عکسی دیدنی از 50 سال پیشِ آقای مجری

رضا رفیع شاعر و طنز پرداز مشهور کشورمان با انتشار پستی در صفحه شخصی اش نوشت:

اخبار چهره ها - به یاد پدرم که رفت و ندید این روز‌ها را

تصویر بالا به گمانم سال ۱۳۴۸ شمسی باشد که من تازه از قنداق، بدون ویزا خارج شده بودم و پاهایم معنای آزادی بدون اختناق داخل قنداق را حس کرده بودند و به هر سمت و سویی که شیطنت کودکانه ام می‌خواست، می‌رفتند و تقلا و تکاپو داشتند. من در این تصویر تاریخی، روی پای کودکنواز مادر صبورم نشسته ام و اولین نفر سمت چپ هم که مشخص است و قابل حدس. پدرم که رکن اساسی خانه و خانواده بود و دیگر نیست. نوروز ۸۵ آسمانی شد و رفت. رفت تا این روز‌های پر دروغ را نبیند..

روزگار جوانی پدرم، روزگار خوشبختی همه بچه هایش بود. یخچال ساید بای ساید هم نداشتیم، اما با همان کوزه آب خنک کنج دیوار آجری که می‌بینید، خوش بودیم و خوشبخت. جرعه‌ای با پیاله می‌نوشیدیم و خدا را شکر می‌کردیم بابت این آرامشی که داشتیم. به گمانم سهراب سپهری هم شبیه همین کوزه را داشته که در شرق اندوه خود می‌گوید:

باز آمدم از چشمه خواب.

کوزه‌تر در دستم.

مرغانی می‌خواندند.

نیلوفر وا می‌شد.

کوزه‌تر بشکستم.

در بستم

و در ایوان تماشای تو بنشستم.

آری پدر نازنینم!. اینک من نیز در حسرت یک لحظه دیدار روی آرام و دلارام تو آوخ گویان و آدم جویان در ایوان تماشای روی ماه تو نشسته ام... می‌خواهم سیر، نگاهت کنم و آه بکشم روز‌هایی را که کنارت بودم و ندانستم چه گنج گرانی در کنج نوجوانی و جوانی خود در گوشه زادگاهم دارم.

هرچه دارم، از مکتب انسان ساز تو دارم. از روح بزرگ تو. از نگاه قشنگت به هستی و نیستی. از آزادگی و مردانگی ات. از وفاداری و مهربانی ات با خانواده و خیابان و کوچه و بازار. تو یک کارمند ساده آموزش و پرورش بودی با یک حقوق مختصر که قناعت و مدیریت اقتصادی ات، خانه را می‌چرخاند. تدبیر و امید در تو موج می‌زد. بی هیچ شعار و سرو صدایی!

۹ بچه را بزرگ کردی و یادمان دادی که در زندگی باید بزرگواری را آموخت. به عشق خدایت نماز می‌خواندی، اما هرگز ما را مجبور به همراهی نکردی. از خودت گشت ارشاد نساختی!

هنوز صدای گرم و آرامت را در صبح‌های زندگی ام حس می‌کنم که ما و دیگر بچه‌ها در خواب نوشین بامدادی بودیم و شما که با مادر عزیز برای نماز برخاسته بودید، صدای مادر را می‌شنیدم که می‌گفت بچه‌ها را بیدار کنیم برای نماز؟؛ و تو می‌گفتی: نه، بگذار بخوابند. خودشان که چیزی نگفتند و تکلیفی نیست؛ و ما را آزاد می‌گذاشتی تا در کودکی و نوجوانی، لذت خواب مان را از ما نگیری؛ و این شد که سال‌ها بعد، ما عاشق تو و نماز تو و خدای تو شدیم؛ و رو به قبله‌ای آوردیم از سرنیاز و نماز، که تو رو به آن قبله نماز می‌گزاردی. "

در این گزارش می‌توانید گزیده‌ای از پست‌های منتشر شده توسط هنرمندان در فضای مجازی را مشاهده کنید.