نیم نگاهی به فیلم پرفروش «بدون تاریخ، بدون امضا»

فیلم سینمایی «بدون تاریخ، بدون امضا» دومین ساخته برادران جلیلوند است؛ فیلمی که همچون نامش در وزنه فیلمنامه و قصه با کمبود اطلاعات شدید مواجه است.

اگر بخواهیم فیلم را بدون در نظر گرفتن محتوا و فقط بر اساس روند فیلمنامه، شخصیت پردازی و در نگاهی جزئی تر ترتیب روایت اتفاقات ببینیم، «بدون تاریخ، بدون امضا» فیلمی است با موضوعی داغ و تازه که به بدترین شکل ممکن گره هایش در فیلم چینش شده است. اگر این چینش درست و بر مبنای ترغیب کردن بیشتر مخاطب چیده می‌شد، نسبت به «چهارشنبه، 19 اردیبهشت» (فیلم قبلی جلیلوند) با اثر رو به جلوتری مواجه می‌شدیم.

اما دلایل این چینش اشتباه و غیر دراماتیک از این اینجا آغاز می‌شود که دکتر مرکز پزشک قانونی (کاوه نریمان) با خانوده‌ای فقیر سوار بر موتور تصادف می‌کند. بر مبنای این تصادف ساختمان درام فیلم شکل می‌گیرد؛ اما اتفاقات بعدی در این ساختمان به شکل آجرهایی کج بنا می‌شود. بعد از این تصادف دکتر (امیر آقایی) اصرار دارد کودکی که در این تصادف آسیب دیده به بیمارستان ببرند اما پدر فرزند مبلغی را از دکتر می‌گیرد و و فرزندش را به بیمارستان نمی‌برد.

این اطلاعات به مخاطب داده می‌شود و نقطه عطف فیلم آنجایی است که خبر فوت این بچه به کاوه نریمان می‌رسد. دکتر کمی تحقیق می‌کند و خود را به خانواده پسر بچه تازه فوت شده نشان نمی‌دهد؛ اما در همین حال مشخص می‌شود بچه بر اثر خوردن مرغ مسموم و ذبح نشده به بیماری خاصی مبتلا شده و فوت کرده است. مرغی که توسط پدرش (نوید محمدزاده) به دلیل قیمت پایین خریداری و به خانه آورده شد.

در همین حال دکتر شک می‌کند که شاید ضربه‌ای که در اثر تصادف رخ داده دلیل مرگ پسربچه است؛ اما بعد از انجام تحقیقات، بیماری علت اصلی مرگ اعلام می‌شود. اعلام دلیل مرگ همان جایی است که در فیلمنامه اشتباه گنجانده شده و با روایتی نادرست، مخاطب دیگر انگیزه‌ای برای ادامه تعقیب داستان ندارد.

در نیمه دوم هم اطلاعات جدیدی به مخاطب داده نمی‌شود و در این میان حرکت زیبای دایره وار فیلمنامه و این ایده ناب - که همان ربط تصادف دکتر با خانوده فقیر و آمدن جنازه پسر بچه زیر دست دکتر- هدر می رود و فیلم فقط شک دکتر و تلاش او برای رسیدن به این حقیقت را نشان می‌دهد که شاید تصادف او باعث مرگ پسر شده است.

این شک حتی تا زمان اعلام و درخواست برای نبش قبر هم به طول می‌انجامد. در این میان بهتر بود موضوع‌های فرعی به درام فیلم اضافه می‌شد تا شاخ و برگ بیشتری را در داستان فیلم می‌دیدیم؛ برای مثال ما بیشتر و بهتر خانوده فقیر را می شناختیم؛ یا باید دلایل درگیری دکتر و همسرش در زندگی کاملاً سردشان، به مخاطب گفته می‌شد تا بهتر بتواند با آنها ارتباط برقرار کند.

فیلم هیچ یک از این گزینه‌ها را انتخاب نمی‌کند و بیشتر روایت را به سمت زندگی زن و مرد فقیر می‌برد که فرزندشان فوت کرده. پدر پسربچه با فروشنده مرغ‌های فاسد درگیر می‌شود که پس از  این نزاع مرد فقیر را در زندان می‌بینیم و فروشنده مرغ های فاسد را در کما.

موضوع بکر و تازه این فیلم، می‌توانست بسیار به فیلمی ناب و خلاقانه در مورد وجدان و رعایت اخلاق انسانی در شرایط سخت زمانه امروز برسد و حتی به زیر متن‌های عمیق جامعه شناختی، فلسفی، جایگاه انسان، مرگ در برابر وجدان و منفعت نزدیک شود. اما نوع روایت، این افسوس را ایجاد می‌کند که ای کاش موضوع مصرف مرغ‌های فاسد دیرتر و قطره چکانی به مخاطب گفته می‌شد. و یا مواجهه دکتر با پدر بچه در زندان به بیشتر از یک صحنه دیالوگ نیاز داشت تا ما حداقل بیشتر خانواده‌های فیلم می‌شناختیم.

در این میان نمی‌توان از زبان بصری درست، میزانسن و کارگردانی ساختاری فیلم که در یک نگاه استاندارد و هماهنگ با محتوای قصه جلو می‌رود، گذشت. جلیلوند از این منظر توانسته به سبکی منحصر به فرد برای فیلمش برسد. استفاده از رنگ‌های خنثی و نورهای تختی که در فیلم استفاده شده، حرکت دوربین نمای باز و حس اسارتی که به زیبایی، سنگینی شرایط سخت زندگی را بر شانه های زوج فقیر داستان و البته زوج پزشک نشان می‌دهد؛ همه و همه به بهترین شکل ممکن استفاده شده است.

اما افسوس که این همه زیبایی با روند غلط فیلمنامه از شروع تا پایان، حتی در پایان بندی نا بهنگام و بدون مقدمه چینی با دیالوگ همسر دکتر (هدیه تهرانی) که می‌گوید «فکر میکنی واقعا تصادف بوده و ضربه به نخاع باعث مرگ پسر بچه شده» تمام می‌شود. فیلم می‌توانست در رده آثار درخشان سینمای ایران قرار بگیرد؛ اما به فیلمی متوسط که تنها مخاطب را درگیر می‌کند و به مقصد نمی‌رساند، تبدیل شد.

با تمام این اوصاف، موضوع «بدون تاریخ، بدون امضا» در سینمای ایران تازه است. روایتی از پشت پرده جنایاتی که در زندانی به نام فقر و شرایط سخت طبقه پایین و محروم جامعه در حال رخ دادن است. تا جایی که در مقایسه ای درست و هوشمندانه، زوج پزشک از طبقه متوسط رو به بالا را در کنار زوجی فقیر قرار می‌دهد. تنها مرگ پسر بچه‌ باعث می‌شود ظواهر نخ نمای زندگی هر دو پاره و درد مشترک آنها عیان شود.