ماجرای خاکسپاری امام حسن (ع)

سرویس مذهبی افکارخبر- امام حسن مجتبی(ع) در وصیت نامه خود می فرمایند:

 

«شماها همه باید معدن علم و چراغ هدایت باشید، و با این حال محقق است که موجهاى تابان روز روشن با هم تفاوت دارند و بعضى از بعضى روشنتر و تابنده ‏ترند، نمى‏ دانى که خداوند فرزندان ابراهیم (ع) را ائمه نمود و با این حال بعضى را برتر از بعضى ساخت به داود همان زبور را داد و مى ‏دانى که محمد (ص) را به چه فضیلتى‏ مخصوص کرد.

اى محمد بن على (ع) من از حسد بر تو نگرانم، خدا آن را صفت کفار دانسته و فرموده عز و جل (۱۰۹ ،سوره بقره): «کفار حسود از جانب خود پس از آن که حق بر آنها آشکار شد»، اى محمد:

مبادا خداوند عز و جل شیطان را بر تو مسلط کند، اى محمد بن على، من خبر ندهم از آنچه از زبان پدرت در باره تو شنیدم؟ 

گفت چرا؟

 فرمود: روز جنگ بصره مى‏ فرمود: هر که دوست دارد در دنیا و آخرت به من نیکى کند باید به فرزندم محمد نیکى کند، اى محمد، اگر بخواهم به تو خبر دهم از زمانى که نطفه ‏اى بودى در بهشت پدر مى‏ توانم خبر داد.

اى محمد بن على که حسین بن على (ع) بعد از آنکه جان من رفت و روح از تنم جدا شد، امام بعد از من است و نام او به امامت نزد خدا جلّ اسمه در کتاب ثبت است، امامت او به وراثت مستقیم از پیغمبر است به اضافه‏ اى از طرف خدا که وراثت از پدر و مادرش باشد، خدا دانست که شما بهترین خلق او هستید، محمد را از میان شما برگزید و محمد، على را برگزید براى امامت و على (ع) هم مرا برگزید براى امامت و من هم حسین (ع) را انتخاب کردم».

محمد بن على در پاسخ او گفت: تو امامى و تو وسیله منى در حضور محمد (ص) به خدا دوست داشتم پیش از آن که این سخن را از شما شنیده باشم مرده بودم، هلا در مغز من سخنى است که دلوها نتوانند آن را تا ته بکشد و بادهاى تند نتوانند دگرگونش سازند چون نوشته نقطه دارى در برگ کاغذ مزیّنى نقش شده و من آهنگ اظهار آن داشتم و دریافتم که کتاب منزل خدا در آن بر من پیشى گرفته و هم آنچه رسولان خدا آورنده‏ اند، آن سخنى است که زبان‏ گوینده بدان بند آید و دست نویسنده در آن درماند تا به جایى که از بس مفصل قلم نایاب گردد و به جاى کاغذ سفید که به آخر رسیده برگه سیاه بیاورند و باز هم حق فضل تو ادا نشده باشد و همچنین خداوند پاداش نیکوکاران دهد و لا قوة الا بالله.

حسین از ما همه داناتر و بردبارتر و به رسول خدا (ص) نزدیکتر است، او پیش از آفرینش، فقیه بوده و قبل از آنکه زبان باز کند وحى الهى را خوانده است، اگر خدا کسى را بهتر مى ‏دانست محمد (ص) را بر نمى‏ گزید و محمد (ص) على (ع) را انتخاب کرد و على تو را به امامت بر نشاند و تو حسین (ع) را شایسته دانستى و انتخاب کردى، ما پذیرفتیم و پسندیدیم، کیست که به غیر او رضا دهد (آن کسى که اگر به جاى او دیگرى را هم تو معین مى‏ کردى راضى بودیم و در مشکلات امور خود بدو تسلیم مى ‏شدیم ) و کیست جز او که در مشکلات امور خود بدو تسلیم شویم.

۳- محمد بن مسلم گوید از امام باقر (ع) شنیدم، فرمود:

چون حسن بن على در بستر مرگ افتاد به حسین فرمود: برادر جانم من به تو وصیتى دارم آن را خوب حفظ کن، چون من مُردم مرا آماده ساز و به سوى رسول خدا (ص) ببر تا با او تجدید عهدى کنم و مرا نزد مادرم فاطمه (ع) برگردان و پس از آن مرا در بقیع ببر و به خاک بسپار و بدان که از طرف حمیراء (عایشه) به من، آن رسد که مردم همه مى‏ دانند به واسطه کینه و عداوت او با خدا و رسول خدا (ص) و دشمنى او با ما خانواده.

چون حسن (ع) وفات کرد، او را بر تخته تابوتى گذاردند و به مصلاى رسول خدا (ص) که در آن بر جنازه‏ ها مى‏ خواند بردند، و نماز بر امام حسن (ع) خواندند و بعد از نماز او را به مسجد پیغمبر (ص) بردند و چون بر سر قبر رسول خدا (ص) توقف دادند، به عایشه خبر دادند که بنى هاشم امام حسن (ع) را آوردند تا نزد رسول خدا (ص) به خاک سپارند و او با شتاب سوار بر استرى آمد و او اول زن مسلمان بود که در تاریخ اسلام بر زین سوار شد- برابر امام حسین (ع) و بنى هاشم ایستاد و گفت: فرزندِ خود را از خانه من دور کنید، زیرا در این خانه به خاک نرود و حجاب رسول خدا هتک نگردد.

حسین بن على (ع) در پاسخ او فرمود: تو و پدرت از قدیم حجاب رسول خدا (ص) را دریدید و در خانه او کسى را وارد کردید که رسول خدا (ص) دوست نداشت به او نزدیک باشد، خدا اى عایشه از تو باز خواست مى‏ کند، برادرم به من سفارش کرده او را نزد پدرش رسول خدا (ص) برم تا با او تجدید عهدى کند و بدان اى عایشه که برادرم داناترین مردم بود به خدا و رسول خدا (ص) و داناتر بود به تأویل قرآن از این که پرده رسول خدا (ص) را بر او بدرد و به او بى‏ احترامى کند زیرا خدا تبارک و تعالى فرماید (۵۸ سوره احزاب): «آیا آن کسانى که ایمان آوردید وارد خانه پیغمبر نشوید جز این که به شما اجازه داده شود» و تو مردهائى را بى‏اجازه رسول خدا (ص) در خانه او وارد کردى (مقصود ابى بکر و عمر است) با این که خدا عزّ و جلّ فرموده است (۳ سوره حجرات): «آیا کسانى که ایمان آوردید آواز خود را بر آواز پیغمبر بلندتر نکنید و روى سخن او سخنى نگوئید» و به جان خودم تو براى پدرت (ابو بکر) و براى فاروقش (عمر) در گوش رسول خدا (ص) کلنگ‏ها را به کار انداختید، با این که خدا عزّ و جلّ فرماید (۴ سوره حجرات): «به راستى آن کسانى که آواز خود را نزد رسول خدا آهسته کنند آنانند کسانى که خدا دلشان را به تقوى آزموده» به جان خودم پدرت و فاروقش با نزدیکى خودشان به رسول خدا (ص) او را آزار دهند و خود آن دو نفر آنچه را خدا از حق و حرمت رسول خدا (ص) واجب کرده رعایت نکردند، خدا حرمت مؤمنانى را که مرده‏ اند مانند مؤمنان زنده مقرر نموده، به خدا اى عایشه اگر آنچه را بد دارى از دفن حسن (ع) نزد پدرش رسول خدا (ص) میان ما و خدا روا بود مى‏ دانستى که بر غم انف تو در آن جا دفن مى ‏شد.

سپس محمد بن حنفیه رشته سخن را به دست گرفت و گفت:

اى عایشه، یک روز بر استر و یک روز بر شتر، تو از بس با بنى هاشم دشمنى نه خود را نگهدارى و نه به زمین قرار دارى، عایشه رو به وى کرد و گفت: اى پسر حنفیه، این‏ها زادگان فاطمه ‏اند که سخن مى‏ کنند، تو دیگر چه مى‏ گوئى؟ امام حسین (ع) در جوابش گفت:

محمد را به کجا دور مى‏ کنى از بنى فاطمه؟ با این که از سه فاطمه است:

۱- فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم (زوجه عبد المطّلب و مادر عبد الله و ابى طالب و زبیر است- از مجلسى ره).

۲- فاطمه دختر اسد بن هاشم (زوجه طاهره ابو طالب و مادر امیر المؤمنین- ع-).

۳- فاطمه دختر زائده بن اصمّ بن رواحه بن حجر بن عبد معیص بن عامر (زوجه هاشم و مادر عبد المطّلب است).

عایشه در جواب حسین (ع) گفت: فرزند خود را دور کنید و او را از کنار قبر رسول ببرید! شما هستید مردمى که در سخن برطرف خود پیروز گردید،  امام حسین (ع) او را نزد قبر مادرش برد و از آنجا بیرون آورد و در بقیع به خاک سپرد.

پی نوشت:أصول الکافی / ترجمه کمره‏ اى، ج‏۲، ص:441تا446.