نیم نگاهی به "دارکوب" سینمای ایران

از سینما که خارج می‌شدم در میان راه پله‌ها زنی پرسید به‌ نظر شما چرا «دارکوب»؟

دارکوب سومین فیلم بهروز شعیبی است که به عنوان کارگردان کار کرده. او پیش از این فیلم‌های موفق «دهلیز» با یک موضوع اجتماعی، یعنی قصاص و «سیانور» با فضای رواییِ سیاسی-تاریخی که تم عاشقانه دارد را ساخته. این شناخت باعث می‌شود مخاطب منتظر یک فیلم بهتر یا دست‌کم هم‌سطح با آن‌ها تماشا کند؛ به‌علاوه این‌که سارا بهرامی به‌خاطر بازی در این فیلم جایزه‌ی آخرین جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد.

مهسا (سارا بهرامی) زنی معتاد، همسر سابق روزبه (امین حیایی) به‌بهانه‌ی گرفتن مهریه‌اش سراغ او می‌رود و روزبه را که حالا مدیر یک فروشگاه زنجیره‌ای است، در حالی می‌بیند که مجددا ازدواج کرده و فرزندی هم با آن‌هاست. مهساکه فکر می‌کند دخترِ مرده‌اش اگر زنده باشد حالا همسن اوست، دیگر به‌خاطر آن کودک دائما به محل کار و خانه‌ی آن‌ها می‌رود و زندگی‌شان را بهم می‌ریزد.

این فیلم ملودرامی‌ است در سبک اجتماعی با موضوعاتی همچون اعتیاد زنان، فقر و حتی فروش بچه‌ قبل از به‌دنیا آمدن. پیش‌تر فیلم‌هایی مثل «خون بازی» رخشان بنی‌اعتماد، «عصر یخبندان» مصطفی کیایی، حول محور اعتیاد زنان ساخته شده بود.

موضوع فیلم و پی‌رنگ آن می‌طلبد که فیلم حادثه‌ای و تعلیق‌آمیز باشد. تقابل دو طبقه‌ی کاملا متضاد. یکی خانواده‌ای سالم و با آرامش، البته در ساختمانی با آدم‌های بسیار. ساختمانی که حتی همسایه‌هایش یکدیگر را نمیشناسند. دیگری زندگی در خانه‌های گروهی در محله‌های شلوغ و پر از بدبختی و سیاهی. خانه‌هایی که آدم را یاد عکس‌های کاوه گلستان از شهر نو می‌اندازد.

دارکوب شاید مهسای داستان باشد که مثل آن پرنده، به‌ جان زندگی جدیدی که روزبه ساخته و ذهن او می‌افتد. من اما اعتقاد دارم دارکوب خود فیلمنامه‌نویس و کارگردان بودند با حفره‌هایی که داخل فیلم ایجاد کردند!

فیلم‌نامه‌ی این فیلم ضعف اساسی داشت. یک روایت ساده و خطی بدون هیچ اوجی با پیچیدگی‌های بی‌علت و بدون منطق. انگار فقط برای این‌که فیلم زودتر به پایان خودش نزدیک نشود. بدون پرداخت به جزئیات -شاید تعمدا-. در حالی‌که این فقدان مانع همراهی و تاثیرگذاری طولانی مدت روی مخاطب می‌شد. حتی حرکت غیر منتظره‌ی «تینا» دوست مهسا، زمان خفه‌کردن مهسا در خواب و سقط شدن فرزند تینا میان آن گیر و دار، بعد هم فلاش‌بک نچسب، به‌ صحنه‌ای که فرزند شیرخواره‌اش را میان جاده و برف تنها گذاشت نیز، نقطه عطفی نشد.

شعیبی این فیلم را با احتیاط تمام و بدون ریسک ساخته و به نشان دادن زندگی ظاهری کاراکترها و یک قصه‌گویی اکتفا کرده بود. اما آیا این برای مخاطبی که به سینما می‌آید کفایت می‌کند؟ نه! دنیای ذهنی کاراکترها هیچ‌گاه برای مخاطب عیان نشد و همین هم باعث می‌شد احساس تاثّر نکند.

روزبه که شخصیتی کنش‌گر داشت ناگهان تمام بار کنش‌گری‌اش می‌رود روی دوش همسرش نیلوفر و روزبه تبدیل می‌شود به یک شخصیت منفعل. سارا بهرامی که قبل‌تر بازی خوبش را در ایتالیا ایتالیا به نمایش گذاشته بود، در این فیلم می‌توانست بهتر از این هم باشد. مهسا اگر دیده شد از این جهت بوده که ظرفیت نقش و گریم چنین می‌طلبید. بازی مهناز افشار در نقش نیلوفر هم چنگی به دل نمی‌زد. در این میان هادی حجازی‌فر نقش مازیار (برادر مهسا) را هرچند کوتاه امّا به خوبی ایفا کرد.

سعی این فیلم برای نشان‌دادن عاشقانه بودن ماجرا نیز نارس بود. در تمام فیلم مهسا برای ثابت کردن این‌که مادر آن فرزند است تلاش‌های فراوانی کرد حتی حاضر شد به کمپ ترک اعتیاد برود. ناگهان با جمله‌ای از نیلوفر که «بگذار من مادر بمانم و تو خاله‌اش باش!» همه چیز عوض می‌شود. او قبول می‌کند و کل داستان زیر سوال می‌رود!

اگرچه با تمام این اوصاف برخورد شعیبی با ماجرا از جهت نشان دادن یک شمای کلی از وضعیت زندگی روزانه‌ی این قشر که در زندگی‌های گروهی‌شان چه میگذرد بسیار فرهنگی بود. معتادان عاطفه دارند. احساس دارند. ولی نیاز به مواد باعث تمام این بلایا می‌شود. که با این‌حال باز هم ممکن است یک جرقه‌ای، کورسوی امیدی شود برایشان و راهی برای جبران گذشته.