امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو(شعر)

بگذار تا بمیرم و تنها نبیمنت
تنها به روی سینه صحرا نبینمت
امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو
شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت

می ترسم از نگاه به گودال آن طرف
دارم دعا به زیر لب آنجا نبیمنت
غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد
من نذر کرده ام که به نی ها نبینمت

امشب برای من تو دعا کن که شام بعد
بی سر به روی دامن زهرا نبینمت

شعر از: حسن لطفی

منبع: حروف مقطعه،ص۲۵۹.