در نخستین دیدار جامعه قرآنی با خانواده معظم شهدا در سال جدید هیأتی متشکل از علی‌اکبر توپچی رئیس فرهنگسرای قرآن، سعید زکیلو استاد قرآن، رحیم قربانی رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ به همراه نمایندگان رسانه‌های قرآنی کشور به دیدار خانواده شهید فریدون بزم رفتند.

علی‌اکبر توپچی رئیس فرهنگسرای قرآن است که در دوران دفاع مقدس افتخار دوستی با این شهید عزیز را داشته، از این رو میهمان ویژه خانواده شهید بود.

 

 

ادب و تواضع فریدون بین همه دوستان زبانزد بود

وی دوستی با شهدا را از افتخارات زندگی‌اش دانست و گفت: فریدون بزم، رضا سخاوتی، اسماعیل میرزانژاد و رضا خدام حسینی از جمله شهدایی هستند که من افتخار دوستی با آنها را داشتم. شهید فریدون بزم عزیزی بود که در جلسه استاد خدام حسینی افتخار آشنایی‌اش را پیدا کردم. فریدون روحیات عجیبی داشت و ادب و تواضع او بین همه ما زبانزد بود. به واقع از همان دوره همه ما به اخلاق و ادب فریدون غبطه می‌خوردیم. به یاد دارم یک سال در مسابقات قرآن کانون میثم واقع در دوراهی قپان شرکت کرده بود، او به سراغ تک‌تک شرکت‌کنندگان می‌رفت و به آنها روحیه می‌داد و می‌گفت تو از من بهتر هستی.

 

 

تقید به نماز شب و توصیه به خانواده

در ادامه، مادر شهید درباره فرزندش لب به سخن گشود و گفت: فریدون از دوران کودکی‌اش بسیار باادب و با محبت بود. همیشه من را در آغوش می‌گرفت و محبت می‌کرد و بسیار قدردان محبت‌های اهل خانه بود. بسیار به نماز شب تقید داشت و ما را برای خواندن نماز شب بیدار می‌کرد. عمه‌اش بلد نبود، می‌گفت: عمه‌جان من می‌خوانم، شما هم بعد از من بخوان. بسیار با قرآن مأنوس بود و از وی یک قرآن به یادگار مانده که با خواندن آن آرامش می‌گیرم.

یک روز به منزل آمد و برگه‌ای جلوی من گذاشت و گفت: به من امضا بده تا به جبهه بروم. گفتم چرا می‌خواهی بروی؟ گفت: دشمن به سرزمین ما حمله کرده و باید برای دفاع از خاک و دینمان نبرد کنیم. برگه را امضا کردم و رفت.

 

 

اسلام در خطر است باید به جبهه بروم

سه‌بار اعزام شد و پیش از اعزام چهارم به من گفت: راضی هستی که باز هم به جبهه بروم؟ گفتم: نه، گفت: مادر علی‌اکبر با دست خود، فرزندش را راهی میدان کرد در حالی که مطمئن بود فرزندش بازنمی‌گردد. امروز اسلام در خطر است، باید بروم. او را بوسیدم و گفتم: برو.

فریدون رفت و چند روز بعد خبر شهادتش را برای ما آوردند. هنگامی که پیکرش را آوردند، همه تلاشم را می‌کردم که محکم بایستم و گریه نکنم. معلم قرآن فریدون آنجا بود و صدا زد مادر شهید کجاست؟ گفتم: من مادر شهید هستم و فرزندم را در راه خدا و قرآن داده‌ام.

 

 

نوع شهادتش را هم پیش‌بینی کرده بود

قبل از اعزام آخر به من گفت: خواب دیده‌ام تیری به سرم می‌خورد و شهید می‌شوم. هنگام خاکسپاری درخواست کردم درب جعبه را باز کنند تا او را ببینم، درب جعبه را که باز کردند بوی عطر عجیبی در فضا پیچید. جالب است تیر دشمن درست به سرش خورده و شهید شده بود. آن شب همه از بوی عطری که از جعبه پیکر شهید به فضا پیچید سخن می‌گفتند.

26 فروردین 1340 در تهران متولد شد و 16 اردیبهشت 1363 در شلمچه به شهادت رسید.