بی‌تدبیری‌های دولت و بانک مرکزی موجب خسارت‌های اقتصادی است

 وقتی می‌گویند راه نجات اقتصادی افزایش «اعتبار» است، این درست مانند آن است که بگویند راه نجات اقتصاد، افزایش بدهی است. اینها نام‌های مختلفی برای یک چیز است که از جهت‌های مخالف به آن نگریسته می‌شود. وقتی می‌گویند راه رفاه و آسایش، افزایش قیمت محصولات زراعی است، مانند آن است که بگویند راه رفاه و آسایش، گران‌تر کردن مواد غذایی برای ساکنان شهرهاست. وقتی می‌گویند راه ثروت ملی پرداخت از محل یارانه دولتی است در حقیقت می‌گویند راه ثروت ملی افزایش مالیات‌هاست. (مالیات تورمی راحت‌ترین راه در دسترس) وقتی افزایش صادرات را هدف اصلی خود قرار می‌دهند، بیشترشان تشخیص نمی‌دهند که به ناچار افزایش واردات را در نهایت هدف اصلی خود می‌سازند. وقتی می‌گویند تقریبا در همه شرایط راه رونق افزایش نرخ دستمزدهاست، تنها راه دیگری برای گفتن آن یافته‌اند که راه رونق، افزایش هزینه تولید است. به آن دلیل که هر یک از این گزاره‌ها مانند سکه پشت هم دارد یا بدان دلیل که گزاره معادل یا نام دیگر «راه چاره» جذابیت کمتری دارد، لزوما به این نتیجه نمی‌رسیم که گزاره اصلی در همه شرایط ناصحیح است.
حکایت بانک مرکزی، دولت و بازار ارز، تورم، نرخ بهره و... نیز همین است. گاهی اوقات سیاست‌هایی را اتخاذ می‌کنیم که حتی نسبت به پیامدهای کوتاه‌مدت آن بی‌خبریم چه برسد پیگیری آثار بلندمدت آن. دولت ولخرجی‌هایش زیاد است و زمانی که پولی برای خرج کردن ندارد دست به دامن بانک مرکزی می‌شود، بانک مرکزی هم نمی‌داند به دولت پول بدهد، تورم را کنترل کند، با سیاست‌های پولی نرخ بهره را کم و زیاد کند، به بازار ارز ورود کند و نرخ آن را تعیین کند و...
وقتی دولت دخلش بر خرجش نمی‌خواند دست به گریبان بانک مرکزی شده و از این طریق با افزایش پایه پولی بانک مرکزی، حجم عظیمی از نقدینگی را به بازار تزریق می‌کند. حال اگر این حجم به بازار کالا هجوم ببرد نتیجه‌اش جز کاهش قدرت خرید و افزایش قیمت‌ها نیست. اگر بازار ارز جذاب باشد، به سمت آن می‌رود و باعث افزایش قیمت ارز می‌شود. مخصوصا که میزان عرضه ارز به علت محدودیت‌ ذخایر بانک مرکزی محدود است. نتیجه چنین سیاست‌هایی به وجود آمدن بحران‌هایی است که روز به روز شاهد به وقوع پیوستن‌شان هستیم و موضوع بدتر اینکه زمانی که قصد حل بحران و مسئله را داریم به علت بدفهمی‌هایی که وجود دارد، عارضه اصلی شناسایی نمی‌شود و هر بار با مسکن‌هایی قصد کمتر کردن دردی داریم که عفونتش در صورتی که درست درمان نشود روزی تمام بدنه اقتصاد را فراخواهد گرفت. اقدام اخیر بانک مرکزی هم از این دست سیاست‌ها است.
به خاطر سیاست‌های نادرست نرخ بهره در اقتصاد سر به فلک می‌کشد و بانک مرکزی به میدان ورود پیدا کرده و با تجویز مسکنی  درد را می‌خواباند و زمانی که شرایط برای جراحی اصلی وجود دارد از فرصت استفاده نمی‌کند تا اینکه دوباره بیماری نمایان می‌شود و این‌بار بخشی دیگر از بدنه اقتصاد یعنی بازار ارز را فرا می‌گیرد. و دوباره بانک مرکزی ورود کرده و با بسته‌ای دو هفته‌ای قصد درمان بیماری را دارد که برای چندین دهه به جان اقتصاد افتاده است. و این یعنی تعویق بحران به دوره های بعد.
در زمان حاضر بسته مورد نظر شاید به صورت موقت به بازار ثبات دهد و از التهابات آن بکاهد ولی همین بسته خود نیز اشکالاتی دارد. بانک‌ها در شرایطی که هیچ فعالیت اقتصادی  به استناد آمار عایدی به میزان 20 درصد ندارند چگونه از پس این هزینه برخواهند آمد؟  آیا این اثری جز افزایش زیاندهی بانک‌ها نیست؟  آیا فعالیت‌هایی وجود خواهد داشت که بانک‌ها بتوانند به واسطه آن هم خود سود ببرند و هم سود 20 درصد را پرداخت کنند. این سیاست بانک مرکزی ممکن است برای چند هفته‌ای به بازار آرامش دهد و نرخ ارز را کنترل کند اما بدان اشاره کرد که در اقتصاد هر تصمیمی هزینه‌ای دارد و باید هزینه‌اش را بپردازیم و اگر سیاستی را بدون هزینه پنداشتیم باید بدانیم که آن را به دیگران انتقال داده‌ایم. پرداخت سود 20 درصد توسط بانک‌ها یعنی توزیع سود خارج از توان بانک‌ها و این یعنی افزایش حجم پول که در قبال آن کالاها و خدمات در بخش واقعی اقتصاد ایجاد نشده است. افزایش هزینه بانک‌ها یعنی معوقه‌های بیشتر و حجم پول بیشتر در اقتصاد و این یعنی افزایش نرخ ارز در آینده. اگر قیمت ارز بالا می‌رود، در وهله اول به دلیل پولی است که خلق شده و ما به ازای واقعی در بخش واقعی اقتصاد ندارد؛ بنابراین با خلق حجم پول بیشتر از این کانال، منطقا قیمت ارز را نمی‌شود کنترل کرد. سیاستگذار باید بداند که راه درمان، خشکاندن ریشه بیماری است نه تجویز داروهای بی‌اثر و گهگاه عوارض‌دار.