ماجراهای مهاجرت «صبا راد» از ایران؛ قسمت دوم!/ عکس

صبا راد با انتشار این عکس نوشت:

اخبار چهره ها - داستان کوچ ما

قسمت دوم

تا اونجا براتون گفتم که تصمیم مهاجرت مون قطعی شد و موندیم چکار کنیم، آیا خوونه مون توی تهران محله اقدسیه ازگل و ویلای شمال رو بفروشیم و ‌‌توی ترکیه ملک بخریم یا نه ،بدیم اجاره و خودمون توی ترکیه اجاره کنیم؟!

راستش ما اینقدر توی زندگی اسباب کشی کردیم و‌جابجا شدیم که یکی از آرزوهامون این بود که دیگه اسباب کشی نکنیم آخه به این دلیل که خوونه مون ازگل و آموزشگاه مانی جان سعادت آباد بود خونه رو اجاره داده بودیم و خودمون هم مستاجر بودیم و هرسال از این طرف به اون طرف غرب تهران وسایل رو جابجا می کردیم که واقعا خیلی ها کشیدن و می دونن چقدر سختهخلاصه ما یه سالی بود که گفته بودیم اشکال نداره دیگه ترافیک رو به جون می خریم و می ریم توی خوونه خودمون یادمه روزی که داشتیم با کمک مامانم وسایل خوونه ازگل رو می چیدیم به مامانم گفتم مامان من دیگه جابجا نمی شم مامانم زیر چشمی نگام کرد و گفت:خدا کنه...

غافل از اینکه یک سال نشده نه تنها جابجا شدیم بلکه از کشور هم اومدیم بیرون الهی بمیرم برای مامانم که چقدر توی هر اسباب کشی ما اذیت شدنمامان حلال کن توروخدا

1

خوب بگذریم

خانوم ها، آقایون ما با این تفکر که دیگه جونی برای هر سال جابجایی اونم توی دیار غربت نداریم، خوونه و ویلا رو فروختیم و حالا می موند وسایل خوونه و‌و‌یلا ویلا رو که با تمام وسایلش یکجا فروختیم و خلاص اما خوونه رو چکار کنیم؟! اینهمه وسیله که حالشون خوبه و کهنه هم نیستن و در عین حال فروششون ،هم زمان زیادی می خواد هم احتمالا خیلی ضرر می کنیم پس چکار کنیم؟!

با پرس و جو و استعلام قیمت از باربری ها دیدیم با هزینه گمرک ترکیه و جابجایی به نفع مون که وسایلمون رو ببریم دیگه یا علی گفتیم و شروع کردیم به جمع کردن وسایل

ایندفعه یه جوری دیگه بود، حس و حال این جمع کردن با بقیه خییییلی فرق داشتهر بار به صورت مامانم نگاه می کردم غم می دیدم اما دیگه چاره ای نبود خوونه فروخته شده و ما باید روز مشخصی خوونه رو تحویل می دادیم...

2

هم شور و شعف داشتم برای جمع کردن وسایل و تجربه زندگی توی شهر و کشور جدید هم دلهره و اضطراب که خدایا چی می شه؟ بالاخره وسایل جمع شد و کارگرها بار کامیون کردن و رفتن به سمت ترانزیت و گمرک تهران مانی هم رفت که لیست تهیه شده از وسایل رو به گمرک بده و مامان هم رفتن به سمت خوونه(مامانم شمال زندگی می کنن) و من موندم و خوونه خاااالیتا تونستم به در و دیواراش و خاطراتی که داشتیم فکر کردم و نگاه کردم و گریه کردم فردا ساعت یازده پرواز داشتیم به سمت استانبول

و... ادامه دارد..