ماجرای عالِم شاعری که طمع کرد و شرمنده شد!

عالمی از علمای نجف اشرف که اتفاقا شاعر زبر دستی هم بوده و به دو زبان فارسی و عربی هم خیلی خوب سخن می‌گفته، در حرم مطهّر حضرت علی علیه السلام نشسته بود که می‌بیند یک نفر عوام آمد جلوی ضریح مقدّس و این شعر را گفت:

شمع می‌سازم برایت یا امیر المؤمنین * قدّ این گلدسته هایت یا امیر المؤمنین

شاعر عالِم که اتفاقا از نظر مالی هم خیلی در مضیقه بوده مشاهده کرد به محض اینکه آن مرد عوام این شعر را گفت:، طرف روبروی امیرالمؤمنین (علیه السلام) مقابل آنجایی که ضریح مبارک با انگشت حضرت شکافته شده که در آنجا یک قندیل بسیار گران قیمت بود و آن هدیه یکی از پادشاهان که برای حرم آورده و نصب نموده بودند، پاره شد و پائین آمد بلافاصله این مرد آن را گرفت که نشکند، تولیت آستان قدس علوی آنجا مشرّف بودند.

ماجرا را مشاهده کرد، فهمید عطای مولا علی است، ولی این بنده خدا که نمی‌خواست قندیل طلا را ببرد آن را به تولیت  آستان داد.

تولیت هم بلافاصله چهار پایه آوردند و قندیل را نصب کردند، ولی وقتی پایین آمدند دوباره قندیل پاره شد و در دامن این آقا افتاد! ولی این دفعه یک نکته‌ای بود و آن اینکه دفعه اول مرد عوام زیر قندیل بود، ولی این دفعه زیر قندیل نبود لذا آمد و در دامنش افتاد.

در نتیجه‌ی این مطلب که این عطای مولا علی (علیه السلام) است کسی شک نکرد.

تولیت گفت:این قندیل را حضرت به شما جایزه مرحمت کرده اند، این را ببر و بفروش.

مرد عوام گفت: این را خودم هم فهمیدم، ولی به کی بفروشم؟!

خود تولیت گفت: من از پول‌هایی که مردم نذر امیر المؤمنین کرده اند و در ضریح مقدّس ریخته اند، به شما می‌دهم و این را از شما خریداری می‌کنیم، این دفعه پاره نخواهد شد و همین طور هم شد.

قندیل را بردند و نصب کردند، ولی این بار پاره نشد.

آن عالم شاعر فقیر، سری تکان داد و گفت: عجب! ما تا حال ضرر کردیم، این قدر که در فقر بسر بردیم، عقل مان نرسید که قصیده‌ای برای حضرت بگوییم و بیاییم پول بگیریم، لذا همان شب نشست و یک قصیده یا غزل بسیار خوبی در مدح مولا سرود.

فردا آمد نگاه کرد ببیند کدام قندیل قیمتش بیشتر است زیر یکی از آن‌ها ماند و خودش را یک کمی عقب کشید که اگر افتاد سرش را نشکند.

قصیده را با صدای خوب خواند و منتظر بود که قندیل بیفتد، ولی خبری نشد.

با خودش گفت: شاید حضرت نپسندیده، به همین دلیل سه روز پی در پی شعر‌هایی سرود، ولی خبری نشد.

روز سوم خیلی عصبانی شد و با عصبانیت گفت:یا علی! اگر بگویی «اول مسلمان بودم» قبول، اگر بگویی «داماد پیغمبر بودم» قبول، اگر بگویی «فاتح خیبر بودم» قبول اگر...، ولی ذوق شعری نداشته اید، آخه اون شعر بود که عطا را دادی؟

شمع می‌سازم برایت یا امیر المؤمنین (علیه السلام) *قدّ این گلدسته هایت یا امیر المؤمنین (علیه السلام).

ولی برای شعر من چیزی ندادی؟!

سپس با حضرت قهر کرد و رفت. همان شب مولا علی (علیه السلام) را در خواب زیارت کرد در حالی که لبخند بر لب‌های مبارکش نقش بسته بود، فرمود: او خالص برای خدا گفته بود، ولی تو به خاطر عطا گفته ای. فرق شعر تو با شعر او این بود، ولی در عین حال، چون تا کنون کسی از در خانه ما دست خالی برنگشته (۲) ا، این مطلب را یاد بگیر و برو، و آن اینکه:

یکی از شعرای شیعه و ثروتمند که در هندوستان است (آن موقع پاکستان و هندوستان از هم جدا نشده بود) بیتی را سروده و در مصرع دوم آن مانده! شما این را یاد بگیر: «بــه آسمان رود و کــار آفتاب کند»

به او بگو مصرع اول را بگوید و شما این را بگو و، چون نذر کرده که نصف ثروتش را به کسی بدهد که مصرع دوم را بیاورد، بگو و جایزه را بگیر.

بالاخره رفت و آن شیعه را پیدا کرد و به او گفت: شنیده ام شما شعری در مدح امیر المؤمنین علیه السلام سروده‌ای و در مصرع دوم مانده ای؟

جواب داد: بـــله سپس شعر را گفت:

«به ذرّه گـــر نظر لطف بوتــراب کند».

شنیده ام تا به حال کسی بقیه اش را نگفته؟

گفت: بله، کسی نگفته و نذر کرده ام هر کس بگوید نصف ثروتم را بدهم.

بلافاصله عالمِ شاعر گفت: "به آسمـــان رود و کار آفتاب کند"

شاعر هندوستانی گفت: احسنت! معلوم است شاعر زبردستی هستی!

گفت: شاعر هستم -ولی این حکایتی دارد- و جریان را گفت.

او هم خیلی خوشحال شد که آقا امیر المؤمنین علیه السلام شعر او را قبول کرده و به نذر خود عمل کرد و ثروتش را بین خود و او تقسیم کرد.

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند***به آسما رود و کار آفتاب کند.