وقتی «امیر آقایی» لباس پزشکی می پوشد و آدم می کشد

 همزمان با رسیدن سریال پلیسی « پوست شیر » با حضور شهاب حسینی و هادی حجازی فر به نیمه های فصل دوم و مقایسه آن با سریال دیگری در همین ژانر با عنوان « خونسرد » با محمد حسین گودرزی نویسنده، منتقد و پژوهشگر سینما و شبکه نمایش خانگی، گپ و گفتی صمیمانه انجام داده ایم. در بخش اول که بیشتر به کستینگ و انتخاب بازیگران و نقشی که این انتخاب ها در موفقیت سریال داشته پرداختیم. در این بخش محتوا ومضمون این دو اثر پلیسی را مورد نقد و  بررسی قرار داده ایم که در ادامه می خوانید.
چرا مردم شهاب حسینی را در شمایل پلیس ایرانی دوست دارند؟ ماجرای اعتراض پدری که دختر نوجوانش را کشته اند و زنی که عاشق گنده لات محل می شود...
این منتقد و پژوهشگر درباره مضمون و محتوای سریال به نکات مهمی در فیلمنامه سریال پوست شیر اشاره و تشریح می کند: در سریال پوست شیر ما با  فیلمنامه ای باهوش روبرو هستیم که با وسواس، دقت و تبحر در اپیزود بندی و روایت قطره چکانی نوشته شده است. یکی از مهم ترین ویژگی های پوست شیر رعایت استانداردهای روز سریال سازی در اندینگ و پایان هر اپیزود است. چیزی که جای خالی آن در دیگر سریال ها مثل «بی گناه» به وضوح احساس می شود. برای من که مخاطب آثار برادران محمودی نبودم و حتی برخی آثارشان برایم آزاردهنده بود، کارگردانی پوست شیر بسیار غافلگیرکننده بوده است.
ورود کاراکترهای مظنون در پایان هر اپیزود نظیر سکانس ورود صدرا (مهرداد صدیقیان)؛ پسری که رابطه عاشقانه با مقتول داشته به داستان یا تماس از سوی مقتول با پدرش در اندینگ و پایان یکی دیگر از اپیزودها با هوشمندی همراه است.
گودرزی در قیاس سریال پوست شیر با دیگر آثار برادران محمودی اضافه می کند: فیلم «هفت و نیم» یکی از آثار متاخر برادران محمودی به نظرم صرفا بیانیه ای برای دفاع از حقوق زنان است و برای من هیچ شباهتی به اثر هنری ندارد. به همین دلیل هم برایم شورانگیز است وقتی کارگردانی دقیق و هشومندانه آنها را در این سریال می بینم. به ویژه وقتی قرار است دست مخاطب را بگیریم و در کوچه و پس کوچه های پایین شهر بگردانیم و تبه کاران و آدم های آن منطقه را نشان دهیم بدون شلوغ بازی های «یاغی» و «سیاوش» با فیلمبرداری دوربین روی دست و تحرکات بی مورد و خارج از قاعده، با یک کارگردانی شسته و رفته و فکر شده در انواع و اقسام دکوپاژها روبرو می شویم.
این پژوهشگر سینما و تلویزیون ادامه می دهد: همه این موارد منجر به کاری خوش ساخت شده که باید به فیلمبرداری سریال (مرتضی غفوری) هم اشاره کنم. او که فیلمبرداری سریال حرفه ای را هم در کارنامه دارد در تعامل با کارگردان به فرمی از تصیربرداری رسیده که تا حدودی متاثر از فیلم های مهدویان است. فاصله گرفتن دوربین به لحاظ متری وطولی با سوژه که انگار مخاطب به صورت پنهان و از پشت درخت ناظر یک اتفاق مشکوک است. کاری که با همه ضعف و قوت ها در داکیو درام های (ترکیبی از درام و مستند) محمدحسین مهدویان بارها دیده ایم.

وقتی «امیر آقایی» لباس پزشکی می پوشد و آدم می کشد



وقتی قهرمان قصه پوست شیر ناظر ماجرا می شود
گودرزی با اشاره به نقاظ قوت و ضعف بصری این سبک و سیاق فیلمبرداری اضافه می کند: فارغ از نقاط قوت و ضعف آن در آثار مهدویان در سوژه های معمایی و جاسوسی خوب جواب می دهد و این نتیجه تعامل گروه فیلمبرداری با کارگردانی است که منجر به انتخاب فرمال متناسب با ظرفیت های فیلمنامه شده یا به عبارتی جنس سبک بصری کار در هر لحظه خواسته های فیلمنامه را دنبال می کند.
به عنوان مثال قاب بسته روی صورت حجازی فر در مسافرخانه وقتی می خواهد او را ناظر ماجرا نشان دهد یا مشکوک بودن این فرد نسبت به وقایع و ومحیط اطرافش را با همین قاب بندی ها به صورت بصری می بینیم.  
این نویسنده و منتقد با شاره به نقاط ضعف سریال پوست شیر بیان می کند: یکی از ظرفیت های نهفته ای که در نیمه اول فصل اول پوست شیر وجود داشت و کم کم از دست رفت، ارتباط دوسویه زمان حال و گذشته در فلاش بک هایی بود که آدم های مختلف به بهانه به یاد آوردن ساحل(دختر نوجوان مقتول) به ذهنشان می رسید در واقع التقاطی از صحنه های کمیک و تراژیک را شاهد بودیم.
نمونه آن سکانسی بود که ساحل برای ایجاد رابطه با پدرش در کافه با خانم دیگری شوخی می کند و سفارش می دهد. مشخص است که  می خواهد از مخاطب خنده بگیرد به ویژه وقتی نعیم؛ پدر دختر (هادی حجازی فر) از ساحل می پرسد: «شمارش چند بود؟» وقتی کات می خورد به صحنه حال این حرکت از دو سر شادی و غم میخکوب شدگی را ایجاد می کند که برای مخاطب ضرب بالایی دارد.
یا سکانس هایی که صدرا (مهرداد صدیقیان) پسری که عاشق ساحل بوده در فلاش بک هایی صحنه های آشنایی با ساحل را که بیشتر بار آن کمیک و خنده است به یاد می آورد و یکهو با تصویر تاثربرانگیز ساحل روی دیوار کات می خورد. به نظرم این ضرب ها وشلاق هایی که تا نیمه اول فصل اول پیش می رفت کاری بیشتر از یک روایت تراژیک را انجام می داد.
به اعتقاد این منتقد و نویسنده سینما و تلویزیون این شور و هیجان از نیمه دوم فصل اول به بعد افت کرده و دلیل مشخص آن هم این است که نویسنده های پوست شیر در اپیزودهای ابتدایی داستان مشخصی نداشتند. و بیشتر در حد به یاد آوردن لحظه ها حرکت کردند. انتظار من طراحی خرده پیرنگ هایی در لابلای این به یادآوردن ها بود که می توانست ادامه دار هم باشد.

بزرگ ترین نقطه ضعف پوست شیر 
گودرزی ادامه می دهد: به نظرم این طراحی اگر از ابتدا تا همین حالا وجود داشت پوست شیر امتیازی بیشتر می گرفت. یکی از مهم ترین ضعف های فصل اول پایان بندی است. پایان بندی فصل های در ابن نوع سریال ها آدابی دارد که در تولیدات ایرانی به این نکته توجه نمی شود و مسبوق به سابقه است. مثلا فصل اول سریال خاتون کاملا بدون قاعده و مقدمه تمام شد یا در سریال همگناه مصطفی کیایی اساسا تقسیم بندی بین فصل اول و دوم آن شوکه برانگیز است و هیج ارتباطی برای پایان و شروع دوباره آن نمی توان پیدا کرد.
او در ادامه می گوید: به هر حال قواعدی برای سریال نویسی وجود دارد که طراحان سریال برای پایان بندی هر اپیزود در نظر می گیرند و طراحی یک پایان بندی بزرگ تر که جریان ساز باشد برای پایان یک فصل. این اشتباه در پوست شیر شوکه کننده تر از دیگر سریال ها رخ داد. فصل باید جایی تمام شود که بیشتر معماهای آن فصل پاسخ داده شده باشد و یکی دو تاسوال اساسی باقی بماند که فصل دوم آن را ردگیری کرد.
این اتفاق نه تنها نیفتاد بلکه فصل اول درست جایی که کاراکتر اصلی در حال انجام کاری بود تمام شد. کاراکتر اسلحه را می کشد و به سمت سوژه ای می رود یکهو فصل تمام شود. به نظر می رسد بیشتر از آن که تصمیم درام پردازانه باشد یک ایده مارکتینگ از سوی پلتفرم بوده است.
گودرزی به قاتل سریال پوست شیر ه اشاره می کند و می گوید: استراتژی پوست شیر پنهان کردن قاتل، طرح کردن دو گروه جستجوگر برای ردیابی قاتل پنهان است. یک گروه نعیم، رضا پروانه و صدرا که در مقطعی همسر رضا پروانه هم به گروه اول اضافه شد و انتظار می رود از این گروه یکی از اعضا به زودی حذف شود. گروه بعدی پلیس ها هستند که به دنبال قاتل هستند. هر دو گروه با سرعت های مختلف به سوژه یا قاتل نزدیک شوند در مقطعی تیم نعیم از پلیس جلو می زند. و به سوژه می رسد. در حقیقت جنس اطلاعاتی که تعقیب کنندگان به آن دسترسی دارند و شیوه دسترسی متفاوت، عامل جذابیت سریال است.

قاتل پوست شیر ما را قانع می کند؟
گروه نعیم با زور بازو و عقبه لاتی از آدم ها اعتراف می گیرند. پلیس ها با تکنیک و فرمول های قانونی پیش می روند. اما نقطه ضعفی که در حال بروز است  پلیسی است که انگار به مرور خنگ و خنگ تر می شود. در واقع لاین نعیم با قدرت و سرعت بیشتری پیش می رود اما این طرف را حادثه ها بیشتر پیش می برد.  
شهاب حسینی هفته هاست تبدیل به آدمی شده که مبتلا به سردرد است و آدم های متفرقه به او ایده می دهند. مثلا سربازی به او می گوید اگر آن شب جاده بسته نمی شد یا ایده بازی با جدول دو سرباز در کلانتری می خواهد او را به مهره ها برساند. به نظر می رسد حجم تصادف ها در لاین پلیس در حال حجیم شدن است.
مهم ترین نکته درباره پوست شیر انگیزه قتل درباره قاتل پنهان است که اگر او هم مثل قاتل سریال حرفه ای، حرفه ای عمل کند می تواند پوست شیر را به سریال ماندگار و موفقی تبدلی کند. کافی است این شلوغ بازی و لاین های مختلف منجر به انگیزه قتل متقاعد کننده ای نشود و قاتل نهایی، کلیت سریال را از رمق بیاندازد و این احساس را به ما بدهد که این ساختمان معمایی که نویسنده ها نوشته اند پوشالی بوده است.

امیرآقایی بدترین انتخاب خونسرد است
گودرزی درباره نقاط ضعف  سریال خونسرد می گوید: یکی از اشتباه های فاحش، کستینگ سریال و انتخاب گروه بازیگران اصلی و فرعی است. مهم تر از همه ضربه ای است که انتخاب امیر آقایی به سریال زده است. بازیگر عضلانی که معمولا خوب صدایش را بالا می برد و به لحاظ فیزیکال با نقش روبرو می شود برای بازی کاراکتری که قرار است با خودش درگیر شود و درونگرا عمل کند یکی از نامناسب ترین انتخاب ها بوده است.
به ویژه از لحظه ای که در سریال مشخص می شود قتل ها کار کسری(امیر آقایی) است و مخاطب قرار است اجرای درونگراتری از او در خلوت و تنهایی ببیند تا با ابعاد چندگانه انگیزه های او همراه شود به اکت های بیرونی این بازیگر می رسیم. امیر آقایی حتی وقتی به آینه خیره می شود به شکل چشم گیری اکت بیرونی دارد  ابرو بالا می اندازد و رگ های عضلات صورتش را متورم می کند.
این منتقد و نویسنده با اشاره به نقاط ضعف فیلمنامه سریال خونسرد می گوید: تفاوت عمده استراتژی روایت در خونسرد و پوست شیر این است که قاتل در خونسرد معلوم و در پوست شیر مجهول است. در خونسرد از همان ابتدا قاتل را معرفی می کند و مخاطب را تشنه شیوه دسترسی پلیس به قاتل نگه می دارد و این اساس تعلیق است.
در تعلیق اطلاعات مخاطب نسبت به کاراکتر(شهرام حقیقت دوست) بیشتر است. مسئله اینجاست که آن کسی که اطلاعات کمتری دارد و قرار است دنبال سرنخ بگردد و هر لحظه در سیر قطره چکانی اطلاعات قرار گیرد باید در دوراهی هایی بماند که اضطراب لازم را در تماشاگر ایجاد کند و مخاطب در درون خود فریاد بزند که نه این راه را نرو این راه را برو. این سوژه را رها کن آن سوژه را دنبال کن تا برسی.  
گودرزی ادامه می دهد: چنین چیزی نه تنها در خونسرد نیست بلکه در قسمت های متوالی پلیس از ماجرا خارج می شود. تراکم حضور شهرام حقیقت دوست بعد از قسمت های ابتدایی به مرور کم و کمتر می شود و تماشاگرمی ماند و پزشک خونخوار؛ کسری(امیر آقایی) و سیر اطلاعاتی که انگار به هیچ دردی نمی خورد و حوصله هر دو را سر می برد. مخاطب چطور باید خود را با حجم اطلاعات افشاگرانه ای که از دکتری کسری دارد سرگرم کند.  
شاید اگر تمرکز سریال روی ابعاد روانکاوانه قاتل یا بازگشت به دوران کودکی بود قابل دفاع می شد. خونسرد مسیر درستی را درایجاد تعلیق برای مخاطب پیش می گیرد ولی از لحظه معرفی کسری انگار فراموش می کند و همه قواعد خود را به هم می زند و کاراکتری را با اطلاعات کمتر از درام بیرون می کند و دقایق زیادی مخاطب و قاتل را تنها می گذارد.
او در ادامه با توضیح این مثال می گوید: شما صحنه ای را تصور کنید که کاراکتری نشسته و هدفونی در گوش گذاشته و صدای پای قاتل را نمی شنود مخاطب با دیدن این صحنه فریاد می زند که هدفون را بردار قانل همین الان تو را می کشد این مواجهه نامتوازن بین مخاطب و اثر است که انگیزه تماشا ایجاد می کند. چیزی که خونسرد تقریبا در ۷۰-۸۰ درصد کار دست خالی دارد.

بازیگرانی که هیچ کاری نمی کنند
در اجرا هم هم با ایده های خام دستانه مواجه هستیم. یکی از آنها که نمی توان فراموش کرد لحظه افشا شدن ماهیت ذهن سارا بهرامی درباره امیر آقایی است. آن ایده فنس ها، گرگ ها ومکالمه شان را می توان گل درشت ترین و تمرینی ترین ایده ای دانست که نوآموزان فیلمنامه نویسی به ذهنشان می رسد یا زمانی که راز ارتباط بین کاراکترها معلوم می شود بسیار تخت روایت می شود.
من متعجبم که برخی بازیگران چطور از پس یک راکورد ساده هم برنمی آیند. نمونه آن سارا رسول زاده است وقتی وارد آپارتمانی می شود و می خواهد مچ همسرش را بگیرد؛ قتل های پی در پی و بدون منطقی که رخ می دهد خنده های روان نژندانه او وقتی مچ شوهرش را می گیرد فاصله عجیبی بین مخاطب و داستان ایجاد می کند.