متاع دنیا در کلام مولا علی(ع)

نهج البلاغه با مرور قرن‌ها نه تنها تازگی و جذابیت خویش را حفظ کرده که فزون‌تر ساخته است و این اعجاز نیست مگر به سبب ویژگی هایی که در شکل و محتوا است. این امتیاز را جز در مورد قرآن نمی توان یافت که در کلام امام علی(ع) درباره قرآن آمده است: « ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه » قرآن کتابی است که ظاهری زیبا و باطنی عمیق دارد، نه شگفتی های آن پایان می‎پذیرد و نه اسرار آن منقضی می‎شود. در سخن مشابهی نیز آمده است : «لاتحصی عجائبه و لاتبلی غرائبه» نه شگفتی های آن را می‎توان شمرد و نه اسرار آن دستخوش کهنگی می‎شود و از بین می‎رود.

سخنان امام علی(ع) در فاصله قرن اول تا سوم در کتب تاریخ و حدیث به صورت پراکنده وجود داشت. سید رضی در اواخر قرن سوم به گردآوری نهج البلاغه پرداخت و اکنون بیش از هزار سال از عمر این کتاب شریف می‎گذرد. هر چند پیش از وی نیز افراد دیگری در گردآوری سخنان امام علی (ع) تلاش‌هایی به عمل آوردند، اما کار سید رضی به خاطر ویژگی هایی که داشت درخشید و ماندگار شد، چون سید رضی دست به گزینش زده بود.

وقال علیه السلام:یَا أَیُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ الدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا. حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ. وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلاََتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ، وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ، کَذلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَیِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى الاِْخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ. وَإِنَّما یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْیَا بِعَیْنِ الاِعْتِبَارِ، وَیَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ، وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الاِْبْغَاضِ، إِنْ قِیلَ أَثْرَى قِیلَ أَکْدَى! وَإِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ «یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ».

امام(علیه السلام) فرمود: اى مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده «وباخیز» است بنابراین از چنین چراگاهى دورى کنید. دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن، و استفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن. کسى که از آن بسیار گردآورى کند محکوم به فقر و نیازمندى است و هر آن کس از آن بى نیازى جوید به آسایش و آرامش خود کمک کرده است. کسى که زر و زیورهاى دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد قلب او نابینا مى شود و آن کس که عشق آن را به خداوند بى اهمیت و افکندنش به گورستان براى دوستانش آسان است. (امام(علیه السلام) فرمود:) انسان مؤمن، تنها با چشم عبرت به دنیا مى نگرد، از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گیرد و آهنگ دلرباى آن را با بغض و نفرت مى شنود. هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیرى نمى پاید که) گفته مى شود بدبخت و بى نوا گشت و هرگاه مردم از فکر بقاى او (در این جهان) شاد شوند (چیزى نمى گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون مى کند. این حال دنیاى آنهاست و هنوز روزى که در آن به راستى غمگین و مأیوس شوند (روز رستاخیز) فرانرسیده است.

امام(علیه السلام) در این کلام نورانى در دو بخش که هرکدام دیگرى را تکمیل مى کند سخن مى گوید. در بخش نخست، بى ارزش بودن دنیا را با تعبیرات قاطع و کوبنده بیان کرده و داد سخن را در این قسمت داده و براى دنیا به هفت عیب بزرگ اشاره مى کند. نخست مى فرماید: «اى مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده وباخیز است بنابراین از چنین چراگاهى دورى کنید»; (یَا أَیُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ الدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ!). چه تعبیر جالب و گویایى! زیرا «حطام» در اصل از ماده «حطم» (بر وزن ختم) به معناى شکستن و خرد کردن چیزى گرفته شده است و غالباً به شکستن اشیاء خشک مانند ساقه هاى خشک گیاهان اطلاق مى شود و به همین دلیل گاهى به کاه، «حطام» اطلاق مى گردد. امام(علیه السلام) متاع دنیا را در این جا تشبیه به همان گیاهان خشکیده و خردشده اى که آذوقه حیوانات است نموده اما گیاهى که با میکروب وبا آغشته شده و حتى سبب مرگ حیوان مى شود، و به دنبال آن هشدار مى دهد که از این چراگاه بى ارزش خطرناک دورى کنید. این سخن در واقع برگرفته از تعبیرات قرآن مجید است آن جا که درباره زندگى دنیا مى فرماید: «(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَتَکاثُرٌ فِى الاَْمْوالِ وَالاَْوْلادِ کَمَثَلِ غَیث أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یکُونُ حُطاماً); بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشک مى شود به گونه اى که آن را زردرنگ مى بینى; سپس تبدیل به کاه مى شود!». ولى امام(علیه السلام) تصریح مى فرماید که این گیاه خشکیده خرد شده کم ارزش، آلوده به وبا نیز مى باشد که آن را مبدل به شىء خطرناکى مى کند. سپس در ادامه این سخن به دو عیب دیگر از عیوب دنیا اشاره کرده، مى فرماید: «دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن و استفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن»; (قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا).

 

امام(علیه السلام) در این دو ویژگى، راه استفاده از مواهب دنیا را نشان مى دهد. نخست این که انسان دل به آن نبندد و به آن اعتماد نکند و دیگر این که به مقدار نیاز و حاجت از آن بهره گیرد و درپى ثروت اندوزى و جمع کردن مال از طریق حرام و حلال نباشد. بدیهى است کسى که دل به دنیا نبندد اکثر نگرانى هاى او برطرف مى شود زیرا دلبستگى به دنیا توأم با نگرانى هاى فراوانى به دلیل حفظ یا از دست رفتن آن و حسد حسودان و کینه توزى دشمنان است. به گفته حافظ: حافظا ترک جهان گفتن طریق خوش دلى است *** تا نپندارى که احوال جهان داران خوش است «قُلعَة» به معناى کوچ کردن و دل کندن است و از مادّه «قَلع» (بر وزن نفع) گرفته شده است. «بُلغَة» به معناى زاد و توشه اى است که انسان با آن به مقصد مى رسد و به تعبیر دیگر به معناى مقدار نیاز و حاجت است. در چهارمین و پنجمین وصف دنیا مى فرماید: «کسى که از آن بسیار گردآورى کند محکوم به فقر و نیازمندى است و هر آنکس از آن بى نیازى جوید به آسایش و آرامش او کمک شده است»; (حُکِمَ عَلَى مُکْثِر بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ). دلیل آن روشن است، دنیاپرستانى که درپى جمع اموال اند غالباً بخیل اند حتى درباره خویشتن، و بسیارى از آن ها زندگانى فقیرانه اى دارند. ازاین رو بسیارى معتقدند که نیازمندترین افراد در دنیا سلاطین و پادشاهان اند. اضافه بر این، این گونه افراد حریص اند و حرصى که در جمع کردن مال دنیا دارند از تلاشى که فقیر براى به دست آوردن نیازهاى خود مى کند بیشتر است. آن ها هرگز سیر نمى شوند و به همین دلیل فقیر واقعى هستند. معروف است که روزى بهلول بر هارون الرشید، خلیفه عباسى وارد شد و سکه بى ارزشى در دست او گذاشت. هارون بسیار تعجب کرد و با عصبانیت سؤال کرد: این چیست؟ گفت: من نذر کرده بودم سکه اى به فقیرترین مردم بدهم و کسى را از تو فقیرتر نمى شناسم. امام صادق(علیه السلام) در تأکید بر گفتار جدش امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْیا أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَینَ عَینَیهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ ینَلْ مِنَ الدُّنْیا إِلاَّ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الاْخِرَةُ أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِى قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ; کسى که صبح و شام کند در حالى که بیشترین فکر او متوجه دنیا باشد خداوند فقر را پیش روى او قرار مى دهد و امور او را متشتت مى سازد و از دنیا چیزى بیش از آنچه براى او مقدر شده پیدا نمى کند اما کسى که صبح و شام کند در حالى که بیشترین فکر او متوجه آخرت باشد خداوند غنا و بى نیازى را در قلب او قرار مى دهد و کار او را سامان مى بخشد». سپس در ششمین و هفتمین وصف دنیا مى فرماید: «کسى که زر و زیورهاى دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد نابینایىِ قلب خواهد داشت و آنکس که عشق آن را به دل بگیرد درونش پر از غم و اندوه مى شود; اندوه هایى که بر کانون قلبش پیوسته مى رقصند و همواره اندوه سنگینى او را مشغول مى سازد و غمى جانکاه او را محزون مى نماید»; (وَمَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلاََتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ ، وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ). چه تعبیر گویایى امام(علیه السلام) درباره دنیاپرستان فرموده و حالاتى را که ما پیوسته در آن ها مى بینیم به زیباترین وجه بیان فرموده است; زرق و برق دنیا انسان را کور مى کند و دلبستگى به آن غم و اندوه را بر قلب مسلط مى سازد زیرا این دلبستگى سبب مى شود که زیاده خواهى کند و هرگاه به آنچه مى خواهد، نرسد اندوهگین مى شود و از آن دردناک تر زمانى است که چیزى را از دست مى دهد. از سوى دیگر حسودان پیوسته براى از بین بردن امکانات او نقشه مى کشند و دزدان و راهزنان در کمین مال و ثروت او هستند و حوادث پیش بینى نشده هر روز ممکن است بخشى از امکانات او را از میان بردارد، طلبکاران از او مطالبه کنند و بدهکاران بدهى خود را نپردازند. مجموع این عوامل غم و اندوه جاویدان را بر قلب او مسلط مى سازد. «زبرج» به معناى زینت و «کمه» به معناى نابینایى و «شغف» به معناى عشق و علاقه شدید است. «اشجان» جمع «شَجَن» (بر وزن عجم) به معناى حزن و اندوه است. «رقص» در لغت به هرگونه حرکت و جولان و غلیان، اطلاق مى شود هر چند در اصطلاح عامه به حرکات موزون طرب انگیز گفته مى شود و منظور امام(علیه السلام)این است که غم و اندوه، پیوسته در کانون قلب آن ها در حرکت است. «سویداء» «مصغر سوداء» اشاره به دانه سیاهى است که به اعتقاد قدما در درون دل وجود دارد و مرکز عشق و علاقه محسوب مى شود و بعید نیست آن را بتوانیم بر دریچه هاى قلب تطبیق کنیم. «هم» به معناى دل مشغولى و نگرانى است و «غم» به معناى اندوه است و به گفته مجمع البحرین «هم» به معناى نگرانى اى است که قبل از وقوع حادثه حاصل مى شود و «غم» به معناى اندوهى است که به هنگام وقوع، حاصل مى گردد و «حزن» حالتى است که بعد از گذشتن حادثه رخ مى دهد. در خطبه 109 نهج البلاغه نیز آمده است: «وَ مَنْ عَشِقَ شَیئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَأَمْرَضَ قَلْبَه; کسى که به چیزى عشق ورزد آن چیز چشم او را نابینا و قلب او را بیمار مى کند». تاریخ نیز نمونه هاى روشنى به ما نشان مى دهد از کسانى که براثر حب دنیا چنان نابینا شدند که واضح ترین مسائل را نمى دیدند. ازجمله در داستان عمر سعد و مأموریت او در کربلا مى خوانیم: هنگامى که ابن زیاد این مأموریت را به او پیشنهاد کرد و وعده حاکمیت بر مُلک رى را نیز به او داد ابن سعد امتناع کرد و گفت: مرا معذور دار. ابن زیاد گفت: فرمان ملک رى را به ما بازگردان. عمر سعد گفت: یک روز به من مهلت بده تا بیندیشم. هنگامى که از نزد ابن زیاد خارج شد و با دوستان خود مشورت کرد. هرکس شنید، او را از این کار نهى کرد ازجمله خواهرزاده اش حمزة بن مغیره به او گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم که از این کار صرف نظر کنى، به خدا قسم اگر تمام دنیا مال تو باشد و از تو بگیرند بهتر از این است که روز قیامت خدا را ملاقات کنى در حالى که خون حسین(علیه السلام) بر گردن تو باشد. ابن سعد گفت: مى پذیرم. عبدالله بن یسار مى گوید: نزد عمر سعد آمدم رو به من کرد و گفت: امیر ابن زیاد چنین دستورى به من داده و من خوددارى کردم گفتم: کار بسیار خوبى کردى. سپس از نزد عمر سعد خارج شدم ولى کسى آمد خبر داد که ابن سعد مردم را براى جنگ با امام حسین(علیه السلام)دعوت مى کند. با عجله نزد او برگشتم، او نشسته بود، هنگامى که مرا دید صورتش را از من برگرداند. فهمیدم که عزم خود را براى این کار جزم کرده (و سخن گفتن با او فایده اى ندارد). مى دانیم که این مرد کوردل هرگز به مقصود خود نرسید و در میان مردم کوفه انگشت نما بود و حتى کودکان کوفه هنگامى که او را مى دیدند به او سنگ پرتاب مى کردند و مى گفتند: «هذا قاتل الحسین(علیه السلام)». و این است همان کوردلى که امام(علیه السلام)در کلمات حکیمانه مذکور به آن اشاره کرده است. آنگاه امام(علیه السلام) به پایان کار این گروه از دنیاپرستان کوردل اشاره کرده، مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه مى یابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلویش را مى فشارد و او را به گوشه اى مى اندازد در حالى که رگ هاى حیاتش قطع شده، مرگ او در پیشگاه خداوند بى اهمیت و افکندنش به گورستان براى دوستانش آسان است»; (کَذلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَیِّناً عَلَى اللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى الاِْخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ). «کظم» در اصل به معناى بستن سر مَشکى است که پر از آب باشد و از روى کنایه، به گلو به خصوص در زمانى که انسان پر از خشم شده باشد و از ابراز خشم خوددارى کند اطلاق مى شود. «ابهراه» تثنیه «ابهر» اشاره به دو رگى است که خون را از تمام بدن به قلب مى رسانند و اگر قطع شوند انسان مى میرد. امام(علیه السلام) ترسیم بسیار دقیقى از سرنوشت انسان به خصوص دنیاپرستان در این گفتار حکیمانه کرده است و آن این که دنیاپرستان پیوسته غرق نگرانى ها درباره آینده و غم و اندوه درباره آنچه از دست داده اند مى باشند تا این که ناگهان مرگشان فرامى رسد و گلویشان فشرده مى گردد و به صورت جسم بى جانى درمى آیند و دوستان سعى مى کنند هرچه زودتر او را از خانه و کاشانه اش بیرون ببرند و به خاک هاى قبرستان خاموش بسپارند. و به گفته شاعر: دنیا که در او ثبات است کم مى بینم *** با یک فرحش هزار غم مى بینم این کهنه رباطى است که از هر طرفش *** راهى به بیابان عدم مى بینم این بحث را با حدیثى از امام صادق(علیه السلام) که در کتاب شریف کافى آمده است پایان مى دهیم. امام(علیه السلام) مى فرماید: عیسى بن مریم (با یارانش) از کنار قریه اى عبور مى کرد که تمام اهل آن و حتى پرندگان و حیواناتشان مرده بودند، عیسى گفت: این ها به مرگ طبیعى نمرده اند بلکه با خشم الهى از دنیا رفته اند اگر به طور طبیعى و متفرق از دنیا مى رفتند یکدیگر را دفن مى نمودند. حواریون گفتند: اى روح اللَّه دعا کن خداوند آن ها را براى ما زنده کند تا به ما خبر دهند اعمالشان چه بوده است؟ تا از آن بپرهیزیم. حضرت عیسى از خداوند تقاضاى زنده شدن آن ها را کرد، ندایى از آسمان آمد که آن ها را صدا کن، عیسى شب هنگام در کنار قطعه زمینى ایستاد و صدا زد: اى مردم قریه! یکى از آن ها پاسخ گفت: لبیک یا روح اللَّه! فرمود: واى بر شما، اعمال شما چه بود (که این گونه به غضب الهى گرفتار شدید)؟ او در پاسخ گفت: عبادت طاغوت و دنیاپرستى با ترس کم (از خداوند) و آرزوهاى دراز و بى خبرى همراه با لهو و لعب. عیسى فرمود: عشق شما به دنیا چگونه بود؟ گفت: مانند عشق کودک به مادرش. هنگامى که دنیا به سوى ما روى مى آورد خوشحال مى شدیم و مسرور، و هنگامى که پشت مى کرد گریه مى کردیم و محزون مى شدیم. عیسى گفت: عبادت طاغوت شما چگونه بود؟ گفت: اطاعت از گنهکاران. گفت: پایان کار شما چگونه بود؟ عرض کرد: شب در نهایت عافیت و تندرستى بودیم، صبح در میان جهنم… . در پایان عیسى به حواریون نگاه کرد و گفت: اى دوستان خدا، خوردن نان خشک با نمکى که آن را درست نساییده باشند و خوابیدن بر روى خاک، بسیار بهتر است هنگامى که توأم با عافیت در دنیا و آخرت باشى. شیوه مؤمنان راستین امام(علیه السلام) در این بخش به بیان حالات مؤمنانى مى پردازد که به عکس دنیاپرستان، قناعت پیشه و ساده زیست هستند، مى فرماید: «انسان مؤمن، تنها با چشم عبرت به دنیا مى نگرد از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گیرد و آهنگ دلرباى آن را با بغض و دشمنى مى شنود»; (وَ إِنَّما یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْیَا بِعَیْنِ الاِعْتِبَارِ، وَیَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ، وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَالاِْبْغَاضِ). «یقتات» از مادّه «قوت» به معنى بهره گیرى از قوت دنیاست و «مقت» به معنى غضب و «ابغاض» به معنى خشم است. آرى! مؤمنان راستین چشم عبرت بین دارند و گوشى که حقایق را مى شنود و در برابر نداى شیطان و هواى نفس، بدبین و خشمگین اند آن ها بر اساس کفاف و عفاف زندگى مى کنند و به اندازه نیاز از دنیا بهره مى گیرند و خود را آلوده آنچه دنیاپرستان گرفتارش هستند، نمى کنند. درست است که آنچه امام(علیه السلام) درباره مؤمنان مى فرماید به صورت جمله خبریه است ولى در واقع، منظور، امر کردن است یعنى شخص مؤمن باید به دیده عبرت به دنیا بنگرد و به مقدار ضرورت از آن قناعت کند و پیام دنیا و دنیاپرستان را با خشم بشنود. مرحوم علامه مجلسى در جلد 22 بحارالانوار حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که مناسب این مقام است. امام (علیه السلام)مى فرماید: سلمان فارسى از بازار آهنگران در کوفه عبور مى کرد، جوانى را دید که ناگهان صیحه اى زد و به روى زمین افتاد، مردم اطراف او جمع شدند و هنگامى که سلمان را دیدند به او گفتند: اى بنده مقرب خدا! این جوان گرفتار بیمارى صرع است چیزى در گوش او بخوان تا شفا یابد. سلمان نزدیک او شد جوان به هوش آمد و چشم باز کرد و به سلمان گفت: اى بنده خدا! آن گونه که این ها خیال مى کنند من بیمار نیستم از کنار این آهنگران عبور مى کردم که دیدم با پتک بر آهن مى کوبند; به یاد این آیه شریفه افتادم که مى فرماید: «(وَلَهُمْ مَّقَامِعُ مِنْ حَدِید); و براى آنان گرزهایى از آهن (سوزان) است». هنگامى که به یاد این آیه افتادم از ترس عذاب الهى هوش از سرم پرید، سلمان او را به عنوان برادر خویش برگزید و در قلبش شیرینى محبت الهى وارد شد و همچنان با او بود تا زمانى که آن جوان بیمار شد. سلمان به سراغ او آمد و در کنار بالینش نشست، جوان در حال جان دادن بود، سلمان به فرشته مرگ خطاب کرد و گفت: با این برادرم مدارا کن، فرشته مرگ به او گفت: اى بنده خدا من با همه مؤمنان مدارا مى کنم. امیرمؤمنان(علیه السلام) در پایان مى فرماید: «وضع دنیا به قدرى ناپایدار است که هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیرى نمى پاید که) گفته مى شود بى خیر و بى نوا گشت و هرگاه از فکر بقاى او (در این جهان) شاد شوند (چیزى نمى گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون مى کند. این حال دنیاى آنهاست و هنوز روزى که در آن غمگین و مأیوس شوند فرانرسیده است»; (إِنْ قِیلَ أَثْرَى قِیلَ أَکْدَى! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَلَمْ یَأْتِهِمْ «یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ»). «اثرى» به معناى توانگر شد از ماده «ثروت» گرفته شده است. «اکدى» به معناى بخیل و فقیر و بى نوا گردید از ماده «کُدیة» (بر وزن حُجره) در اصل به معناى سختى و صلابت زمین است سپس آن را به افراد بخیل و گاه فقیر اطلاق کرده اند. «یبلسون» از ماده «ابلاس» در اصل به معناى اندوه است و به معناى یأس و ناامیدى نیز به کار مى رود. امام(علیه السلام) در این بخش از کلام خود بى اعتبارى و سرعت تغییر دنیا را بیان مى فرماید و نشان مى دهد که میان توانگرى و فقر و همچنین زندگى و مرگ فاصله چندانى نیست; شب مى خوابد و توانگر است، صبح برمى خیزد و فقیر، چراکه ثروت هاى او براثر حادثه اى بر باد رفته و ورشکست شده و به خاک سیاه نشسته است. گاه در نهایت سلامت و شادابى زندگى مى کند اما حوادث پیش بینى نشده ناگهان خرمن زندگى او را درو مى کند و همه را متحیر مى سازد. قرآن مجید نیز ناپایدارى دنیا را بارها به گیاهانى تشبیه مى کند که در فصل بهار مى رویند و سرسبز و خرم و پرطراوت اند اما چیزى نمى گذرد که خزان فرامى رسد و همگى خشکیده و زرد مى شوند و تندباد خزان، آن ها را جدا کرده و به هر سو پراکنده مى کند. تهامى، شاعر و ادیب نکته دان شیعه و شهید راه ولایت قصیده معروفى دارد که به مناسبت از دست دادن فرزند دلبندش سروده و از بهترین اشعار عرب در این زمینه است و با این شعر آغاز مى شود: حُکْمُ المَنِیَّةِ فِی البَرِیَّةِ جاری *** ما هذِهِ الدُّنیا بِدارِ قَرارِ حکم مرگ در تمام انسان ها جارى است و این جهان جاى قرار و ثبات نیست. سپس مى افزاید: بَیْنا تَرى الإنسانَ فیها مُخْبِراً *** حتّى یُرى خَبَراً مِن الأخبارِ در حالى که انسان زنده است و از حوادث مختلف خبر مى دهد ناگهان طومار زندگانى اش پیچیده مى شود و خودش جزء اخبار مى گردد.