«عاشقانه» سریالی که حرف‌های گنده‌تر از دهانش می‌زند؟

سریال «عاشقانه» که اخیرا فصل نخست توزیع آن در شبکه نمایش خانگی به پایان رسید را با دو عبارت انگلیسی رایج شده در زبان فارسی می‌توان تحلیل کرد. ظاهرا «لاکچری» اما «فیک»، پر رزق و برق اما فریبنده و توخالی. این واژه‌ها، بهترین عباراتی هستند که می‌توان در تحلیل سریال عاشقانه به کار برد.

«عاشقانه» دقیقا مثل یکی از برندهایش، محمدرضا گلزار است. بازیگر پر هیاهویی که زرق و برق سلبرتی وارش گوش فلک را کر می‌کند، اما در هیچ مدیوم نمایشی نمی‌تواند تاثیرگذار باشد و این هنرپیشه ( به اصطلاح سوپراستار) نمی‌تواند قلب نمایشی سریال یا فیلمی تلویزیونی را به عنوان بازیگر تسخیر کند و همه چیز این سریال به عناصر تشکیل دهنده‌اش می‌آید؛ پر طمطراق و توخالی.

 

البته نمی‌شود تیتروار از تحلیل ظاهر «لاکچری وار» اما «فیک» سریال عبور کرد، چون همین نوشتار متهم به کلی گویی می‌شود. برهان‌هایی که دستمایه قرار می‌گیرد معین و مشخص است. منوچهر هادی فیلمسازی است که در هر اثرش سراغ استفاده از کلیشه‌های رایج می‌رود. یعنی او کلیشه‌‌های رایج در سینمای ایران را به خوبی درک می‌کند و به همین دلیل می‌تواند در طول یکسال 10 فیلم ایرانی بسازد، حتی همین سریال عاشقانه را با پشتوانه تو خالی دراماتیکش در چهارصد قسمت ادامه دهد. هادی بازی بصری با کلیشه‌های رایج در مدیوم‌های نمایشی فارسی را خوب بلد است.

 قصه سریال عاشقانه از «الف» تا «ی» کلیشه است. وقتی پایان فصل اول را تماشا می‌کنیم به بطن کلیشه‌ پرور سریال از روی نوع پایان‌بندی‌اش بیشتر پی خواهیم برد و این نوشتار قصد کنکاوش و واکاوی کلیشه‌های عاشقانه را دارد.

فصل اول سریال عاشقانه درباره چیست؟

روایت با معرفی کاراکتر «رضا شکیبا» آغاز می‌شود. رضا (حسین یاری) متوجه می‌شود پدرش حاج یونس، با دختری جوان به نام گیسو (مهناز افشار)، معاشرت دارد. رضا با حالت روانی و هیستریکی وارد زندگی پدرش می‌شود و به سراغ دخترک می‌رود تا وی دست از سر پدرش بردارد، اما گیسو به اومی‌گوید که خواهر رضاست، منتها از همسر دیگر حاج یونس.

در بخش نخست این سریال این موضوع طرح می‌شود که حاج یونس چندان علاقه‌ای به پذیرش دخترش ندارد، از ترس اینکه مبادا، همسرش پی به این ماجرا ببرد. رضا به گیسو کمک می‌کند تا در شرکت تبلیغاتی او مشغول بکار شود و در پروژه ای که قراردادش را بسته، به عنوان گریمور گروهش را همراهی کنند. قصه با ظن کلیشه‌ای وار شک به همسر صیغه‌ای یک مرد میانسال آغاز می‌شود و مشخص نیست که واکنش‌های اغراق آمیز رضا به حاج یونس به چه دلیل است؟!

رضا با پدرش میانه خوبی ندارد و همینطور پدرش با او؛ پس چه دلیلی دارد که در موقعیت خصوصی، مستقل پدر دخالت کند. اگزجره و زیادی اغراق آمیز بودن رضا و کلیشه چنین پرسوناژی با معرفی شخصیت‌های گوناگون در سریال و موقعیت‌های غیر داستانی اما تو در تو پنهان می‌شود.

پدررضا، حاج یونس، با زنی زندگی می‌کند که 10 سال از خود او بزرگتر است و حاج یونس همسر جوانی در این سن و سال برگزیده است. از دید رضا، این فعل پدر اشکال دارد، اما وقتی مادرش در جریان نیست و یحتمل نمی‌تواند وظایف زناشویی‌اش را به درستی انجام دهد چه اشکال و ایرادی شرعی و عرفی دارد؟ به همین دلیل است که عرف چنین عملی را می‌پذیرد اما رضا به شکل اغراق آمیزی می‌خواهد اخلاق‌گراتر از عرف و شرع رایج باشد.

در قسمت هفدهم درخواهیم یافت محسن، برادر رضا در جریان این رابطه بوده و دخالتی در روابط پدرش نداشته است و مشخص نیست علت دخالت هیستریک رضا چیست؟ اگر رضا عکس‌العمل هیستریکی به روابط حاج یونس و گیسو نشان نمی‌داد، یحتمل قصه‌ای شکل نمی‌گرفت.

اما قصه «گیسو» در همان یکی دو قسمت ابتدایی به حاشیه می‌رود، فقط چند گره کلیشه‌ای به روایت اضافه می‌شود و همسر رضا و اطرافیانش نسبت به رابطه او گیسو کنجکاو می‌شوند، همان کنجکاوی که تماشاگر نسبت به شناخته شدن گیسو دارد و مخاطب منتظر است ببیند گیسو چگونه وارد زندگی رضا می‌شود؟ این خط روایی مرتبط با گیسو، نه چندان پررنگ است که در حاشیه درام و به عنوان خرده روایت دوم محسوب می‌شود. روایت اصلی فیلم درباره دختری به نام هدیه است که قرار است با یک مرد پولدار ازدواج کند و می‌خواهد کلیپ عروسی‌اش با مبلغ چشمگیری توسط کمپانی تبلیغاتی رضا ساخته شود. آنها برای ساخت این کلیپ راهی شمال می شوند در صورتی که خواننده این کلیپ فرزاد فرزین معرفی می شود که در واقع بدل فرزاد فرزین این موسیقی را اجرا می‌کند. اما فرزاد فرزین فیک است، مثل  طرح کلی سریال عاشقانه. در واقع «تورج چلبیانی» کاراکتری است که قیافه و صدایش شبیه فرزاد فرزین واقعی است و در این اجرای این کلیپ با هدیه همدست شده است.

این ماجرای شباهت دو نفر به یکدیگر در یک داستان، کلیشه فوق العاده تو خالی و فیکی است که در فیلمفارسی‌های گذشته و کنونی، دستمایه روایت های مختلفی قرار گرفته است. حتی در سینمای جهان بارها و بارها در قالب‌های مختلفی ارائه شده است، مثلا در فیلم‌هایی نظیر اقتباس با حضور نیکولاس کیج، وی دو نقش مشابه شبیه به هم را بازی می‌کند و چنین تمی که دو نفر شبیه هم هستند در فیلم‌های برگ‌های علف (با حضور ادوار نورتون در دو نقش) محصول 2009، مردی در نقاب آهنین (با حضور لئوناردو دی کاپریو در دو نقش) محصول 1999، و فیلم حلقه‌های مرده، نسخه کلاسیک محصول 1964 و نسخه مدرن‌تر محصول 1998 و بی نهایت مثال دیگری که با الگوی داستانی دو نفر شبیه هم،  ساخته‌ شده‌اند که منحصر به فردترین روش استفاده از این الگو را کریستوفرنولان در فیلم پرستیژ ، به مقصود روایی متفاوتی رسانده است.

در میان سریال‌های ایرانی، سریال مناسبتی گمگشته (رامبد جوان)، بیش از یک دهه قبل با تم دو نفر شبیه هم ساخته شد و در سینمای روشنفکری بهرام بیضایی از چنین تمی در فیلم «شاید وقتی دیگر» بهره برد. اما این کلیشه "دو نفر شبیه هم" در سریال عاشقانه به صورت کلیشه‌ی  بی هدفی دستمایه داستانی قرار می‌گیرد. اصلا این کلیشه دو نفر شبیه هم و همشکل بودن غیرقابل باور تورج چلبیانی و فرزاد فرزین چه کمکی به پیشبرد روایت سریال می‌کند؟!

استفاده از این کلیشه یعنی دست کم گرفتن مخاطبی که قصه‌ها و تم‌های داستانی با مضمون مشابه  را تجربه کرده و با توجه به فضای حاکم و چهارچوب‌ها کلیشه نواز در تولید فیلم و سریال در فضای داخلی، برای تماشاگر و مخاطب مسجل و مشخص است که بدل فرزاد فرزین در نهایت گرفتار قانون خواهد شد، چون چهارچوب‌های کلیشه‌ای برخواسته از ذهن نویسندگان، طراحی دیگری را نمی‌تواند در سریال رقم بزند یا حداقل برای استفاده از این کلیشه رایج داستانی پر واضح است که نویسنده کلیشه پرور و کلیشه دوست ایرانی، مسیر روایی تازه و فرجام متفاوتی نمی‌تواند پیش بینی کند. فرجام نا مناسباب و پایان پراکنده این کلیشه، در مثلث هدیه و شوهر پیر پولدار و فرزاد فرزین قلابی نمود بیشتری پیدا می‌کند و این سئوال پیش می آید هدف نویسندگان و کارگردان از طرح روایت فرزاد فرزین قلابی و ماجرای های وابسته به او چه بود؟ حاصل اصلی این تعلیق در سرنوشت اصلی داستان چه تاثیری گذاشت؟ به عبارت ساده‌تر این خرده روایت که در چند قسمت اصلی به روایت اصلی بدل می شود چه ربطی به روایت اصلی سریال داشت؟ داستان کاملا فیکی بود که آمد و رفت آن یه حجم تو خالی اما فریبنده را به روایت کش دار سریال اضافه می‌کند.

اما روایت را از هر طرف کاوش کنیم بازهم حفره‌های روایی از درون داستان سریال ترواش می‌شود. شرکتی که رضا، سهیل و پیمان در آن کار می‌کنند یک شرکت تیزرسازی است که در یک آفیس فوق العاده زیباست و اجاره حدودی آن در ماه بیست الی سی میلیون تومان است. آنطور که در طول روایت متوجه می شویم سهیل (محمدرضا گلزار) وقتی وارد زندگی پگاه شده است وضعیت مالی خوبی نداشته است و همچنان هم برای دادن مهریه همسرش با مشکلات فراوانی روبروست. چطور این کاراکتر شریک کاری رضا و پیمان است؟! شرکتی چنین پر زرق و برق شبیه شرکت نیست، بیشتر به یک واحد از قصر باکینگهام  شباهت دارد که سه نفر پرسنل اصلی  همه کارهای فنی و اجرایی را خودشان انجام می‌دهند و یک منشی که با آنان همکاری می‌کند و آنقدر نحوه اداره شرکت سست است که رضا خواهر تازه یافته‌اش را بدون هیچ سابقه‌ای و یادگیری در شرکت استخدام می‌کند.

در چند قسمت بعد چک باج گیری گیسو از حاج یونس به دستش می‌رسد و گیسو در یک حاتم بخشی جاهلانه برای به دام انداختن سهیل، چک 110 میلیونی و 70 میلیون پول پیش خانه را به سهیل اهدا می‌کند. در چنین شرایطی چطور گیسو وقتی در مقابل رضا قرار می‌گیرد، می‌گوید دنبال کار می‌گردد. او از یکطرف حاج یونس را دارد که تلکه‌‌اش کند و از طرف دیگر از شوهر سابقش دامون تهرانی زورگیری. چنین کاراکتری چه نیازی به شغلی دارد که در آن تخصصی ندارد و برادری رضا برای این خواهر (ظاهرا) یک شبه کشف شده بازهم اغراق آمیز است. چون اگر کاراکتر رضا شکیبا آدم بودو سازنندگان آدم خلق می‌کردند عواطف رضا یکدفعه نسبت به خواهر تازه یافته شده، توام با این رفتار اغراق آمیز نبود.

این نشانه موید این است که چقدر باسمه ای و سردستی کاراکترها و روایت کنار هم چیده شده است و تماشاگر موجود مظلومی است که این حجم وافر از سستی بیهوده را در درام باید تحمل کند.   

مشکل سریال عاشقانه همان ایراد بزرگی است که تقریبا تمام سریال‌های ایرانی دارند سازنندگان نمی‌توانند پایان تماشاگر پسندی برای اثرشان انتخاب کنند.

در پایان سریال باید باور کنیم یک گعده و گروه مافیایی بزرگ گیسو را به یک ماموریت بزرگ سیاسی – اخاذی فرستاده‌اند؟ اگر چنین گروهی وجود داشته، چرا مراقب عامل خود نبوده‌اند؟ چرا در زمانی که به نظر می‌رسید گیسو به قتل رسیده وارد ماجرا نشدند. گیسو چقدر دختر خوبی بوده و احساس برادری رضا در او اثر داشته است که بر خلاف موازین سازمانی اسناد محرمانه در مورد پدرش را به رضا شکیبا پس می دهد؟

این قصه در نحوه پایان بندی و پیشروی درام شبیه سریال‌ قلب یخی است که ملودراماتیک آغاز می‌شود و به تدریج حرف‌های گنده‌تر از دهانش زد.

به همین دلیل، سریال عاشقانه چند پایان مغشوش دارد، عروسی درسا و پیمان و سامان گرفتن شرایطی زناشویی زوج‌های فیلم، و ترمیم شدن یک قسمتی و لحظه‌ای روابط سامان و قراری میان شخصیت‌ها بوجود می‌آورد. نه چیزی به شرایط و وضعیت قسمت اول اضافه شده نه چیزی نه آن کم شده است،فقط رابطه رضا با گیسو همسر صیغه‌ای پدرش بهتر شده است. اگر رضا آدمیزادی رفتار می‌کرد، قطعا 13 قسمت کش دادن روایت ضرورتی نداشت.

 آیا نکته تازه ای در پایان سریال وجود دارد که هیجانی برای دیدن فصل دوم ایجاد کند که سازنندگان در یک جو گیری هنری سودای ساخت قسمت دومش را دارند.