چگونه به وجود وسواس در فرزندمان شک کنیم؟

وسواس یک اختلال آزاردهنده است که زندگی برخی کودکان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. وسواس‌های فکری تصاویر ذهنی و افکار تکرارشونده‌ای هستند که ناخواسته به ذهن کودک وارد می‌شوند و به‌ رغم تلاش او برای رها شدن از آنها، با سماجت همان جا باقی می‌مانند و او را می‌ترسانند.

وسواس در کودکی

وسواس‌های عملی هم رفتار‌های تکراری هستند که کودک در پاسخ به این افکار انجام می‌دهد تا به این وسیله از اضطراب و دلهره نجات یابد. البته همیشه هم این‌طور نیست که رابطه میان وسواس و اجبار مشاهده‌شده، واضح باشد، مثلا ممکن است کودکی فکر کند اگر همیشه با پای راست راه رفتن را آغاز نکند، کسی را که دوست دارد، می‌میرد.

وسواس در کودکان به اشکال پیچیده‌ای بروز می‌کند بنابراین آشنایی والدین با علائم وسواس در کودک می‌تواند به تشخیص زودتر و اقدام سریع‌تر برای درمان کمک کند. در ادامه با نشانه‌های وسواس در کودکان آشنا می‌شوید.

افکار وسواسی در کودکان اغلب چه محتوایی دارد؟

کودکان معمولا درباره رخ دادن اتفاق بد و ناگوار افکار وسواسی پیدا می‌کنند. تکرار کردن کلمات یا عبارات، مرتب کردن اشیاء به روش خاص مانند مرتب کردن لباس‌ها به ترتیب رنگ، تمیز کردن بیش از حد، بررسی کردن‌های تکراری، شستن مرتب دست‌ها، کندن مو یا پوست، انبار کردن بی‌دلیل وسایل و اشیاء و مقاومت در برابر دور انداختن آن‌ها و نگرانی مفرط از آسیب‌زدن به خود یا دیگران، افکار وسواسی دیگری هستند که ذهن کودک را اشغال می‌کنند. اغلب کودکان وسواسی به مرور به این باور می‌رسند که اگر این افکار را رها کنند بلایی سرشان می‌آید و آنچه که آن‌ها را تا به حال مصون نگه داشته، وجود همین افکار و تکرار آن‌ها بوده بنابراین با وجود آزاردهنده و وقت‌گیر بودن این افکار، آن‌ها را نگه می‌دارند.

چه کودکانی بیشتر در معرض خطر هستند؟

کودکانی که در محیط‌های پرتنش زندگی می‌کنند، مثلا در معرض دعوا‌های خانوادگی هستند یا والدین سختگیر با سطح توقع بالا دارند، بیشتر در معرض وسواسی شدن هستند. کودکانی که دچار مصیبت‌های بزرگ مثل وقوع سیل و زلزله یا از دست دادن والدین‌شان شده یا با تغییرات مهمی مثل مهاجرت مواجه می‌شوند نیز ممکن است دچار وسواس شوند. وراثت و نابهنجاری کارکرد سیستم عصبی را نیز در بروز این اختلال در کودکان دخیل دانسته‌اند، به طوری که اگر والدین کودکی دچار وسواس باشند، ۴ تا ۸ درصد احتمال دارد که این اختلال را به فرزندشان انتقال دهند.

چگونه به وجود وسواس در فرزندمان شک کنیم؟

کودکانی که دچار وسواس می‌شوند معمولا رفتاری را تکرار می‌کنند حتی اگر تکرار آن رفتار به آن‌ها آسیب بزند یا بسیار وقت‌گیر باشد، مثلا کودکی که وسواس تمیزی دارد ممکن است ساعت‌ها دستش را بشوید تا جایی که دستش دچار التهاب و سوزش شود، اما همچنان این کار را تکرار می‌کند.

وسواس در کودکان باید به سرعت شناسایی و درمان شود

وسواس، به عزت‌نفس و خودباوری کودک آسیب می‌زند و کار به جایی می‌رسد که به مرور، خانواده و اطرافیان، کودک وسواسی را به عنوان یک فرد مزاحم و آزاردهنده می‌شناسند. کودکی که مدت زیادی را با وسواس سپری کرده باشد دوران مهمی از رشد خود را از دست داده، چون به جای اینکه در هر مرحله‌ای از رشد خود مهارت‌های متفاوتی به دست آورد، تمام وقت و انرژی‌اش را صرف افکار و اعمال وسواسی‌اش کرده است.

علاوه بر این، وسواس باعث ایجاد ترس، استرس، خواب ناکافی، افسردگی، احساس خجالت و شرمندگی، بی‌قراری، مشکلات اجتماعی، میل به تنها بودن، کندی در انجام تکالیف و درنتیجه افت تحصیلی می‌شود. کودک وسواسی در بسیاری از مکان‌هایی که کودکان دیگر مشغول تجربه‌اندوزی و بازی هستند، احساس بی‌قراری و ناراحتی می‌کند و طبعا از بسیاری از تجربیات محروم می‌شود یا توسط همسالان خود مورد تمسخر قرار می‌گیرد.

از دست والدین چه کاری برمی‌آید؟

اولین و مهم‌ترین نکته‌ای که والدین باید به آن توجه داشته باشند این است که کودک بی‌تقصیر است؛ بنابراین باید دست از انتقاد کردن او بردارند و حمایتش کنند. حواسمان باشد بیشتر کودکانی که احساس اجبار درونی برای فکر و عمل کردن به شیوه‌ای خاص را تجربه می‌کنند، می‌دانند فکر و عمل آن‌ها عجیب و غیرعادی است، در نتیجه مدت‌ها سعی کرده‌اند رفتارشان را از دیگران پنهان کنند و مدت‌ها به طور مخفیانه این کار‌ها را انجام داده‌اند و درحال حاضر از اینکه بر افکار و اعمال خود کنترل ندارند ناراحت هستند و کلافه و خسته شده‌اند؛ بنابراین هر چقدر درمان این اختلال بیشتر به تعویق بیفتد، نشانه‌های بیماری بیشتر گسترش پیدا می‌کند و زندگی کودک را بیشتر تحت تاثیر قرار می‌دهد. کودک وسواسی مدت‌هاست به خاطر مشکلش مورد تمسخر و انتقاد قرار گرفته و اعتمادبه‌نفسش را از دست داده است. والدین باید سعی کنند آگاهی‌های خود را در زمینه نوع بیماری فرزندشان بالا ببرند و انتظارات و خواسته‌هایی در حد توان کودک از او داشته باشند. والدین باید اول به کودک خود نزدیک و وارد دنیای درونی او شوند تا افکار او را بشناسند. یک خانه پرتنش و پراضطراب هرگز نمی‌تواند به کودک کمک کند تا با نگرانی و تشویش ناشی از مشکلش مقابله کند؛ بنابراین یکی از وظایف والدین، ایجاد محیط امن برای کودک است.

اگر به اختلال وسواس در فرزندتان شک دارید، بهتر است برای تشخیص درست و درمان از یک روان‌شناس کودک کمک بگیرید. روان‌شناسان معمولا از روش‌های رفتاردرمانی برای درمان کودکان مبتلا به وسواس کمک می‌گیرند.

رفتاردرمانگران که روش‌های خود را بر پایه دیدگاه شناخت‌درمانی استوار کرده‌اند برای درمان اختلال وسواس در کودکان سعی می‌کنند ابتدا به کودک بیاموزند چگونه می‌تواند احساسات و افکارش را درباره فکر و عملی که انجام می‌دهد، تغییر دهد. برای مثال، اگر کودکی وسواس دست شستن دارد، از او می‌خواهند دست‌هایش را کثیف کند (مثلا گل‌آلود، چرب، خمیری، ماسه‌ای و...) و سعی کند بدون اینکه چند بار دست‌هایش را بشوید به بازی خود ادامه دهد و مانند کودکان دیگر، فقط در انتهای بازی دستش را بشوید.

وسواس در کودکی

در این روش، تغییر نگرش کودک درباره کثیفی و آلودگی مدنظر است و به کودک کمک می‌شود که به خود بقبولاند خمیر نوعی وسیله بازی برای کودکان است که از مواد بهداشتی درست شده و لزومی ندارد حین خمیربازی چند بار دست‌هایش را بشوید. در اغلب روش‌های درمان رفتاری، اعضای خانواده هم درگیر حل مشکل می‌شوند و این بهترین شیوه درمان برای این کودکان محسوب می‌شود.

به این سوال‌ها در مورد کودکتان پاسخ دهید تا متوجه شوید که امکان وسواسی بودن فرزندتان وجود دارد یا نه؟

آیا او وقت زیادی برای انجام یک کار عادی مثل شستن دست یا پوشیدن لباس صرف می‌کند؟
آیا برای انجام تکلیف مدرسه وقت زیادی صرف می‌کند؟
آیا او وقت زیادی برای شروع یک کار صرف می‌کند؟
آیا او کارش را چند بار چک و بررسی می‌کند؟
آیا دائم نگران مرتب کردن و گذاشتن اشیاء سر جای خود است؟
آیا رفتار خاصی را خیلی تکرار می‌کند، مثل لمس کردن کلید برق یا دستگیره در؟
آیا او بیش از حد به اعداد و کلمات توجه نشان می‌دهد؟
آیا به نظم و تقارن اهمیت زیادی می‌دهد؟
اگر والدین متوجه این رفتار‌های کودک شوند (اغلب والدین اولین کسانی هستند که متوجه می‌شوند) و از او بپرسند چکار می‌کند، به احتمال زیاد کودک پاسخ می‌دهد: «نمی‌دانم»؛ که واقعا هم همین‌طور است؛ یعنی کودک ممکن است واقعا از چرایی کار‌هایی که انجام می‌دهد اطلاعی نداشته باشد. تنها چیزی که او می‌داند این است که اگر این کار را نکند، احساس خوبی نخواهد داشت. برای کودک دچار وسواس، بسیار دشوار است که رفتار‌های اجباری‌اش را ناگاه کنار بگذارد.

نقش زدن بر ذهن و روان فرزند

دکتر هانیه زایررضایی- روان‌شناس کودک و نوجوان: باور‌ها و حس والدین نسبت به فرزندانشان به آن‌ها منتقل می‌شود.

بچه‌ها از بدو تولد در حال آموزش هستند و هر آنچه را می‌بینند و حس می‌کنند در ذهنشان ثبت خواهند کرد، اما آنچه والدین از کودک احساس می‌کنند هم به کودک منتقل می‌شود، مثلا اگر فکر کنند فرزندشان دست و پا چلفتی، تنبل، ترسو، بدجنس و... است حتما این‌گونه افکار به خود کودک هم منتقل می‌شود و برعکس اگر به نظرشان بیاید او زیبا، باهوش، توانا یا مستقل است نیز حتما فرزندشان با همین باور بزرگ می‌شود.

در واقع کودکان همیشه سعی می‌کنند رفتار‌هایی بر اساس الگو‌هایی که از والدین‌شان می‌گیرند داشته باشند، اما چگونه می‌توان به گونه‌ای با کودکان رفتار کرد که بتوانند به توانایی‌های خود ایمان داشته باشند؟ در این خصوص با شیرین کاکاوند، روان‌شناس بالینی گفتگو کرده‌ایم.

چرا گاهی والدین در تربیت فرزندانشان سردرگم می‌شوند؟

تربیت کودکان در حال حاضر نسبت به قبل سخت‌تر شده، چون خانواده‌ها سعی می‌کنند از به کار بردن روش‌های تربیتی مستبدانه گذشته خودداری و به نوعی روش‌هایی مبنی بر دموکراسی را انتخاب کنند. این تغییر منجر به سردرگم شدن والدین شده، چون نمی‌دانند چگونه می‌توانند علاوه بر آزاد گذاشتن کودک رفتار قاطعانه‌ای هم با او داشته باشند. این سردرگمی باعث شده آن‌ها ندانند واقعا چگونه باید با فرزندانشان رفتار کنند. انتخاب کلمات و واکنش‌های ما در برخورد با فرزندان‌مان بسیار مهم است، چون عزت‌نفس کودک از بدو تولد شروع به شکل‌گیری می‌کند و احترام و ارزش به خود از همان کودکی آموخته می‌شود. در بسیاری موارد والدین همان‌گونه با فرزندان‌شان رفتار می‌کنند که پدر و مادر‌هاشان با آن‌ها رفتار کرده‌اند.

والدین چگونه می‌توانند نقش خود را درست ایفا کنند؟

ایفای نقش والدین هم مانند هر نقش دیگری مثل معلم، مهندس، پزشک و... شدن به کسب تخصص نیاز دارد، در صورتی که اغلب پدر و مادر‌ها بدون کسب هیچ آموزشی بچه‌دار می‌شوند. رفتار‌های والدین از روی ناآگاهی تاثیرات بسیار مخربی بر آینده فرزندان‌شان دارد، مثلا سرزنش کردن پدر و مادر‌ها باعث می‌شود کودکان همان حس را در خود پرورش دهند. وقتی به فرزندمان می‌گوییم: «چقدر تنبل هستی یا نمی‌توانی نمره خوبی بگیری، آخرش هم هیچ چیزی نمی‌شوی و...» در واقع «تفکر ایستا» را به جای «تفکر پویا» به او آموزش می‌دهیم. به این ترتیب خلاقیت و «احساس ارزشمندی» را از او می‌گیریم.

احساس ارزشمندی چه کمکی به فرد می‌کند؟

در روان‌شناسی احساس ارزشمندی «سازه روان‌شناختی» محسوب می‌شود. در واقع سلامت روان هر فرد برمبنای عزت‌نفس او شکل می‌گیرد. وقتی ما بدانیم موجود ارزشمندی نیستیم و به خودمان احترام نگذاریم، نمی‌توانیم به دیگران هم احترام بگذاریم. وقتی خودمان را دوست نداشته باشیم، نمی‌توانیم دیگران را دوست بداریم یا اگر خودمان را حقیر بدانیم دیگران را هم مسخره می‌کنیم و... افرادی که خودشان را دوست ندارند، چون عزت‌نفس پایینی دارند و سلامت روان کافی ندارند نمی‌توانند آن‌گونه که باید دیگران را دوست بدارند. هرچند به ظاهر افراد مهربانی باشند، ولی روش مهربانی کردن آن‌ها درست نیست و دیر یا زود خودشان یا طرف مقابل را خسته می‌کنند.

آیا گفتن الفاظ خوب و مثبت به کودک کافی است؟

پایه‌های سلامت روان از کودکی شکل می‌گیرد و مبنای آن هم درون خانه پی‌ریزی می‌شود، ولی اگر ما فقط به فرزندمان الفاظ مثبتی را القا کنیم باعث نمی‌شود عزت‌نفس او شکل بگیرد. بسیاری از والدین هم با احترام با فرزندشان برخورد می‌کنند، اما این موضوع به تنهایی باعث نمی‌شود آن‌ها عزت‌نفس داشته باشند. به کار بردن الفاظ خوب و مثبت بسیار الزامی است، ولی به‌تن‌هایی نمی‌تواند در شکل‌دهی عزت‌نفس فرزندان موثر واقع شود. در واقع علاوه بر به کار بردن کلمات مثبت در ارتباط با فرزندان اقدام عملی هم الزامی است.

پایه‌های عزت‌نفس چگونه شکل می‌گیرد؟

وقتی والدین فرزندان خود را ملامت و سرزنش نمی‌کنند، آن‌ها را به خاطر شکست‌ها و ضعف‌هایشان تحقیر و تنبیه نمی‌کنند و به آن‌ها یاد می‌دهند وقتی چیزی خراب شد حتما می‌توانند با تلاش بیشتر آن را درست کنند و دوباره بسازند و باعث می‌شوند کودک باور کند توانایی انجام کار‌ها را دارد. این «تفکر پویا» برخلاف «تفکر ایستا» باعث پرورش خلاقیت و باور کودک می‌شود. همچنین کودک ایمان خواهد داشت که توانایی رسیدن به موفقیت را دارد. این تفکر از دوران کودکی در فرد به وجود می‌آید. افرادی که تفکر پویا نداشته باشند فکر می‌کنند افراد موثری نیستند و نمی‌توانند به تنهایی کاری از پیش ببرند و از پس کار‌های خود بربیایند. در نتیجه این احساس ضعف در مواجهه با مشکلات نمود بیشتری پیدا می‌کند.

نداشتن تفکر پویا چه مشکلاتی به دنبال دارد؟

افرادی که تفکر پویا نداشته باشند نسبت به اطرافیان خود بدبین می‌شوند. آن‌ها در کودکی مسوولیتی نداشته و همیشه همه چیز در اختیارشان بوده، درنتیجه یاد نمی‌گیرند هنگام حل مشکلات و مواجهه با سختی‌ها چگونه باید رفتار کنند؛ یعنی مسوولیتی برعهده آن‌ها گذاشته نشده و همه چیز برایشان آماده است. کسانی که با تحمل ناکامی مواجه نمی‌شوند، زمانی که وارد جامعه می‌شوند با نخستین ناکامی کاملا به هم می‌ریزند و احساس ضعف می‌کنند، اما برخوردار بودن از تفکر پویا باعث می‌شود افراد به جای گله و شکایت با خلاقیت چاره‌ای بیندیشند.

دادن القاب ناپسند به کودکان چه تاثیری در روحیه آن‌ها دارد؟

زمانی که فرزندان خود را تحقیر می‌کنیم، عزت‌نفس‌شان بسیار کم می‌شود و احساس می‌کنند به اندازه کافی خوب نیستند و شایستگی لازم را ندارند؛ بنابراین حتما باید واقعیات و توانایی‌های فرزندانمان را به گونه‌ای قابل‌درک به آن‌ها منتقل کنیم.

چگونه می‌توان مسوولیت‌پذیری را به بچه‌ها یاد داد؟

بهترین کار این است که به بچه‌ها حق انتخاب بدهیم، مثلا بگذاریم آن‌ها خودشان لباس‌شان را انتخاب کنند یا اگر می‌گویند حوصله‌شان سر رفته و نمی‌دانند چه کار کنند اجازه بدهیم خودشان فکر کنند و به نتیجه خوبی برسند. در واقع کودکان باید یاد بگیرند چه کار‌هایی می‌توانند انجام دهند که حوصله‌شان سر نرود. این موضوع باعث می‌شود ذهن آن‌ها به تدریج به فکر راه‌های مختلف برود، نه اینکه فقط یک راه را مد نظر قرار دهد. البته در عین حال باید خیلی هم کودک را تحت فشار قرار ندهیم و از بکن‌و‌نکن‌های خیلی زیاد و بی‌مورد هم خودداری کنیم. فراموش نکنیم اگر کودکان اشتباه کوچکی هم مرتکب می‌شوند خیلی بزرگش نکنیم، بلکه سعی داشته باشیم رفتار‌های مثبت آن‌ها را مورد توجه قرار دهیم و تفاوت‌های فردی آن‌ها را دست‌کم نگیریم. به هیچ وجه آن‌ها را با بچه‌های دیگر مقایسه نکنیم. مقایسه کردن کاملا عزت‌نفس و اعتمادبه‌نفس بچه‌ها را از بین می‌برد، در صورتی که باید برای بچه‌ها الگوی مثبتی باشیم تا بتوانند توانایی‌های خود را شناسایی کنند.

چطور می‌توان رفتار دوستانه‌ای با بچه‌ها داشت؟

برای دادن هرگونه آموزشی به کودک باید به جای اینکه مدام به او بگوییم چه کاری انجام بدهد یا ندهد، الگوی خوبی برایش باشیم. داشتن عکس‌العمل‌های مناسب مقابل بچه‌ها می‌تواند این امکان را برای آن‌ها فراهم آورد که خودشان هم بتوانند انتخاب‌های درستی داشته باشند. فراموش نکنیم اگر بتوانیم فرزندانمان را با تفکر پویا آشنا کنیم آن‌ها هم با این باور رشد می‌کنند که همیشه می‌توان راهی برای حل مشکلات پیدا کرد و به این ترتیب خلاقیت آن‌ها هم رشد می‌کند. والدین باید نسبت به توانایی‌های فرزندشان واقع‌بین باشند و از او انتظارات بی‌جا نداشته باشند. بسیاری از پدر و مادر‌ها دوست دارند آنچه را خود نداشته‌اند فرزندانشان تجربه کنند و به آنچه که خودشان نتوانسته‌اند برسند آن‌ها برسند، حال آنکه علایق بچه‌ها در بسیاری موارد با والدینشان متفاوت است.