عبور از پاتولوژی اصلاحات

 از زمان شکل‌گیری جبهه موسوم به ۲ خرداد، تلفیق و تجمیع مولفه‌های پوپولیستی - سکولاریستی در آن هویدا شد. تئوریسین‌های ارشد جریان اصلاحات تلاش کردند واژگانی مانند « آزادی سیاسی »، «تساوی جنسیتی»، «تضاد اسلام  و مدرنیسم» و « دموکراسی » را تبدیل به متغیر مستقل و نظام جمهوری اسلامی را تبدیل به متغیری وابسته کنند؛ به این معنا که تاریخ مصرف گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان یک مبنا و مصدر 

فکری- عملیاتی به پایان رسیده و اکنون زمان آن رسیده که انقلاب، ادغام در الگوواره‌های رفتاری غرب را در تار و پود خود بپذیرد. تحرکاتی که در مجلس ششم و در جریان تدوین لوایح دوقلو انجام شد، ناظر بر همین رویکرد بود. 

بخشی از افرادی که «هسته رادیکال اصلاح‌طلبان» نامیده می‌شوند، در خارج از کشور رسما به جریان ضد انقلاب پیوسته و البته لحظه‌ای از خط‌دهی به جریان اصلاح‌طلب برانداز در داخل کشور نیز غافل نیستند. قلم افرادی مانند رجب مزروعی، قاسم شعله‌سعدی، مجتبی واحدی، فاطمه حقیقت‌جو، مهرانگیز کار و... در بسیاری از بیانیه‌هایی که امروز به نام «حزب اتحاد ملت» و به کام «ضد انقلاب» منتشر می‌شود قابل احصا و ردگیری است. در چنین شرایطی اساسا تلاش برای تمییز دادن بخش رادیکال اصلاح‌طلبان داخلی از جریان ضد انقلاب، بیشتر به نوعی طنز می‌ماند. تجربه سال‌های سپری شده از ۲ خرداد 1376 تاکنون به وضوح نشان می‌دهد جریان تندرو اصلاحات، همان ضد انقلاب بالفعل (و حتی نه بالقوه) هستند که در بسترها و بزنگاه‌های لازم تقابل مطلق خود را با اصول و ثوابت منظومه گفتمانی انقلاب اسلامی نشان می‌دهند.

نگارش نامه اخیر  110 نفر از اصلاح‌طلبان میانه‌رو و تاکید آنها بر مشارکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی، نقطه آشکارساز دگردیسی در شبکه «حامی/ پیرو» اصلاحات است. این شبکه‌سازی بین سال‌های ۷۶ تا ۸۴ با محوریت حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی انجام شد. سازمان مجاهدین انقلاب معتقد بود اعضای اصلی آنها را می‌توان در یک «فولکس واگن» جای داد اما همین افراد پدرخوانده جریان اصلاحات محسوب می‌شوند. هسته سخت اصلاحات تبدیل به «جریان حامی» و جوانان کم‌سن و سالی که مسحور تکه‌کلام‌های «جامعه مدنی» و «جامعه باز» شده بودند، تبدیل به جریان «پیرو» شدند. افرادی مانند محسن سازگارا قبل از آنکه به دامان صاحبان اصلی خود در آن سوی مرزها پناه ببرند، مسؤولیت تثبیت و تقویت ارتباط میان بخش «تابع» و «متغیر» جریان اصلاحات را عهده‌دار بودند. 

عبور از پاتولوژی اصلاحات

در جریان فتنه ۸۸، زمانی که هسته سخت جریان اصلاحات تمام توان خود را صرف کودتای انتخاباتی در ایران کرد، بخشی از بدنه جریان اصلاحات برای نخستین بار پس از حوادث کوی دانشگاه (سال ۷۸)، متوجه عواقب و تبعات بازی خود در زمین اصلاح‌طلبان رادیکال شدند. جریان میانه‌رو اصلاحات به وضوح دریافت خلط جریان ضدانقلاب و اصلاحات (با روایتگری جریان رادیکال) جایی برای غربالگری اصلاح‌طلبان میانه‌رو و تندرو باقی نخواهد گذاشت. 

از آن پس تاکنون، شاهد ریزش‌هایی در جریان اصلاحات بوده‌ایم که در یک نگاه کلی، می‌توان از آن تحت عنوان «انهدام شبکه حامی/ پیرو اصلاحات» یاد کرد. ۲ عامل مهم در شکل‌گیری و آشکارسازی این روند نقش داشته است: نخست جریان میانه‌رو که هزینه‌های سختی بابت بازی در زمین شبکه حامی (اصلاح‌طلبان رادیکال) پرداخت کرده و فراتر از آن، استمرار این بازی را برای موجودیت خود خطرناک می‌داند. دوم از سال 1401 ( اغتشاشات سال گذشته )، شاهد تلفیق خطرناک ۲ عنصر «فمینیسم» و «رادیکالیسم» در حزب اتحاد ملت هستیم. آذر منصوری نماد عینی ترکیب این ۲ محسوب می‌شود و استقبال پشت پرده افرادی مانند محمد خاتمی، رئیس دولت اصلاحات از انتصاب غیرقانونی وی به عنوان رئیس جبهه اصلاحات و زمینه‌سازی برای مانور بی‌حد و حصر وی در این ساختار خودمدارانه بی‌دلیل و حکمت نیست. اصلاح‌طلبان میانه‌رو برای نخستین بار پس از ۲ خرداد ۷۶ تصمیم گرفته‌اند حرکتی جمعی را علیه ثوابت و بنیان‌های ساختار طراحی‌شده از سوی شبکه تندرو اصلاحات آغاز کنند. بدون شک بخش دیگری از جریان اصلاحات که اکنون می‌توان از آنها به عنوان طیف خاکستری یاد کرد، در آینده نزدیک ناچار خواهند شد تصمیم نهایی خود را در قبال ساختار مضمحل کنونی اتخاذ کنند. اینک دیگر بحث بر سر پاتولوژی اصلاحات نیست، بلکه اصل بقای اصلاح‌طلبان (بر اساس نسبتی که با جریان رادیکال برقرار می‌کنند) موضوعیت دارد.

نوید مؤمن