آشنایی بیشتر با یکی از بهترین کارگردانان ژانر پلیسی و جنایی

مسعود آب‌ پرور کارگردانی است که به شهادت آثاری که مقابل دوربین برده، کارش را بلد است و می‌داند چگونه باید قصه‌ای را برای مردم به تصویر بکشد که هم آنها را به دنبال‌کننده اثر خود تبدیل کند و در عین حال به آنها کم‌فروشی هم نکند.

آب‌پرور البته کارگردان پیشرویی نیز هست این ویژگی را می‌توان در سری اول و دوم سریال هوش سیاه دید.

با این کارگردان طرفدار اکشن و معما درباره زندگی شخصی‌ و هدفگذاری‌هایش هم‌صحبت شدیم.

شما را به ساخت آثار معمایی و پلیسی می‌شناسیم، شاید در بچگی دوست داشتید پلیس شوید؟

این که ریشه‌اش در کودکی هست یا نه را دقیق نمی‌دانم، اما من متعلق به یک خانواده کارگری و فقیر هستم به همین دلیل تلویزیون خیلی دیر وارد خانه ما شد، فکر کنم 12 ساله بودم! سریال‌هایی که در تلویزیون می‌دیدم؛ مثل مرد شش میلیون دلاری و فناناپذیر تاثیر زیادی روی من گذاشته بود. مردانی قوی که هم خلافکاران دنبالشان بودند و هم پلیس!‌ این شخصیت‌‌ها خیلی برایم جالب و شگفت‌انگیز بود. شاید این آثار روی سلیقه‌ام وقتی که کارگردان شدم، تاثیر گذاشته. یادم هست 17 ساله بودم که با دوربین هشت میلی‌‌متری که خریده بودم یک فیلم ساختم که خودم و همه برادرانم در آن بازی می‌کردند و فیلمی جنایی بود که خیلی هم مورد توجه قرار گرفت! شاید همان تشویق‌ها بود که وقتی به‌صورت جدی کارگردان شدم، ژانر جنایی به موضوعات مورد علاقه ام تبدیل شد.

در کدام محله تهران بزرگ شدید؟

متولد پل پیچ هستم و چند سالی امیرآباد بودیم، اما از هفت سالگی به نازی‌آباد رفتیم و ساکن آنجا شدیم.

البته در محله‌ای بزرگ شده‌اید که کمابیش فضای اکشنی دارد؟

اما من وارد فضای اکشن محله نشدم! تعدادی‌ از هم‌محله‌ای‌ها و همکلاسی‌هایم وارد کسب و کارهای سطح پایین شدند و برخی هم به دام اعتیاد افتادند. یکی ‌دو نفرشان هم در زد و خوردهایی کشته شدند !‌ اما این را هم بگویم که با آقای محمود شهریاری همکلاس بودم.

یعنی شما دو نفر به نوعی عاقبت بخیر شدید؟

بله‌! البته زمانی که موعد مدرسه رفتن ما شد، آموزشگاه بزرگی در محله ما شکل گرفت که فضای آموزشی و پرورشی خوبی داشت و آن آموزشگاه در فرهنگ و روش زندگی مردم آن محله در آن موقعیت زمانی تاثیرگذار بود.

در محله‌ای بزرگ شده‌اید که هرروز اتفاقات زیادی در آن رخ می‌داده که هرکدام از آنها می‌توانست سرنوشت شما را دگرگون کند، اما شما توانستید راه خودتان را بدرستی پیدا کنید، از روش خودمراقبتی استفاده کردید یا خانواده شما را به مسیر درست راهنمایی کرد؟

تربیت خانوادگی که در راسش مادرم بود. او بشدت از ما مراقبت می‌کرد. شاید خیلی‌ها امروزه آن نوع تربیت را نپسندند، اما مادرم بشدت حواسش به فرزندانش بود و همه تلاش خود را می‌کرد آنها را از فضای آن منطقه دور نگه‌ دارد و نگذارد آلوده برخی ناهنجاری‌‌ها شوند.

احتمالا از مادرانی بود که شما را زیر ذره‌بین داشت و مدام از شما سوال می‌کرد که کجا بودی و کجا می‌روی؟ چیزی که نوجوان‌ها و جوان‌های امروزی زیاد نمی‌پسندند؟

دقیقا همین‌گونه بود. بشدت رفتارهای ما را مدیریت می‌کرد و بر کارمان نظارت داشت. اصول تربیتی امروزی این‌گونه رفتار والدین را نمی‌پذیرد، اما در آن مقطع جواب داد و من بسیار از روش تربیتی مادرم راضی هستم. بچه‌های امروزی خود را دارای حقوقی می‌دانند و تمایل ندارند تجربیات گذشتگان را بپذیرند و دوست دارند خودشان راه‌های رفته را تجربه کنند.

گفتید در خانواده فقیری بزرگ شده‌اید، راحت و بدون احساس بدی این موضوع را مطرح کردید، گویا آن را پذیرفته‌اید و از آن شرایط ناراحت نیستید، اینجاست که مرز بین فقر سازنده و فقر تخریبی و ویرانگر مشخص می‌شود. از تجربه‌تان از این شرایط بگویید؟

به نظرم اخلاق، خانواده و جامعه را می‌سازد. ما از لحاظ اقتصادی شرایط خوبی نداشتیم، اما پدر و مادرم مناعت طبع بالایی داشتند. آنها شرایط را پذیرفته و زندگی رو به جلویی داشتند. ناامید نبودند و برای زندگی بهتر تلاش می‌کردند و اصلا به این وادی نیفتادند که از راه‌های نادرست پولدار شوند.

پذیرش فقر اقتصادی و امیدواری به زندگی بهتر، قدم اول برای رسیدن به خانواده‌ای مطلوب است.

برخی برای عوض کردن شرایط و طبقه اجتماعی وارد کارهای خلاف می‌شوند و با این توجیه زندگی خود را نابود می‌کنند.

ما هم طبقه اجتماعی خود را تغییر دادیم، اما از راهی که به نظرمان بهترین و درست‌ترین راه بود. من هیچ‌وقت جز تحصیل در رشته هنر و کارگردانی به چیز دیگری فکر نمی‌کردم. هیچ‌وقت در ذهنم خودم را خلافکار و جنایتکار طراحی نکردم. البته آنها را به فیلم‌ها و سریال‌‌هایم آوردم (می‌خندد).

برای رشد شخصی‌ خودتان از چه روش‌هایی استفاده کرده و خودتان را قوی کردید؟

مسیر زندگی من هم خالی از خطا نبوده است. چند سالی که به‌دلیل انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها تعطیل بود در بازار کار می‌کردم و در آنجا تجربه‌های مختلفی را کسب کردم. اما واقعیت این است که برای خودم برنامه داشتم، هدف‌گذاری‌هایم مشخص بود و می‌دانستم قرار است در زندگی به کجا برسم. الان هم از مسیری که طی کرده‌ام راضی‌ام. با این که تمکن مالی خیلی خوبی ندارم اما شرایطم بد هم نیست. کسانی که در حوزه فیلمسازی فعالیت دارند شاید در چند ماهی که سرکار هستند، دستمزدهای خوبی بگیرند اما دوران بیکاری آنها هم زیاد است بنابراین اگر دستمزدشان به ماه‌های سال تقسیم شود حقوقی متوسط دریافت می‌کنند. کارگردانان در سطح من زندگی متوسطی دارند. در حوزه فرهنگ و هنر نمی‌توان ثروتمند شد، آنهایی که وضع مالی خوبی دارند یا ثروت را از پدر و مادرشان به ارث برده‌اند یا در حرفه خود نخبه هستند. در کشور ما پول و امنیت شغلی و حرفه‌ای در حوزه فرهنگ و هنر وجود ندارد و این‌دو همیشه در حاشیه اقتصاد و سیاست قرار داشته و دارند.

برخی از جوان‌ها با انگیزه پولدارشدن و به شهرت رسیدن وارد حرفه سینما و تلویزیون می‌شوند اما گویا این آرزو سرابی بیش نیست؟

خواهی نخواهی هنر شهرت به همراه دارد ! اما اگر هدف، رسیدن به شهرت و پول است راه‌های بهتری وجود دارد !‌مثل ورزش. واقعیت این است که برای بعضی‌ آدم‌ها حتی بدنامی بهتر از گمنامی است، برای همین مرتکب جنایت می‌شوند !‌معتقدم این بینش که برای چه به این دنیا آمده‌ایم و قرار است چه کاری انجام دهیم باید از خانواده شروع شود. به نظرم زندگی‌های امروزی کمی باری به هر جهت شده و جوان‌ها بیشتر دنبال این هستند که راه صد ساله را یکشبه طی کنند و برای تلاش و کوشش ارزشی قائل نیستند. دوست دارند خیلی سریع به ثروت دست یابند که این دیدگاه با نگاه ما به زندگی و تربیت ما خیلی فاصله دارد.