روایت آزاده سوری از زندان‌های احرار الشام و جبهه النصره

علی سعید اسماعیل" آزاده سوری در حلب درد و رنج خود را در دوران اسارت نزد گروه تروریستی احرارالشام و دو سال حبس در زیر زمین بدون دیدن آفتاب و هوای آزاد، تشریح کرد.

این آزاده سوری شرح حال خود را اینگونه آغاز می‌کند: من علی سعید اسماعیل اهل شهرک "نبل" در حومه شمالی حلب هستم که در تاریخ ۲۰۱۵/۰۹/۰۵ (۱۴ شهریور ۹۴) زمانی که در حال عزیمت به شهر عفرین در مرز با ترکیه بودم، توسط نیرو‌های ارتش ترکیه به اسارت گرفته شدم.

وی اظهار داشت: ارتش ترکیه بعد از به اسارت گرفتنم مرا به گروه تروریستی احرارالشام در نزدیکی گذرگاه "باب الهوی" تحویل داد و من یک سال و ۱۰ ماه در زندانی واقع در یک زیر زمین باقی ماندم و برخورد عناصر مسلح با ما شبیه برخورد با اسرا نبود.

اسماعیل در ادامه افزود: بعد از گذشت یک سال و ۱۰ ماه از دوران اسارتم در این زیرزمین، گروه تروریستی جبهه النصره به گذرگاه باب الهوی حمله کرد و من توسط آن‌ها به اسارت گرفته شده و به زندان "المهندسین الأول" در حومه غربی حلب منتقل شدم و چهار ماه نیز در این زندان ماندم تا اینکه بعدا ما را به زندان مرکزی ادلب منتقل کردند و بعد از دو ماه حبس در این زندان به زندان عقاب در جبل الزاویه منتقل شدیم و پنج روز در این زندان ماندیم و سپس بار دیگر ما را به زندان مرکزی ادلب بردند.

این آزاده سوری گفت: امروز به فضل خدا و به فضل رهبری حکیمانه بشار اسد رئیس‌جمهور سوریه و ارتش عربی سوریه و تلاش رزمندگان آزاد شدم و از خداوند می‌خواهم که همه اسرا به آغوش خانواده هایشان بازگردند. پیام من برای اسرا و مادران شهدا این است که به یاری خدا خون فرزندتان هدر نخواهد رفت، زیرا پیروزی به لطف خون شهدا محقق خواهد شد.

وی اظهار داشت: زمانی که نزد احرار الشام در گذرگاه باب الهوی اسیر بودم، با ما بسیار بدرفتاری می‌شد. آن‌ها در درمان ما کوتاهی می‌کردند و زمانی که دارو نیاز داشتیم، دارویی وجود نداشت. در یک زیر زمین حبس بودیم و در طول یک سال و ۱۰ ماه هیچ وقت خورشید را ندیدم و از نعمت هوای آزاد برخوردار نبودیم.

اسماعیل در ادامه تصریح کرد: یک تروریست در این زندان همه نقش‌ها را ایفا می‌کرد، او زندانبان، بازجو و جلاد بود. ما با بیماری‌ها و مشکلات زیادی در زندان روبرو بودیم.

وی در پاسخ به این سؤال که آیا امیدوار بودی که روزی آزاد خواهی شد؟ گفت: امیدم به خدا خیلی زیاد بود و اطمینان داشتم که به لطف رهبری حکیمانه و تلاش فرماندهان شجاعی که در میدان می‌جنگیدند، آزاد خواهم شد.

این آزاده سوری در پاسخ به این سؤال که زمانی که در اسارت بودی، چه خاطراتی را در ذهن مرور می‌کردی و بیشتر به چه چیز‌هایی فکر می‌کردی، اظهار داشت: بیشترین چیزی که به یاد می‌آوردم، زمان‌هایی بود که فرزندم را به آغوش گرفته بودم، زیرا هنگامی که من اسیر شدم او یک سال و دو ماه سن داشت و اکنون که آزاد شده‌ام، او بزرگ شده است. من از خدا می‌خواهم که همه کودکان را برای خانواده‌هایشان حفظ کند. زمانی که در زندان فرزندانم و بازی‌ام با آن‌ها را به یاد می‌آوردم گریه می‌کردم، دوستانم به من دلداری می‌دادند و می‌گفتند به یاری خدا باز خواهیم گشت و به‌زودی از اسارت رهایی خواهیم یافت.

وی در پایان گفت: ما خیلی به خداوند اعتماد داشتیم و من به اسرا می‌گویم و به آن‌ها این بشارت را می‌دهم که همانگونه که خداوند مرا از اسارت آزاد کرد، شما نیز آزاد خواهید شد و خداوند اسباب آزادی شما را فراهم می‌کند، بنابراین امیدتان به خدا را از دست ندهید.