عشق ترحم انگیز!

کاش حداقل برای دقایقی چشم هایم را بر این عشق واهی می‌بستم و به نصیحت‌های خانواده ام گوش می‌کردم تا این گونه در مسیر تباهی قرار نگیرم، اما من آن روز‌ها همانند بیماری بودم که معالجات پزشک را جدی نمی‌گرفت، حرف هیچ کس را نمی‌پذیرفتم و تنها به «آیلین» می‌اندیشیدم. گذشته اش را نادیده گرفته بودم و می‌خواستم آشیانه‌ای زیبا بسازم تا این که ...

جوان ۳۵ ساله در حالی که اظهار می‌کرد کاش پدر و مادرم هیچ گاه سنگ مخالفت را از پیش پایم برنمی داشتند، چهره غمگینش را به موزاییک‌های کف اتاق مددکاری دوخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: در یک خانواده مرفه و تحصیل کرده چشم به دنیا گشودم به طوری که هیچ گاه معنای واقعی مشکلات را نفهمیدم به همین دلیل فقط به درس و مدرسه می‌اندیشیدم چرا که از همه امکانات رفاهی برخوردار بودم بعد از آن که در مقطع کارشناسی ارشد دانش آموخته شدم شغل خوبی نیز به دست آوردم و زندگی برایم هر روز شیرین‌تر می‌شد. تا این که شبی سوار بر خودرو به طرف منزل در حرکت بودم که زن جوانی در حاشیه خیابان توجهم را به خودش جلب کرد شب از نیمه گذشته بود و من به خاطر ترحم او را سوار کردم. در طول مسیر او از مشکلات زندگی اش گفت و از این که بعد از طلاق از همسرش به سختی زندگی می‌کند. وقتی به مسیر مد نظر رسیدیم شماره تلفنم را به او دادم و تقاضا کردم با من تماس بگیرد. بعد از چند روز انتظار هنگامی که زنگ تلفنم به صدا درآمد و صدایش را از پشت خط شنیدم گویی سال‌ها بود که عاشقش بودم. او خود را «آیلین» معرفی کرد و خیلی زود رابطه ما صمیمی شد. به طوری که در پی این عشق ترحم انگیز از او تقاضای ازدواج کردم، اما خانواده ام وقتی این ماجرا را شنیدند به شدت با این عشق واهی مخالفت کردند و معتقد بودند این گونه ازدواج‌ها نتیجه‌ای ندارد، ولی من این حرف‌ها و نصیحت‌ها را نمی‌فهمیدم و برخواسته ام پافشاری می‌کردم تا این که بالاخره زندگی مشترک من و آیلین آغاز شد. این گونه بود که همه تلاشم را به کار گرفتم تا او رنگ خوشبختی را به تصویر بکشد و آینده خوبی داشته باشد. همسرم در رشته حقوق ثبت نام کرد تا به تحصیلاتش ادامه بدهد و من هم در کارهایش دخالت نمی‌کردم. روزی برای خوشحال کردن آیلین چند صد میلیون تومان مهریه اش را یک جا به او هدیه دادم چند ماه بعد نیز خداوند دختر زیبایی به ما عطا کرد در این میان من فقط به خوشبختی آن‌ها می‌اندیشیدم و گذشته آیلین را فراموش کرده بودم. تا این که روزی برای خرید به یک فروشگاه بزرگ رفتیم، اما هنگامی که از پای صندوق پرداخت پول به سوی همسرم بازگشتم صحنه‌ای را دیدم که همه افکارم به هم ریخت. آیلین به طرز زننده‌ای در حال شوخی و خنده با فروشنده بود و شماره تلفنش را به او داد. به سختی خودم را کنترل کردم، ولی در خانه وقتی علت را از او جویا شدم با صدای بلند شروع به پرخاشگری و توهین کرد.

روز بعد هنگامی که از سرکار به منزل بازگشتم آیلین خانه را ترک کرده بود و تلفن هایش را نیز پاسخ نمی‌داد با وجود این روی بازگشت به خانه پدرم را نداشتم تا این که دادخواست طلاق آیلین برایم ارسال شد. در رفت و آمد به دادگاه تازه فهمیدم که او چندین سال سابقه زندان و پرونده‌هایی در مراجع قضایی دارد. آن جا بود که پی به اشتباهم بردم و با خودم گفتم کاش ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری) این جوان تحصیل کرده به مراکز مشاوره‌ای پلیس معرفی شد.