوه بر این بایستی توجه داشت که موج سوم اقدامی از سوی کشورهای غربی برای کنترل جریان بیداری اسلامی در منطقه بود.

تغییر رفتار بازیگران منطقه

در کنار این سه موج  همچنین منطقه شاهد تغییر رفتار بازیگران منطقه ای و فرا منطقه ای بوده است، از جمله این تغییرات یکی تغییر ثقل استراتژیک در سیاست خارجی آمریکا از "خاورمیانه" به "خاور دور" می باشد. تغییر دیگر تحول در روابط آمریکا با متحدان منطقه ای اش در غرب آسیا بود.  توافق هسته ای با جمهوری اسلامی ایران،  تنش در روابط تل آویو - واشنگتن به دلیل اختلاف جدی میان نتانیاهو و اوباما و همچنین سرد شدن روابط میان کاخ سفید و دربار آل سعود به دنبال انتشار گزارش پرونده ویژه یازده سپتامبر از یک سو و سر ریز شدن تروریسم تکفیری در منطقه به سوی کشورهای غربی و اروپایی از سوی دیگر به هم ریختگی فضای ذهنی حکام منطقه را به دنبال داشت. امواج نابسامانی‌های سیاسی در طول پانزده سال گذشته،  در کنار تغییر رفتارهای اخیر باعث شده است برخی بازیگران قدیمی که هنوز حضور دارند، نقش خود را از دست بدهند و برخی بازیگران، نقش برجسته‌ای در بازی سیاست در منطقه به دست آورند.  نظم و توازن قوا در منطقه به هم خورده است و تلاش‌ها برای زمینه‌سازی نظمی جایگزین، آغاز شود.

رقابت برای نفوذ

مهم‌ترین مؤلفه در نظم آینده  منطقه  غرب‌ آسیا، که سهم کشورهای منطقه را از کیک قدرت مشخص می‌کند، «ضریب نفوذ» کشورهاست.  در ادبیات روابط بین‌الملل، ضریب نفوذ، یکی از مؤلفه‌های اثرگذاری دولت‌ها قلمداد می‌شود. در قالب نفوذ، قدرت منطقه‌ای می‌کوشد سایر دولت‌ها را به ادامه  عمل یا سیاستی وادار نماید که در راستای منافع اوست. استفان شِرم از جمله نظریه‌پردازانی است که در رابطه با قدرت منطقه‌ای، به مسئله  نفوذ پرداخته است. او معتقد است که در کنار منابع قدرت، منابع نقشی و پذیرش منطقه‌ای اعمال قدرت و نفوذ واقعی از سوی قدرت منطقه‌ای، موضوعی است که باید مورد قضاوت قرار گیرد. ایویند استرود از دیگر صاحب‌نظران سیاسی نیز داشتن نفوذ بالا در امور منطقه را از جمله شرایط قدرت منطقه‌ای می‌داند شاید از همین روست که منطقه  غرب‌ آسیا این روزها شاهد رقابتی جدی برای گسترش شعاع نفوذ میان قدرت‌های منطقه‌ای است.

ایران سلطان جدید منطقه  غرب‌ آسیا

کمتر کسی است که در دنیای سیاست، به گستره  نفوذ ایران در منطقه  غرب‌ آسیا اذعان نداشته باشد. پین هاس اینباری، تحلیل‌گر مرکز «جور زالم» در اسرائیل، از احتمال تبدیل شدن ایران به یک ابرقدرت سخن می‌گوید. راشل آوراهام، سردبیر «جورزالم آنلاین»، می‌گوید ایران سلطان جدید خاورمیانه است. سناتور راند پال، یکی از نامزدهای جمهوری‌خواهان در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا، معتقد است: «ایران در سراسر منطقه نفوذ و هژمونی دارد.»  فرید زکریا، تحلیل‌گر سیاسی در آمریکا، می‌گوید: «نفوذ آمریکا در منطقه  غرب‌ آسیا با نفوذ ویژه  ایران قابل مقایسه نیست.»  یوشکا فیشر ایران را «بزرگ‌ترین برنده  رقابت برای گستره  نفوذ در منطقه  غرب‌ آسیا می‌داند.»  کیسینجر از «شکل‌گیری امپراتوری ایران در منطقه  غرب‌ آسیا» می‌گوید و برژینسکی «اعتبار و نفوذ ایران در منطقه را بسیار بیشتر و قوی‌تر از ده سال پیش می‌داند.»

اما در نقطه مقابل رقبا و دشمنان جمهوری اسلامی ایران به دلیل فقدان قدرت نرم افزاری لازم و افول گفتمان پوسیده قبیله گرایی در منطقه نتوانستند از ضریب نفوذ مناسبی برخوردار شوند. سرمایه گذاری بر روی وهابیت تکفیری علاوه بر مخدوش ساختن چهره بین المللی این کشورها باعث شد تا بومرنگ خونین این سیاست ها به سوی اربابانش باز گردد. از همین رو جریان سازش و در راس آن عربستان سعودی در منطقه به عنوان رقیب منطقه ای جریان مقاومت استراتژی های متفاوتی را برای مقابله با ضریب نفوذ جمهوری اسلامی ایران در پیش گرفته است.

تلاش برای رهبری جهان عرب

استراتژی اول تلاش برای هماهنگی در سطح داخلی کشورهای عربی و ایجاد یک اتحاد عربی به رهبری سعودی ها ست. عربستان سعودی سال هاست که به مدد دلار های نفتی، وجود حرمین شریفین در این کشور و ترویج ایدئولوژی وهابیت تلاش زیادی داشته تا با معرفی خود به عنوان رهبر جهان عرب این گونه القا کند که هر کشوری برای فعالیت در حوزه عربی چاره ای ندارد جز این که از دالان عربستان عبور کند. این فرصت به مدد موج دوم نابسامانی ها در منطقه ایجاد شد.  تحلیل گران معتقدند سقوط قدرت های اصلی جهان عرب، مانند سوریه، عراق و مصر باعث اوج گیری قدرت دلارهای نفتی عربستان شده است.

در راستای استراتژی اول عربستان تلاش می کند وانمود سازد که جبهه عربی منسجمی پشت سر ریاض قرار دارد که قدرت محر که اراده سیاسی این کشور در جامعه عربی است. طرح هایی خیالی مانند ایجاد پول واحد عربی، تشکیل ارتش واحد عربی یا تاسیس یک اتحادیه عربی مثل اتحادیه اروپا محصول این نوع نگاه می باشد.  با این حال اختلافات جدی میان کشورهای عربی  خلیج فارس مانند قطر و کویت با ریاض از یک سو، منافع متعارض کشورهای دیگری در منطقه مانند لبنان، عراق، یمن و سوریه با عربستان از سوی دیگر و همچنین اختلاف فرهنگی گسترده در مغرب عربی باعث شده تا این رویای سعودی ها فعلا ناکام بماند.

تلاش برای نزدیکی به مسکو

استراتژی دوم سعودی ها که در سطح فرامنطقه ای تعریف می شود، تلاش برای نزدیک شدن به مسکو است. سعودی ها معتقدند آمریکایی ها به آنها خیانت کرده و آنها را در منطقه تنها گذاشته اند. از این رو تلاش می کنند تا با نزدیک شدن به رقیب آمریکا در کرملین این رفتار کاخ سفید را تلافی کنند. به نظر ریاض یکی از اصلی ترین دلایلی که آمریکا سعودی ها را تنها گذاشته، استقلال واشنگتن در زمینه انرژی است. با این حال روسیه و عربستان به عنوان دو تولید کننده بزرگ نفتی در جهان قابلیت استیلا بر بازارهای نفتی را دارند. نزدیکی به مسکو علاوه بر فشار به واشنگتن وجه دیگری هم دارد و آن دور ساختن روسیه از محور مقاومت در منطقه است. امری که در پیشنهاد رشوه اخیر وزیر خارجه عربستان به مسکو کاملا مشهود است. عادل الجبیر اخیرا گفته است که اگر روسیه روابط خود را با سوریه قطع کند، بازارهای اقتصادی شیخ نشین های حوزه خلیج فارس را به روی مسکو می گشاید.  با این حال کارشناسان بر این باورند  که نزدیکی ریاض و مسکو ماهیتی کاملا تاکتیکی دارد و با محدودیت هایی نیز مواجه است. اختلافات بین دو کشور به ویژه بر سر موضوعات مهم و حیاتی از قبیل تغییر رژیم در سوریه و توافق هسته ای ایران همچنان باقی است.

نزدیکی به اسرائیل آخرین دستاویز

استراتژی سوم که ظاهرا آخرین دستاویز سعودی ها برای مقابله با جمهوری اسلامی است، رفتن سراغ صهیونیست هاست. ظاهرا سیاست یارگیری به قدری برای سعودی ها اهمیت دارد که این بار دست به دامن صهیونیست ها شده اند. ظاهرا سعودی ها  این روزها هیچ متحدی به جز رژیم صهیونیستی برای خود پیدا نمی کنند که همچون ریاض در تقابل با ایران باشد. موضوع ارتباط بین رژیم صهیونیستی و عربستان سعودی طی حدود یک سال اخیر خبرسازتر از همیشه بوده و در این مدت گزارش های مختلفی از تماس میان مقام های دو طرف منتشر شده است. از انتشار تصاویر دیدار شاهزاده ترکی الفیصل، رئیس پیشین دستگاه اطلاعاتی عربستان با وزیر جنگ رژیم صهیونیستی در حاشیه یکی از نشست های بین المللی تا سفر ژنرال سعودی به اسرائیل که اخیرا رخ داده است.

این ارتباط در ظاهر برای طرفین سود آور است. رژیم صهیونیستی از این رابطه به دنبال دست یافتن به یک هدف مهم است و آن تغییر صورت مساله در منطقه است. در سال هایی که از تاسیس رژیم صهیونیستی می گذرد همواره مسئله قدس و فلسطین اولین و مهم ترین مسئله در منطقه بوده که تاکنون لاینحل باقی مانده است. حال اسرائیل قصد دارد با مطرح ساختن ایران به عنوان تهدید و خطر اصلی در منطقه، به ویژه پس از ناکامی در ایجاد اخلال در روند مذاکرات هسته ای، نگاه ها را از خود و اعمال غیر انسانی اش، به سمت ایران منحرف کند و از این طریق صورت مسئله را در غرب آسیا تغییر دهد. از سوی دیگر صهیونیست ها قصد دارند از راه ایجاد ارتباط با سعودی ها که داعیه رهبری جهان عرب را دارند، خود را از انزوای منطقه ای نجات دهند تا قبح رابطه با رژیم صهیونیستی شکسته شود و بتوانند به کشورهای عربی نزدیک شوند . اما در مقابل عربستان بسان غریقی است که در حال مرگ است و به هر خس و خاشاکی برای زنده ماندن چنگ می زند. اتحاد با اسرائیل هم آخرین تیر ترکش سعودی هاست. اما واقعیت این است که سعودی ها با این کار آن مشروعیت نداشته را هم در منطقه از دست خواهند داد.