نصیحت حکیمانه لقمان به پسرش درباره رعایت تواضع و فروتنی

به گزارش افکار نیوز ، حجه الاسلام والمسلمین علیرضا توحیدلو، در برنامه مهربان باشیم رادیو معارف به جایگاه و نقش تواضع و فروتنی پرداختند.

 

هفتمین نصیحت حکیمانه، و اندرز ارزشمند لقمان به پسرش، مساله رعایت تواضع و فروتنی است ، که می توان آن را مادر ارزش ها و کلید گنجینه کمالات نامید، لقمان به پسرش چنین فرمود: « وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ «آیه ١٨سوره لقمان»

پسرم؛ و روى خود را از مردم (به تکبّر) بر مگردان، و در زمین مغرورانه راه مرو، زیرا خداوند هیچ متکبّر فخر فروشى را دوست ندارد.


بیشتر بخوانید : ذکری که فرشتگان از محاسبه ثواب آن عاجزند!


نکته ها

«تصعیر»، نوعى بیمارى است که شتر به آن گرفتار مى‌شود و گردنش کج مى‌شود. لقمان به فرزندش مى‌گوید: تو بر اساس تکبّر مثل شترِ بیمار، گردنت را با مردم کج نکن.

«مرح»، به معناى شادى زیاد است که در اثر مال و مقام به دست مى‌آید.

از انسان بزرگوار انتظار کار بزرگ میخواهند

از انسان اشرف کار شرف میخواهند

مثلا از طلافروش انتظار گرفتن طلا بدل در ذهن نمیگنجد، و از پیرایشگر یا آرایشگر انتظار آراستگی میروند

و از انسان مومن آرامش و مهربانی ؛لذا در مخیله نمیگنجد:

١- طلافروش طلای بدل ارائه دهد

٢- پیرایشگر و آرایشگر خرابی و بی نظمی

و ٣- انسان اشرف و شریف ؛ غرور و تکبر

شاعر میفرماید؛

تواضع ز گردن فرازان نکوست

گدا گر تواضع کند خوی اوست

داستان رسول اکرم(ص) راجع به تواضع؛ روزی آن حضرت با گروهی از بردگان روی خاک نشسته بود، چون یکی از آنها با آنها گفتگو می کرد،بانویی که از آنجا عبور می کرد، به عنوان اعتراض گفت: «ای محمد! چرا روی خاک نشسته ای و با بردگان همنشین و هم غذا شده ای (تو پیغمبر هستی، باید با بزرگان بنشینی...) آن حضرت در پاسخ فرمود:

«وَیْحَک ایُّ عبدٍ اَعْبَدُ مِنّی؛ وای بر تو، کدام بنده ای، بنده تر از من است.» (١)

حضرت آقا(مقام معظم رهبری) میفرمایند؛

پند سعدی که مایه گرفته از معارف قرآن و حدیث است

همواره نقش زرین خاطر پندآموزان، و زبان فصیح و صریح او، رازگشای گنجینه های معانی برای دلهای جوینده و مشتاق بوده است.

لذا به طبعیت از آقا چون گرامیداشت سعدی هم بوده

جناب سعدی » در بوستان »

باب چهارم تواضع میفرمایند؛

 

یکی قطره باران ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جایی که دریاست من کیستم؟

گر او هست حقا که من نیستم

چو خود را به چشم حقارت بدید

صدف در کنارش به جان پرورید

سپهرش به جایی رسانید کار

که شد نامور لؤلؤ شاهوار

بلندی از آن یافت کو پست شد

در نیستی کوفت تا هست شد

می فرماید قطره باران بدان سبب گران بها و مروارید شد که فروتنی کرد و چون خویشتن را نیست انگاشت عزت یافت.

فروتنی با سلمان فارسی(تواضع. مردم داری)

حضرت (سلمان ) مدتی در یکی از شهرهای شام امیر (فرماندار) بود . سیره او در ایام فرمانداری با قبل از آن هیچ تفاوت نکرده بود ، بلکه همیشه گلیم می پوشید و پیاده راه می رفت و اسباب خانه خود را تکفل می کرد .

یک روز در میان بازار می رفت ، مردی را دید که یونجه خریده بود و منتظر کسی بود که آن را به خانه اش ببرد . سلمان رسید و آن مرد او را نشناخت و بی مزد قبول کرد بارش را به خانه اش برساند .

مرد یونجه را بر پشت سلمان نهاد ، و سلمان آن را می برد . در راه مردی آمد و گفت : ای امیر این را به کجا می بری ؟ آن مرد فهمید که او سلمان است در پای او افتاد و دست او را بوسه می داد و می گفت : مرا ببخش که شما را نشناختم .

سلمان فرمود : این بار را به خانه ات باید برسانم و رسانید ، بعد فرمود : اکنون من به عهد خود وفا کردم ، تو هم عهد کن تا هیچکس را به بیگاری (عمل بدون مزد) نگیری و چیزی را که خودت می توانی ببری به مردانگی تو آسیبی نمی رساند(٢)

منابع؛

١-محدث قمی، کحل البصر، ص ١٠٠و١٠١

٢- جوامع الحکایات ص ١٧٨