
در دور تازه گفتوگوهای هستهای، ایالات متحده همچنان بر محروم کردن ایران از توانایی تسلیحاتی پافشاری دارد و برای تحکیم فشار، سامانههای پدافندی و نیروهای ضربتی را به پیرامون ایران گسیل کرده است.
دولت ترامپ بر این باور است که فقط انهدام کامل زیرساخت هستهای ایران میتواند نگرانیها را برطرف کند، در حالی که تهران برنامهٔ هستهای خود را صلحآمیز میداند و گسترش ظرفیت غنیسازی را حق مسلم خود میشمارد.
تلآویو با حمایت برخی کنشگران واشینگتن، الگوی کاملاً خلع سلاح «لیبی» را نسخهٔ مطلوب معرفی میکند؛ الگویی که در آن قذافی همهچیز را واگذار کرد و در مقابلِ تضمینهای کمرنگ غربی، هیچ دستاورد بلندمدتی بهدست نیاورد.
سرنوشت قذافی پس از خلع سلاح بیانگر این واقعیت است که کنار گذاشتن بازدارندگی هستهای میتواند دولتها را در برابر مداخلات خارجی آسیبپذیر کند؛ تجربهای که نزد تصمیمگیران ایرانی بهدقت رصد شده است.
لیبی پس از واگذاری برنامه هستهای نهتنها شاهد خروج از انزوا نشد، بلکه در بحبوحهٔ بهار عربی هدف حملات هوایی ناتو قرار گرفت و رهبرش حذف شد؛ رخدادی که بیتردید اعتماد کشورها به تضمینهای امنیتی غرب را تضعیف کرد.
دلیل ناکارآمدی نسخهٔ لیبی برای ایران روشن است: دانش بومی و زیرساخت گستردهٔ فنی را نمیتوان بمباران کرد یا به فراموشی سپرد؛ حتی اگر تأسیسات فیزیکی آسیب ببینند، دانشمندان ایرانی توان ساخت دوباره را دارند.
هرچه تهدید نظامی علیه ایران افزایش یابد، انگیزهٔ ایجاد بازدارندگی قویتر هم بیشتر میشود؛ پارادوکسی که طراحان راهبردی در واشینگتن باید آن را درک کنند.
تجربهٔ کرهٔ شمالی نشان داد که طرح بازگشتپذیر «خلع سلاح در برابر امتیاز» بدون تأمین امنیت پایدار، عملاً روند مذاکره را به بنبست میکشاند؛ همان اتفاقی که قبلاً با طرح «مدل لیبی» رخ داد.
واداشتن تهران به توقف کامل فعالیتهای هستهای، در غیاب تضمینهای واقعی، نه ممکن است و نه منطقی؛ چنین رویکردی تنها بازگشت ایران به گزینهٔ بازدارندگی پرهزینهتر را تسریع میکند.
هرگونه اقدام نظامی علیه تأسیسات هستهای ایران، به جای رفع نگرانی، صرفاً بازهٔ زمانی دستیابی احتمالی را کوتاه میکند و منطقه را وارد چرخهٔ پرتنش تازهای میسازد.
سابقهٔ مداخلات خارجی در غرب آسیا حاکی از آن است که برهم زدن موازنههای داخلی کشورها اغلب پیامدهای ناخواستهای بهدنبال دارد و ثبات منطقهای را تضعیف میکند.
تهران بارها اعلام کرده که سلاح هستهای را در دکترین دفاعی خود جای نداده است، اما برای صیانت از حق پیشرفت علمی و امنیت ملی، تسلیم فشارهای حداکثری نخواهد شد.
راهحل پایدار، بازگشت به دیپلماسی متوازن و پذیرش حق غنیسازی در چارچوب استانداردهای بینالمللی است؛ مسیری که میتواند کنترل راستیآزمایی مؤثر و اطمینانبخشی متقابل را به همراه داشته باشد.
بنا بر تجربهٔ لیبی، حذف کامل زیرساخت هستهای نهتنها تضمینکنندهٔ صلح نیست، بلکه خود عامل بیثباتی و انگیزانندهٔ مسابقهٔ تسلیحاتی میشود؛ عبرتی که نباید نادیده گرفته شود.
در نهایت، جلوگیری از بحران، مستلزم درک واقعیتهای فنی، امنیتی و سیاسی ایران و پرهیز از نسخههای یکسانساز است؛ تعاملی که منافع همه بازیگران را در چارچوبی پایدار تأمین کند.